درگیرِ مافیاها
پارت ۴۳
همه به ایل سوک نگاه میکردن و منتظرحرف زدنش بودن که ایل سوک گفت:
همین الانِ الان این دخترو از اینجا ببرین یک دقیقه دیگم نباید اینجا باشه و اما تهیونگ امشبو بی آب و غذا توی اتاقت میمونی شاید عصبانیتم فروکش کنه
از زبان جونگکوک:
ا/ت اینو که شنید رفت سمت تهیونگو پشت سرش در حالیکه هر لحظه اشکاش بیشتر میشد وایساد و گفت: یعنی واقعا نمیخوای چیزی بگی؟ حتی برنمیگردی نگام کنی؟تو به پدرم قول دادی نذاری من آسیب ببینم
تهیونگ همونطور که ایستاده بود بدون اینکه حالتش عوض بشه گفت:فقط از اینجا برو بعد سرشو بالا کرد و به افرادمون گفت هر وقت وسایلشو جمع کرد ببرینش بعدشم راهشو گرفت و رفت طبقه بالا تو اتاقش همونجوری که ایل سوک دستور داده بود...
ا/ت دوید طبقه بالا نمیخواست بیشتر از این حرف زدن با این آدما رو ادامه بده برای همینم رفت تا وسایلشو جمع کنه و بره...
جونگکوک: منم رفتم پیش عمو ایل سوک و گفتم: عمو حالا که این دختره میره برای قراردادمون مشکلی پیش نمیاد؟ کاش اول با ووشیک و جانگ شین حرف میزدیم بعد میگفتین این دختره بره
ایل سوک: نگران نباش پسر جون باهاشون حرف میزنم تا هرجور میخوان این مسئله رو حل کنیم نهایتا هیج راهی نداشتیم برمیگردیم سر خونه اول
جونگکوک: خونه اول ؟ یعنی کشتن جونگ هیون؟
ایل سوک: درسته
بعدشم ایل سوک از اونجا بلند شد و رفت
از زبان ا/ت:
وسایلمو جمع کردمو بدون اینکه با کسی حرفی بزنم رفتم تو حیاط و سوار ماشین شدم و به راننده گفتم زود راه بیفت و برگشتم به خونه پدرم ...
وقتی رسیدم خونه پدر مادرم از دیدنم با یه ساک شوک شدن و اومدن به طرفم که پدرم گفت: خوش اومدی دخترم ولی چرا رنگت پریده؟
ا/ت: چیزی نیست بابا الان همه چیو براتون تعریف میکنم فقط بزارین برسم و وسایلمو بزارم اتاقم.
بعد یه ساعت اومدم پیش پدر و مادرمو از سیر تا پیاز قضیه رو براشون تعریف کردم ولی هنوز یه چیزاییو نمیتونستم بهشون بگم تا وقتش برسه مثل حامله بودنم و ...
از زبان جونگکوک:
وقتی ا/ت رفت روم نمیشد برم پیشش چون چیزی هم برای گفتن نداشتم حالا تو مرحله اول ا/ت رو پس فرستادیم نوبت جانگ شین بود وارد عمل بشه عمو ایل سوک فردا قراره جلسه بزاره و ما و شریکامون در مورد این مشکل بحث کنیم وگرنه قرارداد به خطر میفتاد...
روز بعد:
از زبان جونگکوک:
دیگه عصر شده بود و ایل سوک ووشیک و جانگ شین رو دعوت کرده بود به خونه تا جلسه بزاریم ولی تهیونگ هنوز تو اتاقش تنبیه بود ایل سوک بهم گفت دیگه تنبیه تهیونگ کافیه و برم از اتاق بیارمش بیرون که تو جلسه باشه...
رفتم اتاق تهیونگ و درشو باز کردم که دیدم رو تختش دراز کشیده بهش گفتم: زندانی بیا ملاقاتی داری
تهیونگ از روی تختش با بی حوصلگی بلند شد و اومد گفت :....
شرط :۵۰لایک
همه به ایل سوک نگاه میکردن و منتظرحرف زدنش بودن که ایل سوک گفت:
همین الانِ الان این دخترو از اینجا ببرین یک دقیقه دیگم نباید اینجا باشه و اما تهیونگ امشبو بی آب و غذا توی اتاقت میمونی شاید عصبانیتم فروکش کنه
از زبان جونگکوک:
ا/ت اینو که شنید رفت سمت تهیونگو پشت سرش در حالیکه هر لحظه اشکاش بیشتر میشد وایساد و گفت: یعنی واقعا نمیخوای چیزی بگی؟ حتی برنمیگردی نگام کنی؟تو به پدرم قول دادی نذاری من آسیب ببینم
تهیونگ همونطور که ایستاده بود بدون اینکه حالتش عوض بشه گفت:فقط از اینجا برو بعد سرشو بالا کرد و به افرادمون گفت هر وقت وسایلشو جمع کرد ببرینش بعدشم راهشو گرفت و رفت طبقه بالا تو اتاقش همونجوری که ایل سوک دستور داده بود...
ا/ت دوید طبقه بالا نمیخواست بیشتر از این حرف زدن با این آدما رو ادامه بده برای همینم رفت تا وسایلشو جمع کنه و بره...
جونگکوک: منم رفتم پیش عمو ایل سوک و گفتم: عمو حالا که این دختره میره برای قراردادمون مشکلی پیش نمیاد؟ کاش اول با ووشیک و جانگ شین حرف میزدیم بعد میگفتین این دختره بره
ایل سوک: نگران نباش پسر جون باهاشون حرف میزنم تا هرجور میخوان این مسئله رو حل کنیم نهایتا هیج راهی نداشتیم برمیگردیم سر خونه اول
جونگکوک: خونه اول ؟ یعنی کشتن جونگ هیون؟
ایل سوک: درسته
بعدشم ایل سوک از اونجا بلند شد و رفت
از زبان ا/ت:
وسایلمو جمع کردمو بدون اینکه با کسی حرفی بزنم رفتم تو حیاط و سوار ماشین شدم و به راننده گفتم زود راه بیفت و برگشتم به خونه پدرم ...
وقتی رسیدم خونه پدر مادرم از دیدنم با یه ساک شوک شدن و اومدن به طرفم که پدرم گفت: خوش اومدی دخترم ولی چرا رنگت پریده؟
ا/ت: چیزی نیست بابا الان همه چیو براتون تعریف میکنم فقط بزارین برسم و وسایلمو بزارم اتاقم.
بعد یه ساعت اومدم پیش پدر و مادرمو از سیر تا پیاز قضیه رو براشون تعریف کردم ولی هنوز یه چیزاییو نمیتونستم بهشون بگم تا وقتش برسه مثل حامله بودنم و ...
از زبان جونگکوک:
وقتی ا/ت رفت روم نمیشد برم پیشش چون چیزی هم برای گفتن نداشتم حالا تو مرحله اول ا/ت رو پس فرستادیم نوبت جانگ شین بود وارد عمل بشه عمو ایل سوک فردا قراره جلسه بزاره و ما و شریکامون در مورد این مشکل بحث کنیم وگرنه قرارداد به خطر میفتاد...
روز بعد:
از زبان جونگکوک:
دیگه عصر شده بود و ایل سوک ووشیک و جانگ شین رو دعوت کرده بود به خونه تا جلسه بزاریم ولی تهیونگ هنوز تو اتاقش تنبیه بود ایل سوک بهم گفت دیگه تنبیه تهیونگ کافیه و برم از اتاق بیارمش بیرون که تو جلسه باشه...
رفتم اتاق تهیونگ و درشو باز کردم که دیدم رو تختش دراز کشیده بهش گفتم: زندانی بیا ملاقاتی داری
تهیونگ از روی تختش با بی حوصلگی بلند شد و اومد گفت :....
شرط :۵۰لایک
۲۱.۹k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.