پارت اول:)
چون دوستون داشتم نوشتمش
از زبان ا/ت
داد زدم: نمیخورم رایدن نمیخوام
پوزخند زد و گفت: مگه دست توعه؟؟ میخوریش وگرنه مجازات میشی
کتش رو برداشت و گفت: دارم میرم پیش سولین امشب برنمی کردم
برنگرد انگار من کشته مرده تو شدم پوزخندی زدم و گفتم: کی خواست تو برگردی
اخمی کرد که ترسیدم و گفت: ا/ت امشب دارم برات
گفتم: تو که امشب با سولین عشق حال می کنی بهتره برنگردی
از عمارت رفت بیرون که خانم لی بالا سرم ظاهر شد و ترسیدم و جیغ بلندی کشیدم
گفتم: مرض بگیری یه چیزی بگو
با همون چهره سردش گفت: خانم قرصا رو نخوردین
قرصا رو گرفتم و آب رو سر کشیدم که رفت بیرون همین که رفت تفشون کردم و دهنمو شستم نمیخوام قرص بخورم دیگه نمیخوام قرص بخورم
گوشیمو برداشتم و یه چرخی زدم هیچی جز یه مشت چرت و پرت توش پیدا نمیشد
از اونجایی که حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم یه دوری توی عمارت بزنم خیلی جاها بود که رایدن به من اجازه دیدن نداده بود و این منو کنجکاو تر می کرد که بدونم ..چی توی اونا قایم شده؟
رفتم توی آشپزخونه و قهوه درست کردم برای خودم سعی کردم یکمی به حرفای خدمتکارها گوش بدم تا یه چیزی بفهمم
یکی از خدمتکار ها گفت: بازم من؟ من نمیرم چشماشو اصلا دیدی؟
یکی دیگه گفت: ارباب دستور داده باید بهش غذا بدی
آستین لباسشو زد بالا و گفت: ببین ...ببین چیکارم کرد؟ با این حال میگی من برم؟
برگشتم سمتشون و گفتم: راجب چی صحبت می کنید؟
هردوشون هول شده بود و گفتم: هیچی خانم راجب چیزی حرف نمی زدیم
خوبه یه موضوع جالب پیدا کردم
من توی بچگی هام علاقه شدیدی داشتم کارآگاه بشم چون همیشه از راز و اسرار خوشم میومد ولی زندگی برای من اینجوری نمیخواست و این عمارت سرد هم چیزی برای سرگرمی نداشت پس ...عیبی نداره اگه بفهمم دارن راجب چی صحبت می کنن
رفتم توی اتاقمون و یه دسته پول از توی کشوی رایدن برداشتم مطمئنا بعدا سر این یک دسته پول بازجوییم کی کنه
رفتم توی اتاق خدمتکارا چشمامو می چرخوندم تا اینکه اون دوتا خدمتکار رو پیدا کردم با اشاره دستم بهشون گفتم دنبالم بیان
ترسیده بودن بیچاره ها رفتیم بیرون که پول رو به سمتشون گرفتم:به این پول نیاز دارید مگه نه؟
سرشون رو به نشونه تایید تکون دادن که گفتم: پس بهم بگید راجب چی صحبت می کردید و اون چیز کجاست تا این پول رو بهتون بدم
یکیشون گفت: اما ارباب اگه بفهمن
نزاشتم کامل حرفشو بزنه که گفتم: منم خانم این خونم و دارم بهت میگم بهم همه چیزو بگی
گفت: چشم خانم...راستش داشتیم راجب اون موجود توی زیرزمینی صحبت می کردیم
پرسیدم: کدوم اتاق؟
گفت: آخرین اتاق اونجا که توی آخرین طبقس
پول رو بهشون دادم و گفتم: کسی خبردار بشه جون خانواده هاتون در خطره
اینو گفتم و به سمت زیرزمینی راهی شدم تا بفهمم این موجودی که راجبش میگن کیه
از زبان ا/ت
داد زدم: نمیخورم رایدن نمیخوام
پوزخند زد و گفت: مگه دست توعه؟؟ میخوریش وگرنه مجازات میشی
کتش رو برداشت و گفت: دارم میرم پیش سولین امشب برنمی کردم
برنگرد انگار من کشته مرده تو شدم پوزخندی زدم و گفتم: کی خواست تو برگردی
اخمی کرد که ترسیدم و گفت: ا/ت امشب دارم برات
گفتم: تو که امشب با سولین عشق حال می کنی بهتره برنگردی
از عمارت رفت بیرون که خانم لی بالا سرم ظاهر شد و ترسیدم و جیغ بلندی کشیدم
گفتم: مرض بگیری یه چیزی بگو
با همون چهره سردش گفت: خانم قرصا رو نخوردین
قرصا رو گرفتم و آب رو سر کشیدم که رفت بیرون همین که رفت تفشون کردم و دهنمو شستم نمیخوام قرص بخورم دیگه نمیخوام قرص بخورم
گوشیمو برداشتم و یه چرخی زدم هیچی جز یه مشت چرت و پرت توش پیدا نمیشد
از اونجایی که حوصلم سر رفته بود تصمیم گرفتم یه دوری توی عمارت بزنم خیلی جاها بود که رایدن به من اجازه دیدن نداده بود و این منو کنجکاو تر می کرد که بدونم ..چی توی اونا قایم شده؟
رفتم توی آشپزخونه و قهوه درست کردم برای خودم سعی کردم یکمی به حرفای خدمتکارها گوش بدم تا یه چیزی بفهمم
یکی از خدمتکار ها گفت: بازم من؟ من نمیرم چشماشو اصلا دیدی؟
یکی دیگه گفت: ارباب دستور داده باید بهش غذا بدی
آستین لباسشو زد بالا و گفت: ببین ...ببین چیکارم کرد؟ با این حال میگی من برم؟
برگشتم سمتشون و گفتم: راجب چی صحبت می کنید؟
هردوشون هول شده بود و گفتم: هیچی خانم راجب چیزی حرف نمی زدیم
خوبه یه موضوع جالب پیدا کردم
من توی بچگی هام علاقه شدیدی داشتم کارآگاه بشم چون همیشه از راز و اسرار خوشم میومد ولی زندگی برای من اینجوری نمیخواست و این عمارت سرد هم چیزی برای سرگرمی نداشت پس ...عیبی نداره اگه بفهمم دارن راجب چی صحبت می کنن
رفتم توی اتاقمون و یه دسته پول از توی کشوی رایدن برداشتم مطمئنا بعدا سر این یک دسته پول بازجوییم کی کنه
رفتم توی اتاق خدمتکارا چشمامو می چرخوندم تا اینکه اون دوتا خدمتکار رو پیدا کردم با اشاره دستم بهشون گفتم دنبالم بیان
ترسیده بودن بیچاره ها رفتیم بیرون که پول رو به سمتشون گرفتم:به این پول نیاز دارید مگه نه؟
سرشون رو به نشونه تایید تکون دادن که گفتم: پس بهم بگید راجب چی صحبت می کردید و اون چیز کجاست تا این پول رو بهتون بدم
یکیشون گفت: اما ارباب اگه بفهمن
نزاشتم کامل حرفشو بزنه که گفتم: منم خانم این خونم و دارم بهت میگم بهم همه چیزو بگی
گفت: چشم خانم...راستش داشتیم راجب اون موجود توی زیرزمینی صحبت می کردیم
پرسیدم: کدوم اتاق؟
گفت: آخرین اتاق اونجا که توی آخرین طبقس
پول رو بهشون دادم و گفتم: کسی خبردار بشه جون خانواده هاتون در خطره
اینو گفتم و به سمت زیرزمینی راهی شدم تا بفهمم این موجودی که راجبش میگن کیه
۱۹.۷k
۰۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.