⁸✨️𝐓𝐡𝐞 𝐛𝐫𝐢𝐠𝐡𝐭𝐞𝐬𝐭 𝐬𝐭𝐚𝐫✨️
_اگه من عاشق شم ولی اون دوسم نداشته باشه چی؟
+متاسفانه ارزش عشق رو دوطرفه بودنش تعریف نمیکنه
_مگه نگفتی اون قراره راه رو نشونم بده؟
+هدف من همینه اما تو اگه عاشق بشی دیگه کاملی تو مهربونی هنرمندی انسان دوستی دوست داشتنیی و وقتی یکی دیگه رو به خودت ترجیه بدی...این ویژگی های یه فرشته س
_یعنی میگی من فرشته م؟
+همیشه لازم نیست فرشته ها بال داشته باشن...تو یه فرشته ای به شرطی که برای خودت هم به همون اندازه مفید باشی که برای بقیه هستی
...:سلام
تهیونگ:خب من تهیونگم و شما؟
...:من ا.ت هستم.
تهیونگ:چه اسم قشنگی!مایلید یکم قدم بزنیم خانومِ ا.ت؟*دستشو میاره جلو
ا.ت:البته*دستشو میگیره
تهیونگ:خب ا.ت چند سالته؟
ا.ت:۲۵تو چی؟
تهیونگ:۲۸ تو همسن خواهرمی
ا.ت:چه جالب!منم یه برادر دارم
تهیونگ:خب از خودت بگو
ا.ت:خب...نمیدونم ....تو بپرس تا جواب بدم
تهیونگ:مثلا...چرا تو کافه باهام حرف نزدی؟
ا.ت:من دختر آقای جانگم رئیس بخش اداری اون موقع که پیشنهاد دادی حرف بزنیم پدرم تو کافه بود و خب خیلی دوست نداره با غریبه ها قاطی بشم
تهیونگ:اوه... جانگ ا.ت!اسمت واقعاً باحاله
ا.ت:مرسی خب تهیونگ دوست دختر داری؟
تهیونگ:نه...اگه داشتم پس چرا به تو پیشنهاد دادم؟
ا.ت:تو گفتی حرف بزنیم نگفتی میخوای دوست دخترت بشم!
تهیونگ:الانم نمیخوام!ولی بذار یکم رفت وآمد کنیم شاید خوشت اومد
ا.ت:خب فکر کنم تا الان که خوشم اومده!تایم نهار ۳۰ دقیقه دیگه تموم میشه نمیخوای نهار بخوری؟
تهیونگ:خب فکر کنم این اطراف رستوران زیاد هست!باهام قهوه که نخوردی افتخار میدی نهار مهمون من باشی؟
ا.ت:اوه چه جنتلمن!خیلی ممنونم
_اون دختر زیبا بود مهربون و بامزه انرژی وصف نشدنی داشت و مثل یه بچه بازیگوش بود تهیونگ آروم تر حرکت میکرد اما ا.ت اونم وادار به دویدن میکرد بلاخره یه رستوران خوب و شیک پیدا کردن
ا.ت:این خوبه تهیونگ
تهیونگ:اوه خدایا بلاخره
ا.ت:غر نزن بیا*دستشو میگیره میبرتش تو
تهیونگ:اونجا یه میز خالیه
ا.ت:مثل قبر میمونه!باید یه میز کنار پنجره پیدا کنیم
تهیونگ:اونجا!کنار پنجره هم هست
ا.ت:بدو بدو تا پر نشده*دستشو میکشه
تهیونگ:خب گارسون!
گارسون:خیلی خوش آمدید دوستان چی میل دارید؟
تهیونگ:من یه استیک عزیزم تو چی میخوری؟
ا.ت:یه دوکبوکی لطفا
گارسون:بله چشم!*میره
ا.ت:عزیزت؟من عزیزتم؟
تهیونگ:اوه اوه جوش نیار همینجوری یه چیزی گفتم
ا.ت:چرا باید جوش بیارم؟دارم بال درمیارم*ذوق
تهیونگ:پس بهت بگم؟
ا.ت:سر تکون میده*
تهیونگ:عزیزم؟
ا.ت:وای خدایااا!*ذوق*خب من به تو چی بگم؟
تهیونگ:نمیدونم خودت چی دوست داری؟
ا.ت:فعلا همون تهیونگا خوبه!
تهیونگ:باشه عزیزم!
ا.ت:خیلی خب بسه دیگه
تهیونگ:باشه عزیزم
ا.ت:تهیونگ نمک نریز
تهیونگ:باشه عزیزم
ا.ت:بسه
تهیونگ:خیلی خب باشه چرا عصبی میشی
گارسون :بفرمایید *غذا ها رو میذاره رو میز
تهیونگ:خیلی ممنون
گارسون:نوش جان قربان!روزخوش*میره
_اون رستوران،اون روز ظهر،لباسایی که ا.ت پوشیده بود،لبخندش،ذوقش موقعی که تهیونگ عاشقانه صداش میکرد همه و همه برای تهیونگ شگفت انگیز بودن مدتها بود همچین حسی نداشت خوشحال بود ذوق داشت و حتی استرس!استرس اینکه نتونه خودشو تو دل ا.ت جا کنه اما میدونست اینها بهترین حسایی بودن که اونروز میتونست داشته باشه.
ا.ت:ممنونم تهیونگا خیلی خوش گذشت!
تهیونگ:خواهش میکنم*لبخند
ا.ت:دفعه بعد مهمون من
تهیونگ:حالا هماهنگ میکنیم خب فکرکنم دیگه باید بریم سرکار
ا.ت:یه دقیقه گوشیتو میدی؟
تهیونگ:آره*گوشیشو میده دست ا.ت*بیا
ا.ت:این شماره منه کاری داشتی زنگ بزن
تهیونگ:باشه *زنگ میزنه بهش*شماره منم افتاد رو گوشیت
ا.ت:خب دیگه دیر شد خدافظ تهیونگی!*میدوئه دست تکون میده
تهیونگ:به امیددیدار*دست تکون میده
خب اینم از این پارت
+متاسفانه ارزش عشق رو دوطرفه بودنش تعریف نمیکنه
_مگه نگفتی اون قراره راه رو نشونم بده؟
+هدف من همینه اما تو اگه عاشق بشی دیگه کاملی تو مهربونی هنرمندی انسان دوستی دوست داشتنیی و وقتی یکی دیگه رو به خودت ترجیه بدی...این ویژگی های یه فرشته س
_یعنی میگی من فرشته م؟
+همیشه لازم نیست فرشته ها بال داشته باشن...تو یه فرشته ای به شرطی که برای خودت هم به همون اندازه مفید باشی که برای بقیه هستی
...:سلام
تهیونگ:خب من تهیونگم و شما؟
...:من ا.ت هستم.
تهیونگ:چه اسم قشنگی!مایلید یکم قدم بزنیم خانومِ ا.ت؟*دستشو میاره جلو
ا.ت:البته*دستشو میگیره
تهیونگ:خب ا.ت چند سالته؟
ا.ت:۲۵تو چی؟
تهیونگ:۲۸ تو همسن خواهرمی
ا.ت:چه جالب!منم یه برادر دارم
تهیونگ:خب از خودت بگو
ا.ت:خب...نمیدونم ....تو بپرس تا جواب بدم
تهیونگ:مثلا...چرا تو کافه باهام حرف نزدی؟
ا.ت:من دختر آقای جانگم رئیس بخش اداری اون موقع که پیشنهاد دادی حرف بزنیم پدرم تو کافه بود و خب خیلی دوست نداره با غریبه ها قاطی بشم
تهیونگ:اوه... جانگ ا.ت!اسمت واقعاً باحاله
ا.ت:مرسی خب تهیونگ دوست دختر داری؟
تهیونگ:نه...اگه داشتم پس چرا به تو پیشنهاد دادم؟
ا.ت:تو گفتی حرف بزنیم نگفتی میخوای دوست دخترت بشم!
تهیونگ:الانم نمیخوام!ولی بذار یکم رفت وآمد کنیم شاید خوشت اومد
ا.ت:خب فکر کنم تا الان که خوشم اومده!تایم نهار ۳۰ دقیقه دیگه تموم میشه نمیخوای نهار بخوری؟
تهیونگ:خب فکر کنم این اطراف رستوران زیاد هست!باهام قهوه که نخوردی افتخار میدی نهار مهمون من باشی؟
ا.ت:اوه چه جنتلمن!خیلی ممنونم
_اون دختر زیبا بود مهربون و بامزه انرژی وصف نشدنی داشت و مثل یه بچه بازیگوش بود تهیونگ آروم تر حرکت میکرد اما ا.ت اونم وادار به دویدن میکرد بلاخره یه رستوران خوب و شیک پیدا کردن
ا.ت:این خوبه تهیونگ
تهیونگ:اوه خدایا بلاخره
ا.ت:غر نزن بیا*دستشو میگیره میبرتش تو
تهیونگ:اونجا یه میز خالیه
ا.ت:مثل قبر میمونه!باید یه میز کنار پنجره پیدا کنیم
تهیونگ:اونجا!کنار پنجره هم هست
ا.ت:بدو بدو تا پر نشده*دستشو میکشه
تهیونگ:خب گارسون!
گارسون:خیلی خوش آمدید دوستان چی میل دارید؟
تهیونگ:من یه استیک عزیزم تو چی میخوری؟
ا.ت:یه دوکبوکی لطفا
گارسون:بله چشم!*میره
ا.ت:عزیزت؟من عزیزتم؟
تهیونگ:اوه اوه جوش نیار همینجوری یه چیزی گفتم
ا.ت:چرا باید جوش بیارم؟دارم بال درمیارم*ذوق
تهیونگ:پس بهت بگم؟
ا.ت:سر تکون میده*
تهیونگ:عزیزم؟
ا.ت:وای خدایااا!*ذوق*خب من به تو چی بگم؟
تهیونگ:نمیدونم خودت چی دوست داری؟
ا.ت:فعلا همون تهیونگا خوبه!
تهیونگ:باشه عزیزم!
ا.ت:خیلی خب بسه دیگه
تهیونگ:باشه عزیزم
ا.ت:تهیونگ نمک نریز
تهیونگ:باشه عزیزم
ا.ت:بسه
تهیونگ:خیلی خب باشه چرا عصبی میشی
گارسون :بفرمایید *غذا ها رو میذاره رو میز
تهیونگ:خیلی ممنون
گارسون:نوش جان قربان!روزخوش*میره
_اون رستوران،اون روز ظهر،لباسایی که ا.ت پوشیده بود،لبخندش،ذوقش موقعی که تهیونگ عاشقانه صداش میکرد همه و همه برای تهیونگ شگفت انگیز بودن مدتها بود همچین حسی نداشت خوشحال بود ذوق داشت و حتی استرس!استرس اینکه نتونه خودشو تو دل ا.ت جا کنه اما میدونست اینها بهترین حسایی بودن که اونروز میتونست داشته باشه.
ا.ت:ممنونم تهیونگا خیلی خوش گذشت!
تهیونگ:خواهش میکنم*لبخند
ا.ت:دفعه بعد مهمون من
تهیونگ:حالا هماهنگ میکنیم خب فکرکنم دیگه باید بریم سرکار
ا.ت:یه دقیقه گوشیتو میدی؟
تهیونگ:آره*گوشیشو میده دست ا.ت*بیا
ا.ت:این شماره منه کاری داشتی زنگ بزن
تهیونگ:باشه *زنگ میزنه بهش*شماره منم افتاد رو گوشیت
ا.ت:خب دیگه دیر شد خدافظ تهیونگی!*میدوئه دست تکون میده
تهیونگ:به امیددیدار*دست تکون میده
خب اینم از این پارت
۲.۶k
۰۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.