☆تک پارتی☆وقتی هودیشو میپوشی و برات بزرگه(علامت ا/ت+ علام
☆تک پارتی☆وقتی هودیشو میپوشی و برات بزرگه(علامت ا/ت+ علامت جونگین-)
♡به عنوان دوست پسرت♡
به اتاقش رفتی دیدی داره با اعضا چت میکنه...
تویی که توجه ی کمی داشتی میگرفتی... به سمتش رفتی و بغلش کردی... ولی اون هنوز توجهی بهت نمیکرد...
به سمت کمدش رفتی و لباس هاشو چک میکردی
هودیش رو دیدی و پوزخندی زدی... خاستی هودیش رو برداری که صداش رو شنیدی
-ا/ت! لباسامو به هم نریزی! دو دیقه پیش داشتم مثل... مثل چی جمع میکردم اونارو!
+نترس! خرابش که نمیشه!
خوبیش رو برداشتی و از اتاق قایمکی بیرون رفتی... در کمد رو یادت رفت ببندی و جونگین رفت که کمد رو ببنده...
+از دست این...
وقتی میخاست ادامه ی حرفش رو بزنه...تو با هودی جونگین که توی تنت بود وارد شدی...
+چرا اینقدر بزرگه؟!
خنده ی ریزی کرد و به سمتت اومد...
-تو چرا انقدر کیوتی؟ هیم؟
گونه هات قرمز شدن و لبخندی زدی
+بالاخره توجت رو گرفتم!
-من همیشه توجهم پیشته! پس لازم نیست توجهم رو جلب کنی... حالا بهم بگو... جرا دیروز هات بودی امروز کیوت؟
+اطلاعی ندارم...
خندیدی و خاستی از اتاق بری بیرون تا هودیت رو دربیاری...ولی جونگین قبل از اینکه از اتاق خارج شی در رو بست...
+جونگینـ... باز کن درو!
-نه... نه خیر!
به دیوار هلت داد و دست هاش رو دور کمرت حس میکردی
+جونگین...
-هیم؟ فقط میخام یکم کیوت بودنتو زیاد کنم...
+چطوری...؟
-بوس کردن هم مجازه... مگه نه؟
+چرا... ولی...
-ولی بی ولی...
شروع به بوسیدن لبت کرد و تو دست هات رو دور گردنش پیچوندی و باهاش همکاری میکردی...
کمی ازش فاصله گرفتی در رو باز کردی
دوباره در رو بست
+این دفعه چیه؟
-این هودی رو درنیار... بزار تنت باشه...
+منطقی......
بیا کنارم دراز بکش...
+باش...
به سمت تختش رفتی و کنارش دراز کشیدی... سرت رو روی شونش کذاشتی و پتویی بخاطر سرمای اتاق روی خودت کشیدی...
گرمت شد و سریع خابت برد...
جونگین سعی کرد بیدارت نکنه ولی بسیار گشنش شده بود....
-ا/ت جونم! بیدار شو یه دیقه...
+ها؟
-میشه شامو درست کنی؟
+ها...؟
-میشه شام درست کنی؟!
+اها... برنج هَ تو یخچال... برو داغ کن...
-تف توی این زندگی...
پاشد و به سمت آشپزخونه رفت... تو هم یواشکی اومدی پشتش و بغلش کردی
+این هودیه خیلی... نرم طوره...
خندید و موهاتو نوازش کرد
-نه، میخاستی زبر باشه؟
هردوتاتون خندیدین و به همدیگه بوسه ای کوتاه روی لب دادین... بعد خودت شروع کردی به پختن شام...
(بچه ها من برم شام بخورم... گشنمه🤣)
♡به عنوان دوست پسرت♡
به اتاقش رفتی دیدی داره با اعضا چت میکنه...
تویی که توجه ی کمی داشتی میگرفتی... به سمتش رفتی و بغلش کردی... ولی اون هنوز توجهی بهت نمیکرد...
به سمت کمدش رفتی و لباس هاشو چک میکردی
هودیش رو دیدی و پوزخندی زدی... خاستی هودیش رو برداری که صداش رو شنیدی
-ا/ت! لباسامو به هم نریزی! دو دیقه پیش داشتم مثل... مثل چی جمع میکردم اونارو!
+نترس! خرابش که نمیشه!
خوبیش رو برداشتی و از اتاق قایمکی بیرون رفتی... در کمد رو یادت رفت ببندی و جونگین رفت که کمد رو ببنده...
+از دست این...
وقتی میخاست ادامه ی حرفش رو بزنه...تو با هودی جونگین که توی تنت بود وارد شدی...
+چرا اینقدر بزرگه؟!
خنده ی ریزی کرد و به سمتت اومد...
-تو چرا انقدر کیوتی؟ هیم؟
گونه هات قرمز شدن و لبخندی زدی
+بالاخره توجت رو گرفتم!
-من همیشه توجهم پیشته! پس لازم نیست توجهم رو جلب کنی... حالا بهم بگو... جرا دیروز هات بودی امروز کیوت؟
+اطلاعی ندارم...
خندیدی و خاستی از اتاق بری بیرون تا هودیت رو دربیاری...ولی جونگین قبل از اینکه از اتاق خارج شی در رو بست...
+جونگینـ... باز کن درو!
-نه... نه خیر!
به دیوار هلت داد و دست هاش رو دور کمرت حس میکردی
+جونگین...
-هیم؟ فقط میخام یکم کیوت بودنتو زیاد کنم...
+چطوری...؟
-بوس کردن هم مجازه... مگه نه؟
+چرا... ولی...
-ولی بی ولی...
شروع به بوسیدن لبت کرد و تو دست هات رو دور گردنش پیچوندی و باهاش همکاری میکردی...
کمی ازش فاصله گرفتی در رو باز کردی
دوباره در رو بست
+این دفعه چیه؟
-این هودی رو درنیار... بزار تنت باشه...
+منطقی......
بیا کنارم دراز بکش...
+باش...
به سمت تختش رفتی و کنارش دراز کشیدی... سرت رو روی شونش کذاشتی و پتویی بخاطر سرمای اتاق روی خودت کشیدی...
گرمت شد و سریع خابت برد...
جونگین سعی کرد بیدارت نکنه ولی بسیار گشنش شده بود....
-ا/ت جونم! بیدار شو یه دیقه...
+ها؟
-میشه شامو درست کنی؟
+ها...؟
-میشه شام درست کنی؟!
+اها... برنج هَ تو یخچال... برو داغ کن...
-تف توی این زندگی...
پاشد و به سمت آشپزخونه رفت... تو هم یواشکی اومدی پشتش و بغلش کردی
+این هودیه خیلی... نرم طوره...
خندید و موهاتو نوازش کرد
-نه، میخاستی زبر باشه؟
هردوتاتون خندیدین و به همدیگه بوسه ای کوتاه روی لب دادین... بعد خودت شروع کردی به پختن شام...
(بچه ها من برم شام بخورم... گشنمه🤣)
۱۰.۶k
۱۸ تیر ۱۴۰۳