کافه پروکوپ/پارت ۱۳
دو روز بعد از زبان ژانت:
الان ساعت ۹ شبه تهیونگ ساعت شیش از دانشگاهش برگشت و گرفت خوابید حالا بیدارش نکنم نصف شب پا میشه نمیزاره منم بخوابم امروز دومین روزی بود که تهیونگ پیشم بود دیگه آروم شده بودم و نمیترسیدم رفتم تو اتاقم که تهیونگ رو بیدار کنم نشستم کنارش و زدم رو شونش و گفتم: تهیونگ بیدار شو عزیزم سه ساعته خوابیدی ...
تهیونگ با همون چشای بسته آروم زیر لب گفت: میخوام بخوابم
ژانت: نه خواهش میکنم بیدار شو دوباره نصف شب بیدار میشی بعد نمیزاری من بخوابم پاشو دیگه
اینو بهش گفتم و پاشدم برم که تهیونگ دستمو کشید و گفت توام بیا بخوابیم اصن
کنارش دراز کشیدم ولی هرچی اذیتش میکردم انگار نه انگار خیلی خوابش میومد منم همونجوری پیشش موندم و چشام سنگین شد و خوابم گرفت...
از زبان جونگکوک:
امشب دلم میخواست پیش کاترین باشم ولی تو خونه منو جیمین داشتیم تمرین گیتار میکردیم تهیونگم دو روزی بود که خونه نمی اومد همش نت ها رو اشتباه میزدم یه دفعه عصبی شدم و گیتارو انداختم کنار و گفتم اه ساز لعنتی چرا کوک نیست که جیمین گفت: چته پسر چرا تمرکز نداری
جونگکوک: نخیرم اینطور نیس فقط خستم
جیمین:صبر کن ببینم نکنه دلتنگ عشقت شدی
جونگکوک: اینطور نیس همین امروز تو دانشگاه دیدمش چرا باید به این سرعت دلتنگ بشم؟
جیمین: الان که اینجوری با این لحن تند جواب میدی دیگه مطمئن شدم دلتنگش شدی ولی بنظر من پاشو برو پیشش
جونگکوک: نخیرم همچین چیزی نیس
جیمین: باشه گوش نکن ولی تجربه به من ثابت کرده تا نری پیشش آروم نمیشی و نت سازتو خوب نمیزنی جئون جونگکوک...
هرچی جیمین اصرار میکرد حاشا میکردم ولی اون فهمیده بود دردم چیه که گفتم: باشه حالا که انقد اصرار میکنی میرم بهش یه سری میزنم؛ جیمین خندید که گفتم: یااااا به چی میخندی جیمینااا
جیمین: هیچی من ازت خواهش میکنم بری...
دیگه الانا کاترین کارش تو کافه تموم شده و میره خونه رفتم دم کافه و از ماشین پیاده شدم و دیدم داره میره خونه روی گوشش هدفون گذاشته بود چند قدمی دنبالش رفتم دوس داشتم همینجوری دنبالش برم و از پشت سر مراقبش باشم ولی یه دفعه به خودم اومدم و رفتم بهش نزدیک شدم بازوشو گرفتم که برگشت نگام کرد و هدفون رو از رو گوشش برداشت و با لبخند گفت: جونگکوک تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک: دلم تند تند برات تنگ میشه آخه
کاترین: خب چرا بهم زنگ نزدی که میای میخواستی تا کجا دنبالم راه بری؟
جونگکوک: خب تقصیر خودته با دیدنت یه حالی میشم که یادم میره کجام
کاترین خندید و گفت: خب الان میخوای منو برسونی خونه؟
جونگکوک: نه امشب اومدم بدزدمت قرار نیست بری خونه
کاترین: کجا میخوای منو ببری؟
جونگکوک: حالا تو بیا بریم نترس...
دستشو گرفتم و بردمش پیش ماشین...
شرط: ۵۵ لایک
الان ساعت ۹ شبه تهیونگ ساعت شیش از دانشگاهش برگشت و گرفت خوابید حالا بیدارش نکنم نصف شب پا میشه نمیزاره منم بخوابم امروز دومین روزی بود که تهیونگ پیشم بود دیگه آروم شده بودم و نمیترسیدم رفتم تو اتاقم که تهیونگ رو بیدار کنم نشستم کنارش و زدم رو شونش و گفتم: تهیونگ بیدار شو عزیزم سه ساعته خوابیدی ...
تهیونگ با همون چشای بسته آروم زیر لب گفت: میخوام بخوابم
ژانت: نه خواهش میکنم بیدار شو دوباره نصف شب بیدار میشی بعد نمیزاری من بخوابم پاشو دیگه
اینو بهش گفتم و پاشدم برم که تهیونگ دستمو کشید و گفت توام بیا بخوابیم اصن
کنارش دراز کشیدم ولی هرچی اذیتش میکردم انگار نه انگار خیلی خوابش میومد منم همونجوری پیشش موندم و چشام سنگین شد و خوابم گرفت...
از زبان جونگکوک:
امشب دلم میخواست پیش کاترین باشم ولی تو خونه منو جیمین داشتیم تمرین گیتار میکردیم تهیونگم دو روزی بود که خونه نمی اومد همش نت ها رو اشتباه میزدم یه دفعه عصبی شدم و گیتارو انداختم کنار و گفتم اه ساز لعنتی چرا کوک نیست که جیمین گفت: چته پسر چرا تمرکز نداری
جونگکوک: نخیرم اینطور نیس فقط خستم
جیمین:صبر کن ببینم نکنه دلتنگ عشقت شدی
جونگکوک: اینطور نیس همین امروز تو دانشگاه دیدمش چرا باید به این سرعت دلتنگ بشم؟
جیمین: الان که اینجوری با این لحن تند جواب میدی دیگه مطمئن شدم دلتنگش شدی ولی بنظر من پاشو برو پیشش
جونگکوک: نخیرم همچین چیزی نیس
جیمین: باشه گوش نکن ولی تجربه به من ثابت کرده تا نری پیشش آروم نمیشی و نت سازتو خوب نمیزنی جئون جونگکوک...
هرچی جیمین اصرار میکرد حاشا میکردم ولی اون فهمیده بود دردم چیه که گفتم: باشه حالا که انقد اصرار میکنی میرم بهش یه سری میزنم؛ جیمین خندید که گفتم: یااااا به چی میخندی جیمینااا
جیمین: هیچی من ازت خواهش میکنم بری...
دیگه الانا کاترین کارش تو کافه تموم شده و میره خونه رفتم دم کافه و از ماشین پیاده شدم و دیدم داره میره خونه روی گوشش هدفون گذاشته بود چند قدمی دنبالش رفتم دوس داشتم همینجوری دنبالش برم و از پشت سر مراقبش باشم ولی یه دفعه به خودم اومدم و رفتم بهش نزدیک شدم بازوشو گرفتم که برگشت نگام کرد و هدفون رو از رو گوشش برداشت و با لبخند گفت: جونگکوک تو اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک: دلم تند تند برات تنگ میشه آخه
کاترین: خب چرا بهم زنگ نزدی که میای میخواستی تا کجا دنبالم راه بری؟
جونگکوک: خب تقصیر خودته با دیدنت یه حالی میشم که یادم میره کجام
کاترین خندید و گفت: خب الان میخوای منو برسونی خونه؟
جونگکوک: نه امشب اومدم بدزدمت قرار نیست بری خونه
کاترین: کجا میخوای منو ببری؟
جونگکوک: حالا تو بیا بریم نترس...
دستشو گرفتم و بردمش پیش ماشین...
شرط: ۵۵ لایک
۲۵.۱k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.