ادامه پارت ۵

ادامه پارت ۵
.
.
.
اونو بردن بیمارستان
و دکتر معاینه اش کرد و گفت چیز مهمی نیست وقتی به هوش امد به خودش میگم شاید دوست نداشته باشه به شما بگم که چشه
دراکو سرش رو پایین انداخت و نشست رو صندلی و دستش رو گرفت
هرماینی هم کنارش نشست و اونم اشکش در امد
رون و هری هم وایسادن اونور تخت
هری رون و هرماینی از دراکو معذرت خواستن و گفتن اون اتفاق تقصیر اونا نبود و اونا داشتن از کنار دریاچه میگذشتن که اونا رو دیدن و گفتن که مزاحمتون نشن ولی غولا رو دیدن که میخوان سنگ پرتاب کنن سمت اونا و برای اینکه به اونا اسیبی نرسه با غولا مبارزه کردن
دراکو: اگه واقعا این کار ها رو کرده باشین ممنون
ذهن دراکو: شاید اونا خیلی ادمای بدی نباشن ولی بابا گفت نباید با اونا دوست بشم. ولی اگه بهش نگم چی
یهو دید استوریا به هوش اومد
دراکو از جاش بلند شد و گفت استوریا استوریا خوبی
پرستار پرستار به هوش امد
استوریا گفت من حالم خوبه چه اتفاقی برام افتاده
دراکو ماجرا رو تعریف کرد و هرماینی هم استوریا رو بغل کرد بعد پرستار امد و اونا رو بیرون کرد و به استوریا گفت چه اتفاقی افتاده و اون خون چی بوده و بعد بهش گفت که سرمش که تموم شد میتونه براه
بعد دراکو امد پیشش و
.
.
.
لایک کن و اصکی نرو 🔥🔥🔥🔥