چند پارتی: نام:"پالت رنگه,دنیایه من" شرط⁶⁰ کامنت,⁵ فالو
part ⁶
*****
* فردا_ساعت:¹⁰_صبح*
"سویون":
با برخورد نور ب چشام...اونا رو باز کردم....
احساس خفگی کردم و فهمیدم باز این جونگ کوک بغلم کرده....خدااا...چرا نمیفهمه من دوسش ندارم....
ب دستم نگاه کردم...
رد سرم روش بود....
کمی تکون خوردم ک باعث شد شازده بیدار شه....
_:پرنسس!*ذوق_کیوت
ی دقه محکم بغلم کرد...
انگار نه انگار این همون پسره ی سادیسمیه ک منو با شلاق میزنه...
+:صبح بخیر!
_:واییییییییییی.....برای اولین بار بم گفتی صبح بخیر💃*بسی ذوق زیاد
+:هیم...جونگ کوکا...خفه شدن ی دیقه ولم کن...
_:اوکی لاو🐰
+:گشنمه بریم صبحونه بخوریم....
_:باشه پرنسس...
بعد از شستن دست و صورت و...کارایه دیگه رفتیم صبحانه بخوریم....
مجبورم رو پاش بشینم...همیشه هم خودش بم غذا میده....
_:خب بیب دهنتو وا کن!
+:میتونم خودم غذا بخورم...
_:عصبیم نکن بخورش...
+:من میخام خودم بخورم چرا نمیفهمی مستر جئون....
ک رونمو محکم تو دستاش گرفت و فشار داد....
+:آخ...اییی نکن درد داره*اشک
_:مگه بت نمیگم کریه نکن*داد
خداا...الان جطور جمعش کنم...آها میگن قلبم درد گرف...*روز قبل داخل فیک واقن قلبش درد گرفته بوده*
+:قلبم...ایییی...قلبم درد داره...
_:چی؟ب خودت فشار نیار بیب اصن میتونی گریه کنی,ب دکتر جانگ بگم بیاد پرنسس؟*نگرانی شدید
+:هیم...لازم نیس حالن خوبه...
_:نه...نمیخام آسیب ببینی یا اذیت شی دارلینگ ی دکتر...
+:اع...خب میگم نمیخام*کمی داد
_:الان تو داد زدی سرم؟
کمرمم گرف و فشار داد...
+:بب...ببخشید...
_:ببخشید ددی فاکر!
+:ببخشید...د...دی فاکر*بسی خجالت
جونگ کوک دلش بخاطر خجالتی بودن دختر ضعف رفت....
ذهن سویون:ایش...تا میام باش خوب رفتار کنم دوباره ميشه همون مافیایه سادیسمی...دوباره شدم همون سویون قبلی....
*بعد صبحانه_باغ*
+:تنددددترررر جونگ کوکاااا....
+:تو خیلی عالییییی...
+:تند ترررر...
سویون رو تاب نشسته بود و جونگ کوک تابش میداد...*منحرف هم خودتونید😃>
"جونگ کوک":
عاشق خنده هایه شیرینشم...قلب آدمو ذوب میکنه....با حرفاش قند تو دلم کیلو کیلو آب میشه...این دختر منو دیوونه میکنه...
+:هوم بسههه...
_:مطمئنی نمیخای تابت بدم؟
جونگ کوک دلش خنده هایه پرنسسشو میخاست برا همینم دوس داشت بازم تابش بده...
+:هیم نههه...
تاب وایساده بود و سویون و جونگ کوک روش نشسته بودن...
خیره ب طبیعت اما جونگ کوک ب سویون خیره بود و دلش ضعف میرفت...
"_:میدونی بدبختترین عضو بدنم کجاست؟
+:هوم...قلبت؟
_:نه، قلب من تکلیفش مشخصه، اون تورو میخواد خیلی راحت.
بدبختترین عضو بدن من مغزمه، اون مدام میگه خفهشو، ازش دورشو بهش فکر نکن.اما وقتی عکستو میبینه نرم میشه، گم میشه میپیچه به خودش، وقتی موزیکی میشنوه یاد تو میفته تصورت میکنه، میگه این همونه...
مدام و مدام تو دوراهی منطق و احساسات."
+:اما من تو رو دوست ندارم....
*****
* فردا_ساعت:¹⁰_صبح*
"سویون":
با برخورد نور ب چشام...اونا رو باز کردم....
احساس خفگی کردم و فهمیدم باز این جونگ کوک بغلم کرده....خدااا...چرا نمیفهمه من دوسش ندارم....
ب دستم نگاه کردم...
رد سرم روش بود....
کمی تکون خوردم ک باعث شد شازده بیدار شه....
_:پرنسس!*ذوق_کیوت
ی دقه محکم بغلم کرد...
انگار نه انگار این همون پسره ی سادیسمیه ک منو با شلاق میزنه...
+:صبح بخیر!
_:واییییییییییی.....برای اولین بار بم گفتی صبح بخیر💃*بسی ذوق زیاد
+:هیم...جونگ کوکا...خفه شدن ی دیقه ولم کن...
_:اوکی لاو🐰
+:گشنمه بریم صبحونه بخوریم....
_:باشه پرنسس...
بعد از شستن دست و صورت و...کارایه دیگه رفتیم صبحانه بخوریم....
مجبورم رو پاش بشینم...همیشه هم خودش بم غذا میده....
_:خب بیب دهنتو وا کن!
+:میتونم خودم غذا بخورم...
_:عصبیم نکن بخورش...
+:من میخام خودم بخورم چرا نمیفهمی مستر جئون....
ک رونمو محکم تو دستاش گرفت و فشار داد....
+:آخ...اییی نکن درد داره*اشک
_:مگه بت نمیگم کریه نکن*داد
خداا...الان جطور جمعش کنم...آها میگن قلبم درد گرف...*روز قبل داخل فیک واقن قلبش درد گرفته بوده*
+:قلبم...ایییی...قلبم درد داره...
_:چی؟ب خودت فشار نیار بیب اصن میتونی گریه کنی,ب دکتر جانگ بگم بیاد پرنسس؟*نگرانی شدید
+:هیم...لازم نیس حالن خوبه...
_:نه...نمیخام آسیب ببینی یا اذیت شی دارلینگ ی دکتر...
+:اع...خب میگم نمیخام*کمی داد
_:الان تو داد زدی سرم؟
کمرمم گرف و فشار داد...
+:بب...ببخشید...
_:ببخشید ددی فاکر!
+:ببخشید...د...دی فاکر*بسی خجالت
جونگ کوک دلش بخاطر خجالتی بودن دختر ضعف رفت....
ذهن سویون:ایش...تا میام باش خوب رفتار کنم دوباره ميشه همون مافیایه سادیسمی...دوباره شدم همون سویون قبلی....
*بعد صبحانه_باغ*
+:تنددددترررر جونگ کوکاااا....
+:تو خیلی عالییییی...
+:تند ترررر...
سویون رو تاب نشسته بود و جونگ کوک تابش میداد...*منحرف هم خودتونید😃>
"جونگ کوک":
عاشق خنده هایه شیرینشم...قلب آدمو ذوب میکنه....با حرفاش قند تو دلم کیلو کیلو آب میشه...این دختر منو دیوونه میکنه...
+:هوم بسههه...
_:مطمئنی نمیخای تابت بدم؟
جونگ کوک دلش خنده هایه پرنسسشو میخاست برا همینم دوس داشت بازم تابش بده...
+:هیم نههه...
تاب وایساده بود و سویون و جونگ کوک روش نشسته بودن...
خیره ب طبیعت اما جونگ کوک ب سویون خیره بود و دلش ضعف میرفت...
"_:میدونی بدبختترین عضو بدنم کجاست؟
+:هوم...قلبت؟
_:نه، قلب من تکلیفش مشخصه، اون تورو میخواد خیلی راحت.
بدبختترین عضو بدن من مغزمه، اون مدام میگه خفهشو، ازش دورشو بهش فکر نکن.اما وقتی عکستو میبینه نرم میشه، گم میشه میپیچه به خودش، وقتی موزیکی میشنوه یاد تو میفته تصورت میکنه، میگه این همونه...
مدام و مدام تو دوراهی منطق و احساسات."
+:اما من تو رو دوست ندارم....
۲۵.۰k
۲۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.