Love warning

part:6


ویو لیا: دلم نمیخواست که دون ووک ماجرا رو بفهمه هنوز توی شوک بودم که یهو دیدم دو نفر اومد دستامو گرفتن و من رو نزدیک در بردن و


دون ووک: لیا.... این چی میگه

لیا:( گریه)..... دروغ میگه

دون ووک: فکر کنم تو داری دروغ میگی

کوک: بسه تونه... دیگه باید با دون ووک خدافظی کنی(خطاب به لیا)

لیا:چرت و پرت نگو(داد)

کوک: معلوم میشه کی چرت میگه

از زبان نویسنده: کوک میره سمت دون ووک و تفنگش رو در میاره و میزاره روی سر دون ووک


دون ووک: لیا... دوستت دارم.لطفا زنده بمون و زندگی کن(کوک شلیک میکنه)

لیا: نه... نهههههه(جیغ و گریه)

(کوک و افرادش میرن بیرون)

ویو لیا: اروم رفتم سمت دون ووک.. باورم نمیشد که دیگه دون ووکی وجود نداره اشک ریختنم دست خودم نبود دستامو قاب صورتش کردم و بعد از چند دقیقه جسد بی جونش رو از روی صندلی بلند کردم و گذاشتم روی زمین..... لبام رو برای آخرین بار روی لبای کسی که عاشقش بودم گذاشتم و بعد از چند ثانیه ازش جدا شدم خودم هم کنارش دراز کشیدم و دستش رو گرفتم و سعی کردم که بخوابم.... شاید بعد از این خواب دیگه هیچ وقت بیدار نشم


چند ساعت بعد


ویو لیا:......


ادامه دارد....
حمایت کنید تا ادامه بدم 🤍💗