پارت ۷۷ :
پارت ۷۷ :
( جیمین )
به وی رسیدم که دیدم رو زمین افتاده بود و لبش خونی بود .
جونگ کوک هم اومد و با دیدن وی تو شوک رفت .
جلو وی نشستم و گفتم : چیشده وی چرا.... .
با صدای شلیک گلوله حرفم نصفه موند .
این صدا رو میشناسم
این صدارو یکبار شنیدم و مطمئنم شلیک شده .
نایکااا
بلند شدم و به دور و بر نگا کردم ...نیومده
جونگ کوک با بلند ترین صداش نایکا رو صدا کرد .
هیچ وقت صدای کوک اینقدر بلند نبود .
جوری که تمام بدنم لرزید .
دو ثانیه سکوت از هر سکوتی معناتر بود .
یکدفعه صدای بلندی که گریه میکرد کوک رو صدا زد .
انگار که قلبم وایستاد و مذاب رو قلبم ریختن .
با هر سرعتی که داشتم فقط سمت نایکا رفتم .
( خودم )
گوشه ای از پارکینگ افتاده بودم .
توی قفسه سینم درد وحشتناکی میپیچید .
دست چپم که سمت راست قفسه سینم و گرفته بودم و بالا اوردم و نگا کردم .
خونی بود و قطره قطره خون میریخت .
توی بدنم احساس میکردم خون توی بدنم داره بیرون میریزه و از داخل دارم خالی میشم .
یکدفعه جیمین و جونگ کوک رو دیدم که با دیدن من یک قدم عقب رفتن .
وی هم اومد .
نمیتونستم حرکتی کنم .
جیمین و وی کنارم نشستن و با بغض وحشتناکی که داشتن بهم میگفتن دووم بیار .
جیمین دست راستمو گرفته بود و گریه میکرد و میگفت : نایکا چشماتو نبند دووم بیار بخاطر من خواهش میکنم.
کم کم حس میکردم داره خوابم میاد
چشمام اروم داشت سنگین میشد .
جونگ کوک رفته بود یکجای دیگه و نمیتونست منو نگا کنه .
نفس کشیدن سخت شده بود برام .
با صدایی که درست نمیومد گفتم : ج جونگ ....کوک... .
جانگ کوک منو نگا کرد و سمتم اومد .
اشک میریخت که دست راستم و روی صورتش گذاشتم .
اشکی از رو درد ریختم .
تمام خاطراتی که کنارش به هیچی فکر نمیکردم یادم اومد .
به جیمین که صورتش از ناراحتی پر شده بود نگا کردم و دستم و رو صورتش کشیدم .
زمانی که لباشو رو لبام حس کردم و یادم اومد و لبخند ضعیفی زدم .
به وی نگا کردم و ناخواسته لبخند های دلگرم کننده اش یادم اومد .
دست چپم و رو صورتش گذاشتم و با لبخندی گفتم : گ گریه نکن.....
چشمام خیلی سنگین شد و به سمت مرگ فرو رفتم .
( جیمین )
چشماش بسته شد و دستش افتاد .
سریع دستمو زیر پا و گردنش کردم و بردمش بیرون .
با سرعت فقط میخواستم به یک بیمارستان برسم .
وسط راه از دستم افتاد رو زمین .
سریع خواستم بلندش کنم که چشمای بازش اسمون رو نگا میکرد .
اروم اروم دونه های برف به سمت پایین میومد و روی صورتش نشست .
هوای سرد و احساس نمیکردم .
اشک میریختم .
این اخرش بود
این اخر زندگی بود
منو تنها بزاری؟؟
رو زمین افتاده بودم و بهش نگا میکردم .
با صدای امبولانس به دور و بر نگا کردم .
سریع چند نفر اومدن و نایکا رو بلند کردن و رو تخت گذاشتنش و بردنش تو امبولانس .
جیهوپ رو دیدم گریه میکرد و گفت : جیمین پاشو....پاشو ...جیمین .
قطره اشکی ریختم و سریع سمت ماشینی که بهش اشاره میکرد رفتم .
هیچی نمیفهمیدم .
با سرعت سمت بیمارستان رفتم و رسیدم .
سریع سمت تختی که نایکا توش بود رفتم .
داشتن با سرعت به اتاق عمل میبردنش .
چشمای بسته اش قلبم رو بیشتر به درد میاورد .
دیگه نمیتونستم باهاش برم و منو بیرون اتاق عمل نگه داشتن .
ن نایکا منو ت ترک .....نکن
همه ی اعضا اومدن .
با چشمایی پر اشک نگاشون کردم .
وی که بغض داشت گفت : کجاس...کجا بردنش .
به سمت اتاق عمل اشاره کردم و رو صندلی افتادم .
به دست خونیم نگا کردم .
خون نایکا رو دستام بود .
نایکا منو ول نکن ....فقط پیشم ب...
اشک هامو با پشت دستام پاک کردم و فقط دعا میکردم زنده بمونه .
لحظه ای که رو زمین افتاده بود و از قفسه سینش خون میریخت مثل شلاقی تو قلبم بود .
فصل ۲
( جیمین )
به وی رسیدم که دیدم رو زمین افتاده بود و لبش خونی بود .
جونگ کوک هم اومد و با دیدن وی تو شوک رفت .
جلو وی نشستم و گفتم : چیشده وی چرا.... .
با صدای شلیک گلوله حرفم نصفه موند .
این صدا رو میشناسم
این صدارو یکبار شنیدم و مطمئنم شلیک شده .
نایکااا
بلند شدم و به دور و بر نگا کردم ...نیومده
جونگ کوک با بلند ترین صداش نایکا رو صدا کرد .
هیچ وقت صدای کوک اینقدر بلند نبود .
جوری که تمام بدنم لرزید .
دو ثانیه سکوت از هر سکوتی معناتر بود .
یکدفعه صدای بلندی که گریه میکرد کوک رو صدا زد .
انگار که قلبم وایستاد و مذاب رو قلبم ریختن .
با هر سرعتی که داشتم فقط سمت نایکا رفتم .
( خودم )
گوشه ای از پارکینگ افتاده بودم .
توی قفسه سینم درد وحشتناکی میپیچید .
دست چپم که سمت راست قفسه سینم و گرفته بودم و بالا اوردم و نگا کردم .
خونی بود و قطره قطره خون میریخت .
توی بدنم احساس میکردم خون توی بدنم داره بیرون میریزه و از داخل دارم خالی میشم .
یکدفعه جیمین و جونگ کوک رو دیدم که با دیدن من یک قدم عقب رفتن .
وی هم اومد .
نمیتونستم حرکتی کنم .
جیمین و وی کنارم نشستن و با بغض وحشتناکی که داشتن بهم میگفتن دووم بیار .
جیمین دست راستمو گرفته بود و گریه میکرد و میگفت : نایکا چشماتو نبند دووم بیار بخاطر من خواهش میکنم.
کم کم حس میکردم داره خوابم میاد
چشمام اروم داشت سنگین میشد .
جونگ کوک رفته بود یکجای دیگه و نمیتونست منو نگا کنه .
نفس کشیدن سخت شده بود برام .
با صدایی که درست نمیومد گفتم : ج جونگ ....کوک... .
جانگ کوک منو نگا کرد و سمتم اومد .
اشک میریخت که دست راستم و روی صورتش گذاشتم .
اشکی از رو درد ریختم .
تمام خاطراتی که کنارش به هیچی فکر نمیکردم یادم اومد .
به جیمین که صورتش از ناراحتی پر شده بود نگا کردم و دستم و رو صورتش کشیدم .
زمانی که لباشو رو لبام حس کردم و یادم اومد و لبخند ضعیفی زدم .
به وی نگا کردم و ناخواسته لبخند های دلگرم کننده اش یادم اومد .
دست چپم و رو صورتش گذاشتم و با لبخندی گفتم : گ گریه نکن.....
چشمام خیلی سنگین شد و به سمت مرگ فرو رفتم .
( جیمین )
چشماش بسته شد و دستش افتاد .
سریع دستمو زیر پا و گردنش کردم و بردمش بیرون .
با سرعت فقط میخواستم به یک بیمارستان برسم .
وسط راه از دستم افتاد رو زمین .
سریع خواستم بلندش کنم که چشمای بازش اسمون رو نگا میکرد .
اروم اروم دونه های برف به سمت پایین میومد و روی صورتش نشست .
هوای سرد و احساس نمیکردم .
اشک میریختم .
این اخرش بود
این اخر زندگی بود
منو تنها بزاری؟؟
رو زمین افتاده بودم و بهش نگا میکردم .
با صدای امبولانس به دور و بر نگا کردم .
سریع چند نفر اومدن و نایکا رو بلند کردن و رو تخت گذاشتنش و بردنش تو امبولانس .
جیهوپ رو دیدم گریه میکرد و گفت : جیمین پاشو....پاشو ...جیمین .
قطره اشکی ریختم و سریع سمت ماشینی که بهش اشاره میکرد رفتم .
هیچی نمیفهمیدم .
با سرعت سمت بیمارستان رفتم و رسیدم .
سریع سمت تختی که نایکا توش بود رفتم .
داشتن با سرعت به اتاق عمل میبردنش .
چشمای بسته اش قلبم رو بیشتر به درد میاورد .
دیگه نمیتونستم باهاش برم و منو بیرون اتاق عمل نگه داشتن .
ن نایکا منو ت ترک .....نکن
همه ی اعضا اومدن .
با چشمایی پر اشک نگاشون کردم .
وی که بغض داشت گفت : کجاس...کجا بردنش .
به سمت اتاق عمل اشاره کردم و رو صندلی افتادم .
به دست خونیم نگا کردم .
خون نایکا رو دستام بود .
نایکا منو ول نکن ....فقط پیشم ب...
اشک هامو با پشت دستام پاک کردم و فقط دعا میکردم زنده بمونه .
لحظه ای که رو زمین افتاده بود و از قفسه سینش خون میریخت مثل شلاقی تو قلبم بود .
فصل ۲
۵۱.۹k
۰۶ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.