وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟓𝟖❦
محکم یونگی رو بغل کردم که در باز شد
هسو=اووو.....ببخشید....سلام...من هسو ام دوست بچگی ا.ت و.....اینم یوری
یونگی=سلام خوشبختم
قبل از اینکه بیان تو سریع از بغل یونگی اومده بودم بیرون......هسو گفت
هسو=من چند لحظه ا.ت رو قرض میگیرم...
زود میام
یونگی=بله.......حتما حتما برید
دستمو گرفت و کشید و گفت
هسو=بدو بیا همه جارو نشونت بدم
............
وای اینجارو بیشتر از همه جا دوست دارم...
هنوز ضربان قلبم تنده.....باورم نمیشه شوهرم یونگیه.....خیلی خوشحالم
هسو=اوووو چاگیا
لوهان=اووو عزیزم اینجایی
یونگی هم کنار لوهان و یه پسر دیگه که احتمالا سوجون بود وایساده بود .
یونگی اومد جلو و دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت
یونگی=شماها همو میشناسید ؟
هسو=شما با یونگی دوستید ؟
سوجون=ارع.....اولش تعجب کردیم آدرس هردو نفر یکیه ولی....خب هیچی نگفتیم
ا.ت=سلام.......من ا.تم
لوهان=سلام تعریفتون رو خیلی از یونگی شنیدم و..........
بچه ها گفتن که زودتر میرن یکم مشروب بخورن و فردا برگردن آمریکا
داشتم با یونگی حرف میزدم که امی اومد سمتم و از یونگی خواست تنها باشیم
امی=اوممم.....آبجی جونم خیلی خوشگل شدی ها ماشالا شانسم داری....شوهرت شد دوست پسرت .
ا.ت=آره.....خیلی هم خوشحالم و نمیزارم هیچی روزم رو خراب کنه .
امی=ولی من یه چیزی دارم که شاید روزت رو خراب کنه .
زل زدم تو چشاش که کوک اومد کنار امی وایساد
ا.ت=تو اینجا چیکار میکنی ؟
امی=دلیل میخواد ؟ اومده عروسی اکسش و عروسی خواهر دوست دخترش
ا.ت=آلان میخوای بگی کات نکردید ؟ خب ؟ آرزوی موفقیت میکنم براتون.....مرسی که اومدی کوک.......من برم یونگی منتظره
کوک کل مدت زل زده بود بهم و لام تا کام حرف نمیزد .
رفتم سمت یونگی که گفت
یونگی=کوک اذیتت کرد ؟ نخواستم بیام چیزی بگم عصبی شی
ا.ت=نه اصلا چیزی نگفت.....بیا بریم...چند دقیقه دیگه شامه .
یونگی=خیلی خوشگل شدی .
ا.ت=کومائو
یونگی چشمکی زد و رفتیم سمت صندلی و نشستیم .
....................
خیلییی خسته شده بودم و مهمونا همه داشتن میرفتن .
عکاسا هم که کلی عکس گرفته بودن شام خوردن و رفتن .
الان باید میرفتیم خونه.....خونه ی خودم و یونگی.......خونه ی مشترکمون .
با همه ی مهمونا خداحافظی کردیم .
یونگی=اوخخخ.......حسابی خسته شدم
ا.ت=من بیشتر....از چهار صبح زیر دست آرایشگر بودم .
یونگی=ولی من که تغییری احساس نمیکنم...
همیشه خوشگل بودی
ا.ت=یاااا اذیتم نکن
یونگی=اذیتت نمیکنم.....راس میگم
لبخندی زدم که پدر یونگی اومد سمتمون و گفت
پدر ی=خب.....پسرم راه بیفتید برید خونه....
ماهم الان میریم.......خدافظ عزیزم.....خدافظ یونگی
لبخندی زدیم و خداحافظی کردیم .
یونگی دستمو گرفت و رفتیم سمت ماشین و یونگی درو باز کرد و نشستیم تو ماشین .
یونگی=همین الان منو از بلاکی دربیار
ا.ت=اوووو.....باشه
گوشیمو از کیف عروسیم برداشتم و از بلاکی درش آوردم و سیوش کردم عشقم .
قبلاً سیو کرده بودم دوست پسرم .
توی ماشین چیز زیادی نگفتیم.....فقط از کنار هم بودن لذت بردیم و با لبخند به بیرون نگاه کردیم .
....................
°چیکار میکردید در نبود من°
🍄اگه خوشت اومد لایک و کامنت یادت نره بیبی گرل🍄
هسو=اووو.....ببخشید....سلام...من هسو ام دوست بچگی ا.ت و.....اینم یوری
یونگی=سلام خوشبختم
قبل از اینکه بیان تو سریع از بغل یونگی اومده بودم بیرون......هسو گفت
هسو=من چند لحظه ا.ت رو قرض میگیرم...
زود میام
یونگی=بله.......حتما حتما برید
دستمو گرفت و کشید و گفت
هسو=بدو بیا همه جارو نشونت بدم
............
وای اینجارو بیشتر از همه جا دوست دارم...
هنوز ضربان قلبم تنده.....باورم نمیشه شوهرم یونگیه.....خیلی خوشحالم
هسو=اوووو چاگیا
لوهان=اووو عزیزم اینجایی
یونگی هم کنار لوهان و یه پسر دیگه که احتمالا سوجون بود وایساده بود .
یونگی اومد جلو و دستشو دور کمرم حلقه کرد و گفت
یونگی=شماها همو میشناسید ؟
هسو=شما با یونگی دوستید ؟
سوجون=ارع.....اولش تعجب کردیم آدرس هردو نفر یکیه ولی....خب هیچی نگفتیم
ا.ت=سلام.......من ا.تم
لوهان=سلام تعریفتون رو خیلی از یونگی شنیدم و..........
بچه ها گفتن که زودتر میرن یکم مشروب بخورن و فردا برگردن آمریکا
داشتم با یونگی حرف میزدم که امی اومد سمتم و از یونگی خواست تنها باشیم
امی=اوممم.....آبجی جونم خیلی خوشگل شدی ها ماشالا شانسم داری....شوهرت شد دوست پسرت .
ا.ت=آره.....خیلی هم خوشحالم و نمیزارم هیچی روزم رو خراب کنه .
امی=ولی من یه چیزی دارم که شاید روزت رو خراب کنه .
زل زدم تو چشاش که کوک اومد کنار امی وایساد
ا.ت=تو اینجا چیکار میکنی ؟
امی=دلیل میخواد ؟ اومده عروسی اکسش و عروسی خواهر دوست دخترش
ا.ت=آلان میخوای بگی کات نکردید ؟ خب ؟ آرزوی موفقیت میکنم براتون.....مرسی که اومدی کوک.......من برم یونگی منتظره
کوک کل مدت زل زده بود بهم و لام تا کام حرف نمیزد .
رفتم سمت یونگی که گفت
یونگی=کوک اذیتت کرد ؟ نخواستم بیام چیزی بگم عصبی شی
ا.ت=نه اصلا چیزی نگفت.....بیا بریم...چند دقیقه دیگه شامه .
یونگی=خیلی خوشگل شدی .
ا.ت=کومائو
یونگی چشمکی زد و رفتیم سمت صندلی و نشستیم .
....................
خیلییی خسته شده بودم و مهمونا همه داشتن میرفتن .
عکاسا هم که کلی عکس گرفته بودن شام خوردن و رفتن .
الان باید میرفتیم خونه.....خونه ی خودم و یونگی.......خونه ی مشترکمون .
با همه ی مهمونا خداحافظی کردیم .
یونگی=اوخخخ.......حسابی خسته شدم
ا.ت=من بیشتر....از چهار صبح زیر دست آرایشگر بودم .
یونگی=ولی من که تغییری احساس نمیکنم...
همیشه خوشگل بودی
ا.ت=یاااا اذیتم نکن
یونگی=اذیتت نمیکنم.....راس میگم
لبخندی زدم که پدر یونگی اومد سمتمون و گفت
پدر ی=خب.....پسرم راه بیفتید برید خونه....
ماهم الان میریم.......خدافظ عزیزم.....خدافظ یونگی
لبخندی زدیم و خداحافظی کردیم .
یونگی دستمو گرفت و رفتیم سمت ماشین و یونگی درو باز کرد و نشستیم تو ماشین .
یونگی=همین الان منو از بلاکی دربیار
ا.ت=اوووو.....باشه
گوشیمو از کیف عروسیم برداشتم و از بلاکی درش آوردم و سیوش کردم عشقم .
قبلاً سیو کرده بودم دوست پسرم .
توی ماشین چیز زیادی نگفتیم.....فقط از کنار هم بودن لذت بردیم و با لبخند به بیرون نگاه کردیم .
....................
°چیکار میکردید در نبود من°
🍄اگه خوشت اومد لایک و کامنت یادت نره بیبی گرل🍄
۴۸.۸k
۲۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.