پارت◇²
&وایستید ...ببینم کجا؟
یواش برگشتیم سمت صدا ...یکی از ندیمه ها که تازه باهاش اشنا شده بودیم ....البته فقط در حد اسم ...که اسمش سئون بود ...
یونجی طلبکار برگشت سمت سئون و با عصبانیت و...
یونجی:نمی بینی دستش سوخته؟؟ دارم میرم براش پماد بزنم .....
سئون یه خنده تحقیر امیزی کرد و گفت :میدونی...اصلا برام مهم نیست ..بهتر سر کارتون وایستید وگرنه براتون بد تموم میشه..
یونجی بدجور عصبانی شد بود همیشه وقتی اعصبانی می شد صورتش قرمز می شد... سعی کردم جلوش وبگیرم ولی نشد...
یونجی:مثلا می خوای چه غلطی کنی؟؟
اخم سئون بدجور تو هم رفت تا اینکه صداش بلند شد....
سئون:تو فک کردی کی...دختره هرزه ...
یونجی:هرزه خودتیی(باداد)
خانم چان:اینجا چه خبره؟؟(باداد)
سئون با مظلوم نمایی تمام رو به خانم چان گفت..
سئون:این دختره...به من گفت هرزه...الانم داشتن از کار... فرار می کردن
خانم چان:واقعا؟؟
ا/ت:ما...
خانم چان:ساکتتت
با این دادش کلا حرفم یادم رفت یواش سرم و انداختم پایین ..
خانم چان:گم شید سر کارتون(باداد)
بد برگشت سمت ما و گفت:تمام ظرف های امشب و شما دوتا می شورید ....کار شبتونم یادتون نره...بار سوم بخششی در کار نیست ...
بعد انگشت اشارش و اورد بالا و با تحدید گفت:اونوقت ارباب زاده براتون تصمیم میگره
با کلمه ارباب زاده برق از سرم پرید حتما خودشم مثل اسمش ترسناکه ...
بعد یه نگاه بد به ما کرد و رفت ...زنیکه عقده ای ..یه نگاهی به یونجی کردم ...اخماش بدجور تو هم بود و داشت به سئون نگاه میکرد ...یواش دستشو کشیدم ...اروم گفتم:یونجی ...اروم باش..
حرفم تموم نشده بود که سئون اومد بغل دستمون و گفت:ههه...منتظر باش هرزه کوچولو این تازه اولشه...
بعد با دوستش از اشپزخونه رفتن بیرون ...
یونجی از عصبانیت دندوناش و روی هم فشار داد و گفت:عوضیی...
اروم دستشو کشیدم ...
ا/ت:بیا بریم شروع ک...
حرفم تموم نشده بو که با صدایی تقریبا بلند داد زد :دیوونه شدی ؟؟...با اون دستت چطور می خوای ظرف بشوری هاا
ا/ت:اروم باش...تحمل میکنم ...نمی تونم که همشو بندازم گردن تو...
یونجی:ا/تت..
ا/ت:یونجی...بسه ..بیا شروع کنیم..
یونجی که دید نمی تونه جلوی لجبازی من و بگیره با هزار تا گیر و کار بالاخره اجازشو صادر کرد ...بزور دستکش دستم کرد ...چون به گفته خودش اب اگع با دستم برخورد می کرد دستم تاور میزد ...
البته کار منم لجبازی نبود ...درسته که چند ساله باهم دوستیم ولی نمی تونستم تموم کار ها رو بندازم گردن اون ...اینجوری اصلا درست نبود ...
***
ساعت تقریبا ۱۱ بود که همه ندیمه ها از اشپزخونه ...رفتن بیرون ..فقط من و یونجی بودیم و یه عالمه ظرف ...نصفشون و شسته بودیم تازه ...یونجی ماشالا فقط قر میزد ..منم ناچار بهش گوش میدادم...هر چی بر میداشت تا بشور یه دور سخنرانی میکرد ...
ادامه پارت بعد شرط اپم که میدونید😘
یواش برگشتیم سمت صدا ...یکی از ندیمه ها که تازه باهاش اشنا شده بودیم ....البته فقط در حد اسم ...که اسمش سئون بود ...
یونجی طلبکار برگشت سمت سئون و با عصبانیت و...
یونجی:نمی بینی دستش سوخته؟؟ دارم میرم براش پماد بزنم .....
سئون یه خنده تحقیر امیزی کرد و گفت :میدونی...اصلا برام مهم نیست ..بهتر سر کارتون وایستید وگرنه براتون بد تموم میشه..
یونجی بدجور عصبانی شد بود همیشه وقتی اعصبانی می شد صورتش قرمز می شد... سعی کردم جلوش وبگیرم ولی نشد...
یونجی:مثلا می خوای چه غلطی کنی؟؟
اخم سئون بدجور تو هم رفت تا اینکه صداش بلند شد....
سئون:تو فک کردی کی...دختره هرزه ...
یونجی:هرزه خودتیی(باداد)
خانم چان:اینجا چه خبره؟؟(باداد)
سئون با مظلوم نمایی تمام رو به خانم چان گفت..
سئون:این دختره...به من گفت هرزه...الانم داشتن از کار... فرار می کردن
خانم چان:واقعا؟؟
ا/ت:ما...
خانم چان:ساکتتت
با این دادش کلا حرفم یادم رفت یواش سرم و انداختم پایین ..
خانم چان:گم شید سر کارتون(باداد)
بد برگشت سمت ما و گفت:تمام ظرف های امشب و شما دوتا می شورید ....کار شبتونم یادتون نره...بار سوم بخششی در کار نیست ...
بعد انگشت اشارش و اورد بالا و با تحدید گفت:اونوقت ارباب زاده براتون تصمیم میگره
با کلمه ارباب زاده برق از سرم پرید حتما خودشم مثل اسمش ترسناکه ...
بعد یه نگاه بد به ما کرد و رفت ...زنیکه عقده ای ..یه نگاهی به یونجی کردم ...اخماش بدجور تو هم بود و داشت به سئون نگاه میکرد ...یواش دستشو کشیدم ...اروم گفتم:یونجی ...اروم باش..
حرفم تموم نشده بود که سئون اومد بغل دستمون و گفت:ههه...منتظر باش هرزه کوچولو این تازه اولشه...
بعد با دوستش از اشپزخونه رفتن بیرون ...
یونجی از عصبانیت دندوناش و روی هم فشار داد و گفت:عوضیی...
اروم دستشو کشیدم ...
ا/ت:بیا بریم شروع ک...
حرفم تموم نشده بو که با صدایی تقریبا بلند داد زد :دیوونه شدی ؟؟...با اون دستت چطور می خوای ظرف بشوری هاا
ا/ت:اروم باش...تحمل میکنم ...نمی تونم که همشو بندازم گردن تو...
یونجی:ا/تت..
ا/ت:یونجی...بسه ..بیا شروع کنیم..
یونجی که دید نمی تونه جلوی لجبازی من و بگیره با هزار تا گیر و کار بالاخره اجازشو صادر کرد ...بزور دستکش دستم کرد ...چون به گفته خودش اب اگع با دستم برخورد می کرد دستم تاور میزد ...
البته کار منم لجبازی نبود ...درسته که چند ساله باهم دوستیم ولی نمی تونستم تموم کار ها رو بندازم گردن اون ...اینجوری اصلا درست نبود ...
***
ساعت تقریبا ۱۱ بود که همه ندیمه ها از اشپزخونه ...رفتن بیرون ..فقط من و یونجی بودیم و یه عالمه ظرف ...نصفشون و شسته بودیم تازه ...یونجی ماشالا فقط قر میزد ..منم ناچار بهش گوش میدادم...هر چی بر میداشت تا بشور یه دور سخنرانی میکرد ...
ادامه پارت بعد شرط اپم که میدونید😘
۱۰۱.۸k
۱۶ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.