فیک پرستار p:12
تهیونگ:شوخی کردم جدی نگیر
ا.ت:اوه باشه.... که دیدم تهیونگ از استخر اومد بیرون بدن فاکیش خیس شده بود اب دهنم رو بزور قورت دادم سعی کردم بهش خیره نشم
تهیونگ :خب چی میخوری میخوام غذا سفارش بدم؟؟
هان:من پیتزا میخورممم
ا.ت:عامم برای من فرقی نداره
تهیونگ:باشه پس برای توم پیتزا میخرم
به سمت گوشیم رفتم و غذاهارو سفارش دادم
_خب من میرم بالا با هان دوش بگیرم طبقه پایینم یدونه حموم هست توم برو
ا.ت:اوه باشهه-لبخند
تهیونگ و هان رفتن
ا.ت:بلند شدم وارد ویلا شدم دنبال حموم میگشتم که تو افکار غرق شدم. چرا اونطوری حرف میزنن؟ قضیه چیه؟؟ چرا لمسم میکنه همش؟؟.....
واد حموم شدم و لباسم رو دراوردم و دوش کوتاهی گرفتم حوله رو برداشتم وارد اتاق شدم و یه لباس پوشیدم( اسلاید 2)و اومدم بیرون و نشستم رو کاناپه
15 مین بعد:
دیدم تهیونگ و هان هم اومدن
هان:مامانییی
ا.ت:جانم؟؟
هان:با بابایی رفتیم اب بازی کردیم-اومد تو بغل ا.ت
ا.ت:واقعا خوش گذشت؟؟؟
هان:ارهه تو چرا نیومدی؟؟
ا.ت:نمیشه که عزیزم
هان:برای چی؟؟؟
تهیونگ:بچه ها غذا اومد بیاینن
هان:بابا بلیم بیلون ویلا بخولیم؟؟
تهیونگ:ها باشه بیا بریم
ا.ت:هان رو بغل کردم اومدم بیرون ویلا
که تهیونگ غذاهارو گذاشت روی میز
نشستم رو صندلی و هان رو گزاشتم تو بغلم تهیونگم نشست یه پیراهن و شوار و عینک دودیه مشکی زده بود که خیلی جذابش کرده بود( اسلاید 3)...
شروع کردیم به غذا خوردن که تهیونگ گفت:
راستش میخوام در مورد موضوعی باهات صحبت کنم....
پارت بعد؛:60 لایک
ا.ت:اوه باشه.... که دیدم تهیونگ از استخر اومد بیرون بدن فاکیش خیس شده بود اب دهنم رو بزور قورت دادم سعی کردم بهش خیره نشم
تهیونگ :خب چی میخوری میخوام غذا سفارش بدم؟؟
هان:من پیتزا میخورممم
ا.ت:عامم برای من فرقی نداره
تهیونگ:باشه پس برای توم پیتزا میخرم
به سمت گوشیم رفتم و غذاهارو سفارش دادم
_خب من میرم بالا با هان دوش بگیرم طبقه پایینم یدونه حموم هست توم برو
ا.ت:اوه باشهه-لبخند
تهیونگ و هان رفتن
ا.ت:بلند شدم وارد ویلا شدم دنبال حموم میگشتم که تو افکار غرق شدم. چرا اونطوری حرف میزنن؟ قضیه چیه؟؟ چرا لمسم میکنه همش؟؟.....
واد حموم شدم و لباسم رو دراوردم و دوش کوتاهی گرفتم حوله رو برداشتم وارد اتاق شدم و یه لباس پوشیدم( اسلاید 2)و اومدم بیرون و نشستم رو کاناپه
15 مین بعد:
دیدم تهیونگ و هان هم اومدن
هان:مامانییی
ا.ت:جانم؟؟
هان:با بابایی رفتیم اب بازی کردیم-اومد تو بغل ا.ت
ا.ت:واقعا خوش گذشت؟؟؟
هان:ارهه تو چرا نیومدی؟؟
ا.ت:نمیشه که عزیزم
هان:برای چی؟؟؟
تهیونگ:بچه ها غذا اومد بیاینن
هان:بابا بلیم بیلون ویلا بخولیم؟؟
تهیونگ:ها باشه بیا بریم
ا.ت:هان رو بغل کردم اومدم بیرون ویلا
که تهیونگ غذاهارو گذاشت روی میز
نشستم رو صندلی و هان رو گزاشتم تو بغلم تهیونگم نشست یه پیراهن و شوار و عینک دودیه مشکی زده بود که خیلی جذابش کرده بود( اسلاید 3)...
شروع کردیم به غذا خوردن که تهیونگ گفت:
راستش میخوام در مورد موضوعی باهات صحبت کنم....
پارت بعد؛:60 لایک
۲۹.۴k
۰۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.