خون آشام من p21
ویو ات:
بعد از ۵مین از هم جدا شدیم و سوار ماشین شدیم پس از دقایقی رسیدیم خیلی استرس داشتم و خیلی دلم براشون تنگ شده بود
ویو لینا :
امروز سالیه که ات رو گم کردیم خیلی زود گذشت دلم براش تنگ شده کنار م/ا نشسته بودم باهم حرف میزدیم که صدای زنگ در اومد
م/ا:هیونجین (داداش ات) پاشو درو باز کن
هیونجین:باشه
ویو هیونجین:
زنگ در خورد رفتم درو باز کردم با چیزی که دیدم خشکم زد اون ات بود همون خواهر خنگ و خل خودم صبر کن اون یکساله که نیست شاید توهم میبینم رفتم جلو بهش دست زدم واقعی بود محکم بغلش کردم
م/ا:کی بوددد
هیونجین:ماماننننننن ات اومده
ات: سلامممممم😭
لینا:محکم بغلش کردم و بهش گفتم
لینا:خیلی خری بیشعور یکساله کجا بودی میبینم که دست پر هم اومدی
ات:آروم باش یکم نفس بگیر
م/ا،ب/ا:دخترممم کجا بودی چرا چیزی به ما نگفتی
ات:ببخشید واقعا از قصد اینکارو نکردم🤧
م ب /ا:واقعا که حواس پرتی
هیونجین:اهمممم
ات:چته باز
هیونجین:بزار برسی بعد شروع کن
ات:دوست دارم به تو چه حالا چیشده
هیونجین:میگم معرفی نمیکنی؟
ات:اها چرا ایشون جئون جونگکوک هستن همسر بنده طی این یکسال ایشون پیش من بودن
م/ا:اره دیگه ماهم که پشم
ات:مامانننن
م/ا:راست میگم دیگه
کوک:سلام مامان سلام بابا
م و ب/ا:اوووو چه زودم دوست شد😂
ات:خوبه دیگه
هیونجین:اصلا عالی
ب/ا:خب پسرم یکم بیا اینجا باهم حرف بزنیم
کوک:چشم حتما بریم
ب/ا:خب پسرم شغلت چیه
کوک:من پادشاه قلمرو خون آشام ها هستم
ب/ا:پسرم فیلم زیاد دیدی
کوک:نه پدر من واقعا راستشو گفتم
ب/ا:شوخی خوبی بود
کوک:اگه باورتون نمیشه دندون نیشامو ببینین
ب/ا:صبر کن ببینم تو واقعا یک خون اشامی
کوک : اره پدر مشکلیه
ب/ا:نه اصلا مشکلی نیست فقط یکم ترسیدم اعععععععع
ات:بابا چیشده خوبی چرا جیغ میزنی اتفاقی افتاده
ب/ا:نه هیچ اتفاقی نیوفتاده اصلا تو با یک خون آشام ازدواج کردیییییی
م/ا و هیونجینو لینا :چیییییییییی درست شنیدم
ات:اه اره اون یک خون اشامه ولی اصلا هیچ کاری به ما نداره اون خیلی مهربونه فقط وایستین
ات:کوککککککککککک بیا اینجا کاریت ندارم
کوک: یا ابلفضلللل برو من نمیام ماماننننن
م/ا:عه ات چیکار داری پسرمو
ات:چی پسرتو
م/ا:اره دیگه مثل پسرم میمونه
ات:مامان ولش کن کاریش ندارم
کوک:مامان دروغ میگه میخواد منو بخوره
م/ا:خجالت بکش پسرم مثلا تو یک خون اشامی ها
ب/ا:خیای خب بسه بیایین غذا ……..
بعد از ۵مین از هم جدا شدیم و سوار ماشین شدیم پس از دقایقی رسیدیم خیلی استرس داشتم و خیلی دلم براشون تنگ شده بود
ویو لینا :
امروز سالیه که ات رو گم کردیم خیلی زود گذشت دلم براش تنگ شده کنار م/ا نشسته بودم باهم حرف میزدیم که صدای زنگ در اومد
م/ا:هیونجین (داداش ات) پاشو درو باز کن
هیونجین:باشه
ویو هیونجین:
زنگ در خورد رفتم درو باز کردم با چیزی که دیدم خشکم زد اون ات بود همون خواهر خنگ و خل خودم صبر کن اون یکساله که نیست شاید توهم میبینم رفتم جلو بهش دست زدم واقعی بود محکم بغلش کردم
م/ا:کی بوددد
هیونجین:ماماننننننن ات اومده
ات: سلامممممم😭
لینا:محکم بغلش کردم و بهش گفتم
لینا:خیلی خری بیشعور یکساله کجا بودی میبینم که دست پر هم اومدی
ات:آروم باش یکم نفس بگیر
م/ا،ب/ا:دخترممم کجا بودی چرا چیزی به ما نگفتی
ات:ببخشید واقعا از قصد اینکارو نکردم🤧
م ب /ا:واقعا که حواس پرتی
هیونجین:اهمممم
ات:چته باز
هیونجین:بزار برسی بعد شروع کن
ات:دوست دارم به تو چه حالا چیشده
هیونجین:میگم معرفی نمیکنی؟
ات:اها چرا ایشون جئون جونگکوک هستن همسر بنده طی این یکسال ایشون پیش من بودن
م/ا:اره دیگه ماهم که پشم
ات:مامانننن
م/ا:راست میگم دیگه
کوک:سلام مامان سلام بابا
م و ب/ا:اوووو چه زودم دوست شد😂
ات:خوبه دیگه
هیونجین:اصلا عالی
ب/ا:خب پسرم یکم بیا اینجا باهم حرف بزنیم
کوک:چشم حتما بریم
ب/ا:خب پسرم شغلت چیه
کوک:من پادشاه قلمرو خون آشام ها هستم
ب/ا:پسرم فیلم زیاد دیدی
کوک:نه پدر من واقعا راستشو گفتم
ب/ا:شوخی خوبی بود
کوک:اگه باورتون نمیشه دندون نیشامو ببینین
ب/ا:صبر کن ببینم تو واقعا یک خون اشامی
کوک : اره پدر مشکلیه
ب/ا:نه اصلا مشکلی نیست فقط یکم ترسیدم اعععععععع
ات:بابا چیشده خوبی چرا جیغ میزنی اتفاقی افتاده
ب/ا:نه هیچ اتفاقی نیوفتاده اصلا تو با یک خون آشام ازدواج کردیییییی
م/ا و هیونجینو لینا :چیییییییییی درست شنیدم
ات:اه اره اون یک خون اشامه ولی اصلا هیچ کاری به ما نداره اون خیلی مهربونه فقط وایستین
ات:کوککککککککککک بیا اینجا کاریت ندارم
کوک: یا ابلفضلللل برو من نمیام ماماننننن
م/ا:عه ات چیکار داری پسرمو
ات:چی پسرتو
م/ا:اره دیگه مثل پسرم میمونه
ات:مامان ولش کن کاریش ندارم
کوک:مامان دروغ میگه میخواد منو بخوره
م/ا:خجالت بکش پسرم مثلا تو یک خون اشامی ها
ب/ا:خیای خب بسه بیایین غذا ……..
۲.۵k
۰۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.