فیک moon river 💙🌧پارت⁸
کوک « با شنیدن صدای من هول داشت و نزدیک بود بیفته توی آب که دستش رو گرفتم و اوفتاد تو بغلم...به وضوح ضربان قلب کوچیکش که عین گنجشک بالا رفته بود رو میشنیدم....آروم کنار گوشش زمرمه کردم
کوک « صدای ضربان قلبت تا اینجا میرسه....بهتر نیست یه کم آروم باشی؟
یئون « آب دهنم رو قورت دادم و آروم از بغل امپراطور بیرون اومدم....وقتی چشمام رو باز کردم تازه متوجه عمق فاجعه شدم و فهمیدم چه گندی زدم! وزیر مین و ندیمه های امپراطور همراهشون بودن و میتونستم سولی رو ببینم که داره توی دلش نقشه قتلم رو میکشه....وای وای
کوک « خودش متوجه نبود اما بلند با خودش حرف میزد و با شنیدن حرفهاش خنده ام گرفته بود...اگه کیوت خنگ آدم بود قطعا این دختر بود....با دیدن نشانی که توی لباسش بود فهمیدم جزو دو نفریه که قراره ازشون آزمون بگیرم...برگشتم و به ندیمه اش گفتم
کوک « بانو رو ببرین به اقامتگاهشون....بیشتر باید مراقبشون باشید اگه اتفاقی براشون بیفته شما مقصرین و بشدت تنبیه میشید....
راوی « یئون میدونست امپراطور از نقشه آگاهه....و متوجه نگاهش به نشانم شده بود...از اونجایی که از شدت خجالت لپ هاش قرمز شده بود بدون هیچ حرفی تعظیمی کرد و همراه ندیمه هاش رفت....البته هر دو تاشون با دیدن اون نشان و یاد آوری نقشه اونقدر بهم ریخته بودن که کوک یادش رفت جواب سوالش رو از یئون بگیره
دو روز بعد //
کوک « دو روز بود که جاعه و یئون توی قصر بودن....و قرار بود من امروز ازشون آزمون بگیرم...داشتم کتاب های فلسفی و نجوم رو برسی میکردم تا اول سطح دانششون رو برسی کنم بعد طرز برخورد و رفتارشون...غرق خوندن کتاب بودم که وون با کله اومد داخل...سرم رو بلند کردم و با تعجب نگاهش کردم
کوک « درسته گفتم وقتی تنهاییم بهم بگو کوک اما نگفتم بدون اجازه با سر بیای توی اتاق
وون « ببخشید سرورم ....همه در کاخ ملکه مادر منتظر شما هستن تا آزمون رو از کاندید ها بگیرین...
کوک « اوه...خیلی خب باشه بریم...
راوی « همه توی سالن منتظر اومدن امپراطور جئون بودن...با اعلام ورودش همه از جاهاشون بلند شدن و تعظیم کردن...کوک توی این سال ها چهره و اشخاص بسیاری رو دیده بود و میتونست از روی چهره آدما درونش رو تشخیص بده....سرجاش توی سالن نشست و پشت سر اون ملکه مادر و ملکه و یئون و جاعه نشستن...با همون نیم نگاه کوتاهی که به جاعه انداخته بود به خوبی حیله گری و طمعش برای قدرت رو میتونست از چشماش و حالت چهره اش بفهمه...پس بهترین گزینه همون کیوت خنگی بود که همیشه کوک گیرش میندازه.....یئون!
😐🍡جاعه نکبت...( خوشم نمیاد ازش....)
کوک « صدای ضربان قلبت تا اینجا میرسه....بهتر نیست یه کم آروم باشی؟
یئون « آب دهنم رو قورت دادم و آروم از بغل امپراطور بیرون اومدم....وقتی چشمام رو باز کردم تازه متوجه عمق فاجعه شدم و فهمیدم چه گندی زدم! وزیر مین و ندیمه های امپراطور همراهشون بودن و میتونستم سولی رو ببینم که داره توی دلش نقشه قتلم رو میکشه....وای وای
کوک « خودش متوجه نبود اما بلند با خودش حرف میزد و با شنیدن حرفهاش خنده ام گرفته بود...اگه کیوت خنگ آدم بود قطعا این دختر بود....با دیدن نشانی که توی لباسش بود فهمیدم جزو دو نفریه که قراره ازشون آزمون بگیرم...برگشتم و به ندیمه اش گفتم
کوک « بانو رو ببرین به اقامتگاهشون....بیشتر باید مراقبشون باشید اگه اتفاقی براشون بیفته شما مقصرین و بشدت تنبیه میشید....
راوی « یئون میدونست امپراطور از نقشه آگاهه....و متوجه نگاهش به نشانم شده بود...از اونجایی که از شدت خجالت لپ هاش قرمز شده بود بدون هیچ حرفی تعظیمی کرد و همراه ندیمه هاش رفت....البته هر دو تاشون با دیدن اون نشان و یاد آوری نقشه اونقدر بهم ریخته بودن که کوک یادش رفت جواب سوالش رو از یئون بگیره
دو روز بعد //
کوک « دو روز بود که جاعه و یئون توی قصر بودن....و قرار بود من امروز ازشون آزمون بگیرم...داشتم کتاب های فلسفی و نجوم رو برسی میکردم تا اول سطح دانششون رو برسی کنم بعد طرز برخورد و رفتارشون...غرق خوندن کتاب بودم که وون با کله اومد داخل...سرم رو بلند کردم و با تعجب نگاهش کردم
کوک « درسته گفتم وقتی تنهاییم بهم بگو کوک اما نگفتم بدون اجازه با سر بیای توی اتاق
وون « ببخشید سرورم ....همه در کاخ ملکه مادر منتظر شما هستن تا آزمون رو از کاندید ها بگیرین...
کوک « اوه...خیلی خب باشه بریم...
راوی « همه توی سالن منتظر اومدن امپراطور جئون بودن...با اعلام ورودش همه از جاهاشون بلند شدن و تعظیم کردن...کوک توی این سال ها چهره و اشخاص بسیاری رو دیده بود و میتونست از روی چهره آدما درونش رو تشخیص بده....سرجاش توی سالن نشست و پشت سر اون ملکه مادر و ملکه و یئون و جاعه نشستن...با همون نیم نگاه کوتاهی که به جاعه انداخته بود به خوبی حیله گری و طمعش برای قدرت رو میتونست از چشماش و حالت چهره اش بفهمه...پس بهترین گزینه همون کیوت خنگی بود که همیشه کوک گیرش میندازه.....یئون!
😐🍡جاعه نکبت...( خوشم نمیاد ازش....)
۶۰.۶k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.