از خاطرات گمشده می آیم ، تابوتی از نگاه تو بر دوشم
از خاطرات گمشده میآیم ، تابوتی از نگاه تو بر دوشم
بعد از تو من به رسمِ عزاداران ، غیر از لباسِ تیره نمیپوشم
در سردسیری از منِ بیهوده ، وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شبها شبیه خواب و خیال انگار ، تب میکند تن تو در آغوشم
تکثیر میشوند و نمیمیرند ، سلولهای خاطرهات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم ، لحن صدای گرمِ تو در گوشم
هر چند زیر این همه خاکستر ، آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال ، روشن شو ای ستاره خاموشم
بعد از تو شاید عاقبتِ من نیز ، مانند خواجه حافظِ شیراز است
من زندهام به شعر و پس از مرگم ، مردُم نمیکنند فراموشم
" نجمه زارع "
بعد از تو من به رسمِ عزاداران ، غیر از لباسِ تیره نمیپوشم
در سردسیری از منِ بیهوده ، وقتی که پوچ و خسته و دلسردم
شبها شبیه خواب و خیال انگار ، تب میکند تن تو در آغوشم
تکثیر میشوند و نمیمیرند ، سلولهای خاطرهات در من
انگار مانده چشم تو در چشمم ، لحن صدای گرمِ تو در گوشم
هر چند زیر این همه خاکستر ، آتش بگیر و شعله بکش در من
حتی پس از گذشت هزاران سال ، روشن شو ای ستاره خاموشم
بعد از تو شاید عاقبتِ من نیز ، مانند خواجه حافظِ شیراز است
من زندهام به شعر و پس از مرگم ، مردُم نمیکنند فراموشم
" نجمه زارع "
۵۷۵
۲۰ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.