پارت ۱۱ هیونلیکس
فلیکس به چراغ های بیمارستان خیره شده بود و گفت: هیونجین!
هیونجین هم گفت؛ هوم؟
فلیکس گفت: میخام کمکت کنم
هیونجین گفت؛ تو کارِ منو نمیدونی که، کار من خیلی سخته یجورایی اینجا نمیتونم بهت بگم ولی کار من خیلی سخته فلیکس و اگه به تو ربطش بدم ممکنه اتفاقی بیوفته
فلیکس گفت: هر چقدر هم سخت باشه من دیگه دوست ندارم برم دبیرستان، دوست دارم ببنیم تو چیکار میکنی شاید بتونم کمکت کنم.
هیونجین که دید داره سُرم فلیکس تموم شد گفت: دکتر بیاین سُرمش تموم شده
و سُرم در اوردن و فلیکس همراه هیونجین داشت از بیمارستان خارج میشدن
ولی فلیکس هنوز هم گیج بودم و سرش گیج میرفت، فلیکس دست هیونجین رو گرفت تا نیوفته و گفت؛ خوبه که تو اینجایی هیونجین☺
هیونجین هم یه لبخند زد گفت؛ بهتر حرف نزنی تا برگردیم خونه تا یکم حالت بهتر شه وایستا اونجا برات خوراکی بگیرم
فلیکس وایستاد اونجا و هیونجین رفت براش( نودل، شکلات، آبمیوه و کیک خرید)و به رفت پیش فلیکس و بهش نشون داد و گفت؛ ببین اینا رو هرکدام که میخای بردار حالا الان فعلا کیک رو بردار تاکسی بگیرم برگردیم خونه، و فلیکس سرشو رو تکون داد به نشانیه باشه
سوار ماشین شدن و تو راه برگشت هیونجین باخودش گفت؛ چقد دستام سرده، چرا قلبم اینجوری میزنه تاحالا اینجوری نشده بودم و بشدت تو فکر بود تا اینکه فلیکس دستشو گذاشت روی دست هیونجین وگفت: هیونجین حالت خوبه چرا دستات سردن؟؟؟
((((((((((★))))))))))
خب امیدوارم از این پارت خوشتون امده باشه و مرسی از حمایت تون بوسس🥲🤏🏻
هیونجین هم گفت؛ هوم؟
فلیکس گفت: میخام کمکت کنم
هیونجین گفت؛ تو کارِ منو نمیدونی که، کار من خیلی سخته یجورایی اینجا نمیتونم بهت بگم ولی کار من خیلی سخته فلیکس و اگه به تو ربطش بدم ممکنه اتفاقی بیوفته
فلیکس گفت: هر چقدر هم سخت باشه من دیگه دوست ندارم برم دبیرستان، دوست دارم ببنیم تو چیکار میکنی شاید بتونم کمکت کنم.
هیونجین که دید داره سُرم فلیکس تموم شد گفت: دکتر بیاین سُرمش تموم شده
و سُرم در اوردن و فلیکس همراه هیونجین داشت از بیمارستان خارج میشدن
ولی فلیکس هنوز هم گیج بودم و سرش گیج میرفت، فلیکس دست هیونجین رو گرفت تا نیوفته و گفت؛ خوبه که تو اینجایی هیونجین☺
هیونجین هم یه لبخند زد گفت؛ بهتر حرف نزنی تا برگردیم خونه تا یکم حالت بهتر شه وایستا اونجا برات خوراکی بگیرم
فلیکس وایستاد اونجا و هیونجین رفت براش( نودل، شکلات، آبمیوه و کیک خرید)و به رفت پیش فلیکس و بهش نشون داد و گفت؛ ببین اینا رو هرکدام که میخای بردار حالا الان فعلا کیک رو بردار تاکسی بگیرم برگردیم خونه، و فلیکس سرشو رو تکون داد به نشانیه باشه
سوار ماشین شدن و تو راه برگشت هیونجین باخودش گفت؛ چقد دستام سرده، چرا قلبم اینجوری میزنه تاحالا اینجوری نشده بودم و بشدت تو فکر بود تا اینکه فلیکس دستشو گذاشت روی دست هیونجین وگفت: هیونجین حالت خوبه چرا دستات سردن؟؟؟
((((((((((★))))))))))
خب امیدوارم از این پارت خوشتون امده باشه و مرسی از حمایت تون بوسس🥲🤏🏻
۲.۳k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.