پارت7
#پارت7
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
نفس نفس زنان به سمت دیواری پناه بردم تا یکم نفسم بالا بیاد...
نمیفهمم واقعا! چرا باید ساعت ۷ صبح ترافیک باشه!
بعد از اینکه نفسام پشت هم و به ترتیب شد کمی لباسامو تَک زدمو و موهای به هم ریختمو تمیز کردم...
رو به روی میز منشی ایستادم..
با دیدنم سرشو به معنای تاسف تکون داد و گفت:
رییس گفتن برین پیششون...
بدون حرفی به سمت اتاقش رفتم
پشت در نفس کوتاهی گرفتم و تقه ای به در وارد کردم...
-بیا تو..
دستگیره درو خیلی آروم به پایین کشیدم و رفتم داخل...
پشتشو به صندلی تکیه داده بود و برگه ای رو دستش گرفته بود.
نگاهی به ساعت گرون قیمت دستش انداخت و گفت:
۵ دقیقه دیر کرد اونم تو روز اول کاری ینی چی!
خیلی مسلط تو چشماش زل زدم و گفتم:
حتی اگه واقعیت هم بهتون بگم شما باور نمیکنین..
بعدم پوزخندی زدم و ادامه دادم:
اینم یکی از خصوصیاتیه که ازتون شنیدم..
-درسته...
بازم درست شنیدی اما...
اما من انقدری خنگ نیستم که تشخیص ندم کی راست میگه و کی دروغ...
بی معطلی گفتم:
-ترافیک بود..
تو ترافیک موندم و مجبور شدم نصف راهو تا اینجا بدوعم...
لبخندی زد و بهم خیره شد...
سرمو تکون دادم و گفتم:
دیدین باور....
حرفمو قطع کرد و گفت:
به خانم مین بگو(منشی) میز کارتو نشونت بده...
جلوش خم و راست شدم و خواستم برم بیرون که گفت:
پرونده هارو هم خودت شخصا میای تحویل میگیری و بعد از اتمام کار برمیگردونی اتاق خودم.
همینطور که پشتم بهش بود باشه ای گفتم و از اتاق خارج شدم.
مگه عاشق شدن دلیل میخواد؟
نفس نفس زنان به سمت دیواری پناه بردم تا یکم نفسم بالا بیاد...
نمیفهمم واقعا! چرا باید ساعت ۷ صبح ترافیک باشه!
بعد از اینکه نفسام پشت هم و به ترتیب شد کمی لباسامو تَک زدمو و موهای به هم ریختمو تمیز کردم...
رو به روی میز منشی ایستادم..
با دیدنم سرشو به معنای تاسف تکون داد و گفت:
رییس گفتن برین پیششون...
بدون حرفی به سمت اتاقش رفتم
پشت در نفس کوتاهی گرفتم و تقه ای به در وارد کردم...
-بیا تو..
دستگیره درو خیلی آروم به پایین کشیدم و رفتم داخل...
پشتشو به صندلی تکیه داده بود و برگه ای رو دستش گرفته بود.
نگاهی به ساعت گرون قیمت دستش انداخت و گفت:
۵ دقیقه دیر کرد اونم تو روز اول کاری ینی چی!
خیلی مسلط تو چشماش زل زدم و گفتم:
حتی اگه واقعیت هم بهتون بگم شما باور نمیکنین..
بعدم پوزخندی زدم و ادامه دادم:
اینم یکی از خصوصیاتیه که ازتون شنیدم..
-درسته...
بازم درست شنیدی اما...
اما من انقدری خنگ نیستم که تشخیص ندم کی راست میگه و کی دروغ...
بی معطلی گفتم:
-ترافیک بود..
تو ترافیک موندم و مجبور شدم نصف راهو تا اینجا بدوعم...
لبخندی زد و بهم خیره شد...
سرمو تکون دادم و گفتم:
دیدین باور....
حرفمو قطع کرد و گفت:
به خانم مین بگو(منشی) میز کارتو نشونت بده...
جلوش خم و راست شدم و خواستم برم بیرون که گفت:
پرونده هارو هم خودت شخصا میای تحویل میگیری و بعد از اتمام کار برمیگردونی اتاق خودم.
همینطور که پشتم بهش بود باشه ای گفتم و از اتاق خارج شدم.
۷.۰k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.