BLACK LOVE(PART22)
نامجون
بعد از اینکه گوشی قطع کردم مستقیم زنگ زدم به جیمین خاموش بود زنگ زدم به ته
نامجون:الو تهیونگ
ته:سلام نامی،بله
نامجون:جیمین پیش توعه
ته:اره چطور
نامجون:پشین بیاین کارتون دارم
ته:چیزی شده؟
نامجون:نه فقط کارتون دارم
ته:اوکی تا ۱۰دقیقه دیگه اونجاییم
نامجون:اوک
گوشیرو قطع کردم یاد حرف ات افتادم که گفت تهیونگ بهش گفته که جیمین پیشش نیست اعصابم خورد شد و منتظرشون بودم که بعد ۱۰دقیقه زنگ در زدن رفتم باز کردم ته و جیمین و کوک بودن امدن تو جیمین زیاد خوب نبود و حالش گرفته بود
نامجون :جیمین ، یه سوال
جیمین:بله
نامجون:با ات دعوا کردی؟
جیمین:نه
نامجون:راستش بگو میدونی که از دروغ بدم میاد
جیمین:ااا اره بحثمون شده
نامجون:نمیگی دختره بدبخت نگرانت میشه گوشیتم که خاموش
جیمین:اون نگران من نمیشه مطمئن باش
نامجون:برای همینه که بهم زنگ زد و گفت که پیگیرت بشم ببینم کجایی از دیشب خونه نبودی
جیمین:من صبح امدم پیش ته دیشب ات خواب بود
نامجون:چرا دعواتون شد؟
جیمین:چیز مهمی نیست
نامجون:ته تو بگو
ته کل ماجرارو تعریف کرد برام
نامجون:جیمین واقعا یه همچین کاری کردی؟؟؟؟؟؟؟!!!!
جیمین:.....
نامجون:کارت واقعا غلطه ، تازه برو خداتو شکر کن که همچین دوست دختری داری که با اینکه اینکارو باهاش کردی بازم نگرانته ، میتونست براش مهم نباشه ،به نظرم باید از دلش دربیاری و عذر خواهی کنی ، کارت درس نبود اصلا....
جیمین:میگی چیکار کنم،اون منو نمیبخشه....
نامجون:چرا میبخشه ، فقط برو خونه و کاری که خوشحالش میکنه انجام بده همین و بهش بگو که میدونی اشتباه کردی
جیمین:باشه
جیمین رفت و ته و کوک نیم ساعت بعدش رفتن
جیمین
رفتیم پیش نامجون ات به نامجون هم زنگ زده بود نامجون بهم گفت که برم پیش ات تا از دلش دربیارم و همینکارم کردم ساعت۳بعد از ظهر بود که رفتم بازار کلی خوراکی خریدم انواع و اقسام و بعد براش کلی وسایل با مزه که خوشحالش میکرد خریدم و یه دست لباس شیک خریدم پوشیدم و یه دسته گل خوشگل بزرگ خریدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه تو راه به ات پیام دادم
پیام جیمین:سلام ات خوبی عزیزم حاضر شو دارم میام دنبالت بریم بیرون ...
و گوشیرو خاموش کردم که دیدم به دودقیقه نکشید پیام امد رو صفحه گوشیم سریع بازش کردم
پیام ات:نه ممنون فقط بیا خونه همین
پیام جیمین:خواهش میکنم لج نکن نیم ساعت دیگه خونم
پیام ات:باشه
خوشحال شدم که قبول کرد بعد از نیم ساعت رسیدم خونه که از در رفتم تو دیدم ات نیست فهمیدم بالاعه وسایل گذاشتم رو ٱپن آشپزخونه و میخواستم برم بالا که ات دیدم یه لباس خوشگل پوشیده بود و ارایش نیمه غلیظی کرده بود و داشت میومد پایین چشمم قفل شده بود رو ات که همینطور داشت میومد نزدیکم
ات:هی جیمین ، خوبی؟، بریم دیگه
جیمین:هاا چی بریم بریم
ات:اینا چیه خریدی؟
جیمین:هیچی وقتی برگشتیم ببین چیه بیا بریم
ات:باشه
رفتیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادم.....
پایان پارت22
بعد از اینکه گوشی قطع کردم مستقیم زنگ زدم به جیمین خاموش بود زنگ زدم به ته
نامجون:الو تهیونگ
ته:سلام نامی،بله
نامجون:جیمین پیش توعه
ته:اره چطور
نامجون:پشین بیاین کارتون دارم
ته:چیزی شده؟
نامجون:نه فقط کارتون دارم
ته:اوکی تا ۱۰دقیقه دیگه اونجاییم
نامجون:اوک
گوشیرو قطع کردم یاد حرف ات افتادم که گفت تهیونگ بهش گفته که جیمین پیشش نیست اعصابم خورد شد و منتظرشون بودم که بعد ۱۰دقیقه زنگ در زدن رفتم باز کردم ته و جیمین و کوک بودن امدن تو جیمین زیاد خوب نبود و حالش گرفته بود
نامجون :جیمین ، یه سوال
جیمین:بله
نامجون:با ات دعوا کردی؟
جیمین:نه
نامجون:راستش بگو میدونی که از دروغ بدم میاد
جیمین:ااا اره بحثمون شده
نامجون:نمیگی دختره بدبخت نگرانت میشه گوشیتم که خاموش
جیمین:اون نگران من نمیشه مطمئن باش
نامجون:برای همینه که بهم زنگ زد و گفت که پیگیرت بشم ببینم کجایی از دیشب خونه نبودی
جیمین:من صبح امدم پیش ته دیشب ات خواب بود
نامجون:چرا دعواتون شد؟
جیمین:چیز مهمی نیست
نامجون:ته تو بگو
ته کل ماجرارو تعریف کرد برام
نامجون:جیمین واقعا یه همچین کاری کردی؟؟؟؟؟؟؟!!!!
جیمین:.....
نامجون:کارت واقعا غلطه ، تازه برو خداتو شکر کن که همچین دوست دختری داری که با اینکه اینکارو باهاش کردی بازم نگرانته ، میتونست براش مهم نباشه ،به نظرم باید از دلش دربیاری و عذر خواهی کنی ، کارت درس نبود اصلا....
جیمین:میگی چیکار کنم،اون منو نمیبخشه....
نامجون:چرا میبخشه ، فقط برو خونه و کاری که خوشحالش میکنه انجام بده همین و بهش بگو که میدونی اشتباه کردی
جیمین:باشه
جیمین رفت و ته و کوک نیم ساعت بعدش رفتن
جیمین
رفتیم پیش نامجون ات به نامجون هم زنگ زده بود نامجون بهم گفت که برم پیش ات تا از دلش دربیارم و همینکارم کردم ساعت۳بعد از ظهر بود که رفتم بازار کلی خوراکی خریدم انواع و اقسام و بعد براش کلی وسایل با مزه که خوشحالش میکرد خریدم و یه دست لباس شیک خریدم پوشیدم و یه دسته گل خوشگل بزرگ خریدم و سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت خونه تو راه به ات پیام دادم
پیام جیمین:سلام ات خوبی عزیزم حاضر شو دارم میام دنبالت بریم بیرون ...
و گوشیرو خاموش کردم که دیدم به دودقیقه نکشید پیام امد رو صفحه گوشیم سریع بازش کردم
پیام ات:نه ممنون فقط بیا خونه همین
پیام جیمین:خواهش میکنم لج نکن نیم ساعت دیگه خونم
پیام ات:باشه
خوشحال شدم که قبول کرد بعد از نیم ساعت رسیدم خونه که از در رفتم تو دیدم ات نیست فهمیدم بالاعه وسایل گذاشتم رو ٱپن آشپزخونه و میخواستم برم بالا که ات دیدم یه لباس خوشگل پوشیده بود و ارایش نیمه غلیظی کرده بود و داشت میومد پایین چشمم قفل شده بود رو ات که همینطور داشت میومد نزدیکم
ات:هی جیمین ، خوبی؟، بریم دیگه
جیمین:هاا چی بریم بریم
ات:اینا چیه خریدی؟
جیمین:هیچی وقتی برگشتیم ببین چیه بیا بریم
ات:باشه
رفتیم و سوار ماشین شدیم و راه افتادم.....
پایان پارت22
۳.۴k
۲۱ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.