رئیس سرد من پارت ۷ 🌬🌙 (:
از زبان تینیا: ساعت ۶ا همینجوری میگذشت و من تو این طویله زندونی بودم .
بخاطر سرد بودنش چشمام گاهی خود به خود بسته میشد ولی باز نگهش میداشتم... همینجوری یه کنار انبار زانو هامو بغل کرده بودم و به یه جا خیره شده بودم از شانس بدم گوشیم شارژش تموم شده بود ....
* فردا صبح *
+ صبح بود و هنوز خبری نبود دیگه داشتم نا امید میشدم و دست از باز نگه داشتن چشمام بر میداشتم که یهو در با شتاب باز شد و یه دختر کیوت و خوشگل با حالت نگرانی دوید سمتم بعدم که من بیهوش شدم ....
* ۲ ساعت بعد *
+ چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم از رو تخت پاشدم و از اتاق خارج شدم که همون دخترو دیدم ...
دختره : حالت خوبه چرا پاشدی؟
+ خوبم ممنون توکی هستی ؟
دختره : بیا برات بگم .
+ دستمو گرفت و برد تو اتاق بیمارستان و شروع کرد به حرف زدن ....
دختره : اسم من بورا ست و دختر عمویه جیمینم .
+ از دیدنت خوشحالم !
بورا : منم ولی میدونی جیمین چقد نگرانت بود ؟ جوری که حالش بد شد و بردیمش دکتر !
+ چیی ؟ الان حالش خوبه ؟
بورا : آره خوبه ولی باید تورو ببریم پیشش .
+ باشه .
بورا : من میرم هزینه ی بیمارستانو پرداخت کنم تو تا اون موقع آماده شو
+ باشه ممنون .
لباسامو بایه شلوار مشکی بگ و یه هودی سفید عوض کردم بعدم موهامو بالا بستم و با بورا از بیمارستان خارج شدیم و سوار ماشینش شدیم ...
بورا : کی تورو زندانی کرد؟
+ منشیشه جیمین !
بورا : چییی ؟ چرا ؟
+ چون اون جیمینو دوست داره و بخاطر همین.
بورا : آهان .
+ تو چجوری پیدام کردی ؟
بورا : از تو دوربینایه شرکت چک کردم .
فقط الان داریم میریم عمارت جیمین پدرو مادرش هم هستن سعی کن استرس نگیری اگه باهات سرد رفتار کردن ناراحت نشو .
+ باشه ممنون .....
( عکس بورا اسلاید ۲ )
ادامه دارد ....
بخاطر سرد بودنش چشمام گاهی خود به خود بسته میشد ولی باز نگهش میداشتم... همینجوری یه کنار انبار زانو هامو بغل کرده بودم و به یه جا خیره شده بودم از شانس بدم گوشیم شارژش تموم شده بود ....
* فردا صبح *
+ صبح بود و هنوز خبری نبود دیگه داشتم نا امید میشدم و دست از باز نگه داشتن چشمام بر میداشتم که یهو در با شتاب باز شد و یه دختر کیوت و خوشگل با حالت نگرانی دوید سمتم بعدم که من بیهوش شدم ....
* ۲ ساعت بعد *
+ چشمامو باز کردم تو بیمارستان بودم از رو تخت پاشدم و از اتاق خارج شدم که همون دخترو دیدم ...
دختره : حالت خوبه چرا پاشدی؟
+ خوبم ممنون توکی هستی ؟
دختره : بیا برات بگم .
+ دستمو گرفت و برد تو اتاق بیمارستان و شروع کرد به حرف زدن ....
دختره : اسم من بورا ست و دختر عمویه جیمینم .
+ از دیدنت خوشحالم !
بورا : منم ولی میدونی جیمین چقد نگرانت بود ؟ جوری که حالش بد شد و بردیمش دکتر !
+ چیی ؟ الان حالش خوبه ؟
بورا : آره خوبه ولی باید تورو ببریم پیشش .
+ باشه .
بورا : من میرم هزینه ی بیمارستانو پرداخت کنم تو تا اون موقع آماده شو
+ باشه ممنون .
لباسامو بایه شلوار مشکی بگ و یه هودی سفید عوض کردم بعدم موهامو بالا بستم و با بورا از بیمارستان خارج شدیم و سوار ماشینش شدیم ...
بورا : کی تورو زندانی کرد؟
+ منشیشه جیمین !
بورا : چییی ؟ چرا ؟
+ چون اون جیمینو دوست داره و بخاطر همین.
بورا : آهان .
+ تو چجوری پیدام کردی ؟
بورا : از تو دوربینایه شرکت چک کردم .
فقط الان داریم میریم عمارت جیمین پدرو مادرش هم هستن سعی کن استرس نگیری اگه باهات سرد رفتار کردن ناراحت نشو .
+ باشه ممنون .....
( عکس بورا اسلاید ۲ )
ادامه دارد ....
۳.۴k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.