ارباب سختگیر!
part ⁶
سمت در اتاقم رفتمو درو باز کردم و رفتم داخل.
از تو در اتاقو قفل کردمو سمت تختم رفتم.
به حرف هایی که کوک بهم زد فکر میکردم!
یعنی من براش هیچ ارزشی ندارم ن؟!
یعنی فقط بخاطر یه بیرون رفتن میخاست منو بکشه؟!
قطره اشکی از چشمم پایین ریخت.
گریم هر لحظه شدید تر میشد.
بعد از چند مین در اتاقم زده شد.
با فکر اینکه کوک درو باز نکردم که صدای خدمتکارو که چیزی برای خوردن آورده بود شنیدم!
سمت در رفتمو فقط دستمو بیرون بردم.
کاسه خوراکی که خدمتکار توی دستش وبد توی دست من گذاشتو رفت.
دستمو بردم داخل و همونجا پشت در نشستم و شروع به خوردن کردم.
بعد از خوردن اون کاسه متوجه کاغذی که زیرش بود شدم.
کاغذو برداشتمو خوندم.
نوشته بود:.........
ادامه دارد......................
سمت در اتاقم رفتمو درو باز کردم و رفتم داخل.
از تو در اتاقو قفل کردمو سمت تختم رفتم.
به حرف هایی که کوک بهم زد فکر میکردم!
یعنی من براش هیچ ارزشی ندارم ن؟!
یعنی فقط بخاطر یه بیرون رفتن میخاست منو بکشه؟!
قطره اشکی از چشمم پایین ریخت.
گریم هر لحظه شدید تر میشد.
بعد از چند مین در اتاقم زده شد.
با فکر اینکه کوک درو باز نکردم که صدای خدمتکارو که چیزی برای خوردن آورده بود شنیدم!
سمت در رفتمو فقط دستمو بیرون بردم.
کاسه خوراکی که خدمتکار توی دستش وبد توی دست من گذاشتو رفت.
دستمو بردم داخل و همونجا پشت در نشستم و شروع به خوردن کردم.
بعد از خوردن اون کاسه متوجه کاغذی که زیرش بود شدم.
کاغذو برداشتمو خوندم.
نوشته بود:.........
ادامه دارد......................
۱۸.۲k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.