فیک تقاص پارت ۳۵
و رفتم سوار ماشین شدم و راه افتادم سمت شرکت
داشتم میرفتم سمت شرکت که گوشیم زنگ خورد
گوشیمو برداشتم ... مین هو بود
خدایا میزان تنفر من از این ادم چرا اینقد زیاده
با حرص تماس و وصل کردم و جواب دادم و گفتم بله ؟
مین هو گفت بههههه اقای مهندس بالاخره به تلفنای من جواب دادی واقعا باعث افتخاره
گفتم کارت چیه ؟
مین هو گفت کارت دعوتی که برات فرستاده بودم رسید دستت ؟
گفتم خب ؟
مین هو گفت هیچی فقط میخواستم خودم شخصا بهت بگم و اینکه حتما زنت و بیاری با خودت چون میخوام باهاش اشنا بشم واسه عروسی تون هم چون کار داشتم نتونستم بیارم شرمنده واسه تولد سلین حتما باید زنت و بیاری که باهم اشنا بشیم
گفتم هیچی دلیل منطقی واسه اشنا کردن تو و زن خودم پیدا نمیکنم
مین هو گفت بد فک نکن ... فقط محض رابطه ی دوستانه ای که با هم داریم
گفتم ما هیچ رابطه ای نداریم
مین هو گفت حالا هر طور که میلت هس دیگه بیشتر از این وقتت و نمیگیرم ...
نزاشتم حرفش و ادامه بده و گوشی رو قطع کردم
این ادم واقعا عصبیم میکنه
(مین هو برادر همین سلینه که الینا میگفت خیلی چندشه و عاشق جونگ کوکه)
ا/ت ویو
دو هفته بعد
تو این مدت خیلی اتفاقا افتاده که باعث بهتر شدن حالم شدن البته شاید اولش خیلی وسواس نشون میدادم ولی بعدش باهاش اوکی شدم
همون روزی که حمله پانیک اومد سراغم جونگ کوک بهم گفت که باید کنار هم بخوابیم تا بتونه حواسش یه من باشه که اگه شب دچار حمله ی عصبی شدم بتونه کمکم کنه
اولش خیلی برام سخت بود مخصوصا اون قسمتش که جونگ کوک عادت داشت لخت بخوابه ولی بعدش باهاش اوکی شدم
تو این دو هفته متوجه شدم که جونگ کوک ادم خیلی باملاحظه ای هست دقیقا مثل جیمین ... خب بالاخره با هم بزرگ شدن دیگه صد در صد اخلاقاشون خیلی با هم شباهت داره
جونگ کوک همیشه حواسش هست که شب خوابیدنی گوشه تخت بخوابه و نزدیک من نباشه تا من راحت باشم بیشتر از اینکه بخواد با من مثل یه شوهر رفتار کنه مثل یه دوست رفتار میکنه به کارام گیر میده سرزنش میکنه رو مخ میزه ولی حواسش هس
یکی از گیر دادناش اینه که همیشه به غذام گیر میده
خلاصه با اینکه خیلی زود با ادما جور نمیشم ولی جونگ کوک طوری بود که به طور ناخواسته باهاش اوکی شدم
البته هنوزم به پسرا اعتمادی ندارم ولی از اونجایی که شوهرم حساب میشه دیگه نمیشه کاریش کرد
امروز متاسفانه قراره بریم تولد همون دختری که رو جونگ کوک کراشه
سلین
از همون روز اول ازش خوشم نیومد تا اخر عمرمم قرار نیس خوشم بیاد
از لباسای باز اصلا خوشم نمیاد به خاطر همین یه لباس مشکی پیدا کردم که خیلی شیک بود و بالاتنه ش کاملا پوشیده بود و استینش سه ربع بود ولی دامنش تا پایین باسنم بود البته دی اون حد هم کوتاه نبود
یه کمربند پهن مشکی طلایی هم داشت که باعث میشد خیلی کمرم باریک دیده بشه
یه ارایش سبک کرده بودم و اماده بودم و یه کفش مشکی پاشنه ده سانتی میخی هم پوشیده بودم ولی استرس داشتم
از چی ؟ خودمم نمیدونستم ...
جونگ کوک گفته بود تا وقتی برسه خونه اماده بشم که وقتی اومد بریم به ساعت نگا کردم سافت ۶ عصر بود
داشتم میرفتم سمت شرکت که گوشیم زنگ خورد
گوشیمو برداشتم ... مین هو بود
خدایا میزان تنفر من از این ادم چرا اینقد زیاده
با حرص تماس و وصل کردم و جواب دادم و گفتم بله ؟
مین هو گفت بههههه اقای مهندس بالاخره به تلفنای من جواب دادی واقعا باعث افتخاره
گفتم کارت چیه ؟
مین هو گفت کارت دعوتی که برات فرستاده بودم رسید دستت ؟
گفتم خب ؟
مین هو گفت هیچی فقط میخواستم خودم شخصا بهت بگم و اینکه حتما زنت و بیاری با خودت چون میخوام باهاش اشنا بشم واسه عروسی تون هم چون کار داشتم نتونستم بیارم شرمنده واسه تولد سلین حتما باید زنت و بیاری که باهم اشنا بشیم
گفتم هیچی دلیل منطقی واسه اشنا کردن تو و زن خودم پیدا نمیکنم
مین هو گفت بد فک نکن ... فقط محض رابطه ی دوستانه ای که با هم داریم
گفتم ما هیچ رابطه ای نداریم
مین هو گفت حالا هر طور که میلت هس دیگه بیشتر از این وقتت و نمیگیرم ...
نزاشتم حرفش و ادامه بده و گوشی رو قطع کردم
این ادم واقعا عصبیم میکنه
(مین هو برادر همین سلینه که الینا میگفت خیلی چندشه و عاشق جونگ کوکه)
ا/ت ویو
دو هفته بعد
تو این مدت خیلی اتفاقا افتاده که باعث بهتر شدن حالم شدن البته شاید اولش خیلی وسواس نشون میدادم ولی بعدش باهاش اوکی شدم
همون روزی که حمله پانیک اومد سراغم جونگ کوک بهم گفت که باید کنار هم بخوابیم تا بتونه حواسش یه من باشه که اگه شب دچار حمله ی عصبی شدم بتونه کمکم کنه
اولش خیلی برام سخت بود مخصوصا اون قسمتش که جونگ کوک عادت داشت لخت بخوابه ولی بعدش باهاش اوکی شدم
تو این دو هفته متوجه شدم که جونگ کوک ادم خیلی باملاحظه ای هست دقیقا مثل جیمین ... خب بالاخره با هم بزرگ شدن دیگه صد در صد اخلاقاشون خیلی با هم شباهت داره
جونگ کوک همیشه حواسش هست که شب خوابیدنی گوشه تخت بخوابه و نزدیک من نباشه تا من راحت باشم بیشتر از اینکه بخواد با من مثل یه شوهر رفتار کنه مثل یه دوست رفتار میکنه به کارام گیر میده سرزنش میکنه رو مخ میزه ولی حواسش هس
یکی از گیر دادناش اینه که همیشه به غذام گیر میده
خلاصه با اینکه خیلی زود با ادما جور نمیشم ولی جونگ کوک طوری بود که به طور ناخواسته باهاش اوکی شدم
البته هنوزم به پسرا اعتمادی ندارم ولی از اونجایی که شوهرم حساب میشه دیگه نمیشه کاریش کرد
امروز متاسفانه قراره بریم تولد همون دختری که رو جونگ کوک کراشه
سلین
از همون روز اول ازش خوشم نیومد تا اخر عمرمم قرار نیس خوشم بیاد
از لباسای باز اصلا خوشم نمیاد به خاطر همین یه لباس مشکی پیدا کردم که خیلی شیک بود و بالاتنه ش کاملا پوشیده بود و استینش سه ربع بود ولی دامنش تا پایین باسنم بود البته دی اون حد هم کوتاه نبود
یه کمربند پهن مشکی طلایی هم داشت که باعث میشد خیلی کمرم باریک دیده بشه
یه ارایش سبک کرده بودم و اماده بودم و یه کفش مشکی پاشنه ده سانتی میخی هم پوشیده بودم ولی استرس داشتم
از چی ؟ خودمم نمیدونستم ...
جونگ کوک گفته بود تا وقتی برسه خونه اماده بشم که وقتی اومد بریم به ساعت نگا کردم سافت ۶ عصر بود
۴۲.۴k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.