پارت 26
پارت 26
ا/ت ویو
خواستم برم که دستمو گرفت به همه اشاره کرد که برن خونسرد نگاش میکردم از اولشم میدونستم که این آدم درست نیست
گفت :
ووجو : میشه یکم با هم حرف بزنیم؟
دستمو کشیدم و گفتم :
ا/ت :چه حرفی اونوقت؟
ووجو : بشین با هم حرف بزنیم
ا/ت: خوشم نمیاد صمیمی بشی فهمیدی؟
ووجو : باشه فقط میخواستم بگم که میشه چیزه ...خب...
ا/ت: چیزه؟
ووجود: میشه باهم... باشیم؟
بهش پوزخند زدم و گفتم
ا/ت: البته
ووجو: واقعا؟
ا/ت: .. البته که نمیشه
بعد هم بلند خندیدم خندم همه ی سالن رو برداشته بود
ووجو هم با تعجب بهم نگاه میکرد
یهو جدی شدم و بهش خیره شدم و گفتم
ا/ت : دیگه حتی فکرشم نکن که یکبار دیگه حتی فکرشو بکنی اینو تو سرت فرو کن
بعد هم از اونجا رفتم بیرون مرتیکه هیز اگه میشد همونجا تیکه تیکه میکردمش ولی نمیشه اول صبحی حالمو بهم زد
رفتم یه سر به بار (بار اسلحه )جدید بزنم از اون طرفم باید بارو تحویل بدم خیلی کار داشتم ساعت 8 صبح بود تا همه ی کارا رو انجام بدم شد 11
بعد از اونم رفتم استراحت
نامجون ویو
امروز روز سختی بود بعد از کلی چونه زدن مشتری بلاخره جنسو برد بعد هم رفتم خارج شهر تا بگم بار جدید از خارج بیارن تا رسیدم ساعت 3 بود وقتی برگشتم به شهر خودمون ساعت 5 ظهر بود واقعا خسته بودم اون نچسبم بهم گفته بود ساعت 7 برم روبروی برج آخه این از جون من چی میخواد رفتم خوابیدم تا اون موقع 2 ساعت وقت داشتم بدون عوض کردن لباسام خودمو پرت کردم رو تخت و خیلی سریع خوابم برد ....
وقتی پاشدم دیدم ساعت 6 و نیمه چه به موقع پاشدم
رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و رفتم سر قرار 5 دقیقه زود رسیدم ولی خب بهتر از این بود که دیر برسم چون حتما اگه دیر میرسیدم منو زنده نمیزاشت دختره نچسب
بعدا از یک ربع اومد
جون سو : سلام خوبی؟
برعکس انتظارم امروز خیلی سرحال و خوشحال بود همیشه زد حال بود و همین باعث شد بهش شک کنم
نامجون : سلام
جون سو: نمیدونستم انقدر برای دیدنم ذوق داری که به این زودی بیای حتی زودتر از من
نامجون : فقط کاری نداشتم برای همین اومدم بعدشم من عین تو بدقول نیستم بگم میام ، میام اونم سر موقع
جون سو : باشه بابا تو خوبی گفتم بیای اینجا که یه موضوعی رو بهت بگم
بعد از این حرفش دستشو گذاشت رو بازوم و نوازش میکرد
منم گیج نگاش میکردم فکر نمیکردم انقدر پیش بره اومدم پسش بزنم که
اون اون الان منو بوسید؟ شوک شده بودم باورم نمیشد بعد از 1 دقیقه اونطوری موندن سریع پسش زدم و گفتم
اسلاید بعد لباس نامجون برای قرار با جون سو 😊💓💙🌻
ا/ت ویو
خواستم برم که دستمو گرفت به همه اشاره کرد که برن خونسرد نگاش میکردم از اولشم میدونستم که این آدم درست نیست
گفت :
ووجو : میشه یکم با هم حرف بزنیم؟
دستمو کشیدم و گفتم :
ا/ت :چه حرفی اونوقت؟
ووجو : بشین با هم حرف بزنیم
ا/ت: خوشم نمیاد صمیمی بشی فهمیدی؟
ووجو : باشه فقط میخواستم بگم که میشه چیزه ...خب...
ا/ت: چیزه؟
ووجود: میشه باهم... باشیم؟
بهش پوزخند زدم و گفتم
ا/ت: البته
ووجو: واقعا؟
ا/ت: .. البته که نمیشه
بعد هم بلند خندیدم خندم همه ی سالن رو برداشته بود
ووجو هم با تعجب بهم نگاه میکرد
یهو جدی شدم و بهش خیره شدم و گفتم
ا/ت : دیگه حتی فکرشم نکن که یکبار دیگه حتی فکرشو بکنی اینو تو سرت فرو کن
بعد هم از اونجا رفتم بیرون مرتیکه هیز اگه میشد همونجا تیکه تیکه میکردمش ولی نمیشه اول صبحی حالمو بهم زد
رفتم یه سر به بار (بار اسلحه )جدید بزنم از اون طرفم باید بارو تحویل بدم خیلی کار داشتم ساعت 8 صبح بود تا همه ی کارا رو انجام بدم شد 11
بعد از اونم رفتم استراحت
نامجون ویو
امروز روز سختی بود بعد از کلی چونه زدن مشتری بلاخره جنسو برد بعد هم رفتم خارج شهر تا بگم بار جدید از خارج بیارن تا رسیدم ساعت 3 بود وقتی برگشتم به شهر خودمون ساعت 5 ظهر بود واقعا خسته بودم اون نچسبم بهم گفته بود ساعت 7 برم روبروی برج آخه این از جون من چی میخواد رفتم خوابیدم تا اون موقع 2 ساعت وقت داشتم بدون عوض کردن لباسام خودمو پرت کردم رو تخت و خیلی سریع خوابم برد ....
وقتی پاشدم دیدم ساعت 6 و نیمه چه به موقع پاشدم
رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم و رفتم سر قرار 5 دقیقه زود رسیدم ولی خب بهتر از این بود که دیر برسم چون حتما اگه دیر میرسیدم منو زنده نمیزاشت دختره نچسب
بعدا از یک ربع اومد
جون سو : سلام خوبی؟
برعکس انتظارم امروز خیلی سرحال و خوشحال بود همیشه زد حال بود و همین باعث شد بهش شک کنم
نامجون : سلام
جون سو: نمیدونستم انقدر برای دیدنم ذوق داری که به این زودی بیای حتی زودتر از من
نامجون : فقط کاری نداشتم برای همین اومدم بعدشم من عین تو بدقول نیستم بگم میام ، میام اونم سر موقع
جون سو : باشه بابا تو خوبی گفتم بیای اینجا که یه موضوعی رو بهت بگم
بعد از این حرفش دستشو گذاشت رو بازوم و نوازش میکرد
منم گیج نگاش میکردم فکر نمیکردم انقدر پیش بره اومدم پسش بزنم که
اون اون الان منو بوسید؟ شوک شده بودم باورم نمیشد بعد از 1 دقیقه اونطوری موندن سریع پسش زدم و گفتم
اسلاید بعد لباس نامجون برای قرار با جون سو 😊💓💙🌻
۲۱.۷k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.