لعنتی اینجا بمان چشمت اسیرم میکند
لعنتی اینجا بمان چشمت اسیرم میکند
لذت آغوش تو چون شیر شیرم میکند
بانوی شعرو خیالم لحظهای بامن بمان
تا بدانی که چرا عشقت اسیرم می کند
بس که ماندم بی تو من در کلبه تنهایی ام
فکر دوری از تو هم بد جور پیرم می کند
بوسه از لبهای تو طعم شراب خانگی است
وای برمن کاین شرابت سر به زیرم می کند
گرمی دستان تو من را هوایی کرده است
بی هوایت زندگی منت پذیرم می کند
دوش من آهسته می گفتم به قاب عکس تو
لعنتی اینجا بمان چشمت اسیرم می کند
لذت آغوش تو چون شیر شیرم میکند
بانوی شعرو خیالم لحظهای بامن بمان
تا بدانی که چرا عشقت اسیرم می کند
بس که ماندم بی تو من در کلبه تنهایی ام
فکر دوری از تو هم بد جور پیرم می کند
بوسه از لبهای تو طعم شراب خانگی است
وای برمن کاین شرابت سر به زیرم می کند
گرمی دستان تو من را هوایی کرده است
بی هوایت زندگی منت پذیرم می کند
دوش من آهسته می گفتم به قاب عکس تو
لعنتی اینجا بمان چشمت اسیرم می کند
۵۲۲
۰۷ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.