عشق خوناشامی من پارت ۲۳
عشق خوناشامی من پارت ۲۳
ویو نامجون:
خب راستش این چند روز من هم متوجه رفتار های جونگکوک بودم انگار که ناراحته بعد از صبحونه رفتم در اتاق جونگکوک رو زدم بعد از اینکه اجازه ورود داد منم رفتم داخل
جونگکوک: خوش اومدی بشین
نامجون: مرسی خب راستش میخوام درباره چیزی باهات صحبت کنم
جونگکوک: چی
نامجون: ا/ت
وقتی گفتم ا/ت قیافه اش ناراحت شد و سرش رو انداخت پایین یکمی تمرکز کرد و دوباره سرش رو آورد بالا
جونگکوک: خب؟
نامجون: خب که منم راستش این روز ها متوجه رفتارهات شدم ممکنه نتونی به ا/ت بگی ولی به من که میتونی بگی خب دلیل رفتار هات چیه
جونگکوک: یه نفس عمیق کشید
خب راستش (ماجرا رو تعریف میکنه)
نامجون: وقتی ماجرا رو گفت خیالم راحت شد که بخاطر ا/ت بوده نه چیز دیگهای
نامجون: ولی جونگکوک به نظر من بهتره به ا/ت بگی اینطوری اون بیشتر ازیت میشه
جونگکوک: واقعا فعلا نمیدونم شاید گفتم
نامجون: خیلی خب پس فکر هات رو بکن من دیگه میرم
نامجون: باشه مرسی ازت هیونگ
نامجون: خواهش(رفت)
ویو جونگکوک:
خب شاید نامجون راست بکه شاید بهتر باشه بهش بگم اره بهتره بگم
چند مین بعد
ویو جونگکوک:
تصمیم گرفتم به ا/ت ماجرا رو بگم رفتم در اتاقمون درش رو باز کردم که مثل همیشه داشت از پنجره بیرون رد نگاه میکرد هر وقت اینطور میدیدمش قلبم آتیش میگرفت
جونگکوک: سلام
ا/ت: سلام
جونگکوک: بیا بشین باید درمورد چیزی با هم حرف بزنیم
ا/ت: وقتی اینو گفت تموم تنم لرزید رفتم نشستم که...
ادامه دارد...
حمایت
ویو نامجون:
خب راستش این چند روز من هم متوجه رفتار های جونگکوک بودم انگار که ناراحته بعد از صبحونه رفتم در اتاق جونگکوک رو زدم بعد از اینکه اجازه ورود داد منم رفتم داخل
جونگکوک: خوش اومدی بشین
نامجون: مرسی خب راستش میخوام درباره چیزی باهات صحبت کنم
جونگکوک: چی
نامجون: ا/ت
وقتی گفتم ا/ت قیافه اش ناراحت شد و سرش رو انداخت پایین یکمی تمرکز کرد و دوباره سرش رو آورد بالا
جونگکوک: خب؟
نامجون: خب که منم راستش این روز ها متوجه رفتارهات شدم ممکنه نتونی به ا/ت بگی ولی به من که میتونی بگی خب دلیل رفتار هات چیه
جونگکوک: یه نفس عمیق کشید
خب راستش (ماجرا رو تعریف میکنه)
نامجون: وقتی ماجرا رو گفت خیالم راحت شد که بخاطر ا/ت بوده نه چیز دیگهای
نامجون: ولی جونگکوک به نظر من بهتره به ا/ت بگی اینطوری اون بیشتر ازیت میشه
جونگکوک: واقعا فعلا نمیدونم شاید گفتم
نامجون: خیلی خب پس فکر هات رو بکن من دیگه میرم
نامجون: باشه مرسی ازت هیونگ
نامجون: خواهش(رفت)
ویو جونگکوک:
خب شاید نامجون راست بکه شاید بهتر باشه بهش بگم اره بهتره بگم
چند مین بعد
ویو جونگکوک:
تصمیم گرفتم به ا/ت ماجرا رو بگم رفتم در اتاقمون درش رو باز کردم که مثل همیشه داشت از پنجره بیرون رد نگاه میکرد هر وقت اینطور میدیدمش قلبم آتیش میگرفت
جونگکوک: سلام
ا/ت: سلام
جونگکوک: بیا بشین باید درمورد چیزی با هم حرف بزنیم
ا/ت: وقتی اینو گفت تموم تنم لرزید رفتم نشستم که...
ادامه دارد...
حمایت
۱۸.۹k
۳۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.