دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۸۴
diyana
از خواب بیدار شدم دیدم رو تختم ولی هرچی دقت کردم خونه خودم نبودم
بلند شدم سرم تیر بدی کشید
رفتم از اتاق بیرون پیمان تو آشپزخونه بود
هیچی از دیشب یادم نمیومد
اصن من کی چجوری اومدم اینجا
پیمان : بالاخره بیدار شدی
دیانا : من چرا اینجام
پیمان : صبح توعم بخیر
دیانا : بهت میگم من چرا اینجام
پیمان : دیشب خودت اومدی پیشم
دیانا : من؟!
پیمان : ارع
بیا بشین صبحانه بخور
دیانا: نمیخام میخام برم خونه خودم
پیمان : فعلا بیا خودم میبرمت
دیانا : هوفففف
رفتم نشستم چند لقمه خوردم
دیانا : گوشیم کجاس
پیمان : تو کیفت
دیانا : رفتم کیفم رو برداشتم
۱۰ تا میسکال از ممد
۵ تا از نیکا
۷ تا از محراب
نیکا رو گرفتم
نیکا : الو سلام دیانا معلومه کجایی دختر میدونی چقد نگرانتم خوبی ارسلان کجاس چرا از دیشب تا حالا جواب گوشیاتونو نمیدید
دیانا : اه نیکا نفس بگیر
من خونه پیمانم نمیدونم ارسلانم کجاس
نیکا: ینی چی که نمیدونی دیشب خودت زمگ زدی گفتی ارسلان پیشته حالش بد شده
دیانا : مگه ارسلان تيمارستان نی
نیکا : نه فرار کرده
دیانا : هوففف من نمیدونم کجاس وایسا الان میام خونه
نیکا : باشه زود بیا فقط
دیانا: اوکی
رفتم شالمو پوشیدم
دیانا: پیمان من میرم ارسلان انگار از تيمارستان فرار کرده
پیمان : بزا میرسونمت
دیانا : باش
پیمان رف سویبچ رو برداشت
بالاخره رسیدیم
دیانا : دستت درد نکنه
پیمان : قربونت
دیانا : خدافظ
پیمان : مراقب خودت باش
دیانا : تو هم
پیمان رف منم رفتم بالا....
ادامه دارد....
پارت ۸۴
diyana
از خواب بیدار شدم دیدم رو تختم ولی هرچی دقت کردم خونه خودم نبودم
بلند شدم سرم تیر بدی کشید
رفتم از اتاق بیرون پیمان تو آشپزخونه بود
هیچی از دیشب یادم نمیومد
اصن من کی چجوری اومدم اینجا
پیمان : بالاخره بیدار شدی
دیانا : من چرا اینجام
پیمان : صبح توعم بخیر
دیانا : بهت میگم من چرا اینجام
پیمان : دیشب خودت اومدی پیشم
دیانا : من؟!
پیمان : ارع
بیا بشین صبحانه بخور
دیانا: نمیخام میخام برم خونه خودم
پیمان : فعلا بیا خودم میبرمت
دیانا : هوفففف
رفتم نشستم چند لقمه خوردم
دیانا : گوشیم کجاس
پیمان : تو کیفت
دیانا : رفتم کیفم رو برداشتم
۱۰ تا میسکال از ممد
۵ تا از نیکا
۷ تا از محراب
نیکا رو گرفتم
نیکا : الو سلام دیانا معلومه کجایی دختر میدونی چقد نگرانتم خوبی ارسلان کجاس چرا از دیشب تا حالا جواب گوشیاتونو نمیدید
دیانا : اه نیکا نفس بگیر
من خونه پیمانم نمیدونم ارسلانم کجاس
نیکا: ینی چی که نمیدونی دیشب خودت زمگ زدی گفتی ارسلان پیشته حالش بد شده
دیانا : مگه ارسلان تيمارستان نی
نیکا : نه فرار کرده
دیانا : هوففف من نمیدونم کجاس وایسا الان میام خونه
نیکا : باشه زود بیا فقط
دیانا: اوکی
رفتم شالمو پوشیدم
دیانا: پیمان من میرم ارسلان انگار از تيمارستان فرار کرده
پیمان : بزا میرسونمت
دیانا : باش
پیمان رف سویبچ رو برداشت
بالاخره رسیدیم
دیانا : دستت درد نکنه
پیمان : قربونت
دیانا : خدافظ
پیمان : مراقب خودت باش
دیانا : تو هم
پیمان رف منم رفتم بالا....
ادامه دارد....
۵.۲k
۲۹ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.