♡ ماه سفید من ♡
♡ ماه سفید من ♡
پارت : ۳۱
صدای بمب اومد از طبقه بالا هممون دویدیم به سمت بالا که دیدم ادمین دم در اتاق ا/ت وایساده و داره از شدت خنده جر میخوره و شبیه یه گوجه شده
از بس خندیده بود دیگه داشت منفجر میشد
رفتیم جلو که دیدم دخترا تو هم گره خوردن و افتادن رو زمین رفتیم تو اتاق و داشتیم از هم جداشون میکردیم که یهو زنگ در به صدا در اومد ا/ت رفت از تو دوربین نگاهی به بیرون انداخت
ا/ت : بیچاره شدیم مامان و بابای ته اومدن
نامجون : ادمین الان وقتش بود
ادمین :......................
نامجون : چرا جواب نمیدی ؟ آها هیچ جواب نداری فهمیدم
ادمین : جواب ابلهان خاموشیخاموشی ست
ته : ب جای این کاره برین یه جایی مخفی شید
و همه رفتن یجایی از خونه
و در رو باز کردیم و اومدن تو بعد از کلی سلام و احوالپرسی نشستن
ا/ت ویو :
میخواستم برم میوه بیارم ولی تا در یخچال رو باز کردم دیدم هانا اون تو داره یخ میزنه سریع هانا رو بدون اینکه کسی ببینه حتی خودم بردمش تو اتاق
ته : ا/ت بیا پایین مامان و بابام کارمون دارند
سریع رفتم پایین و نشستم بغل تهیونگ
مامان ته : ما یه تصمیمی گرفتیم
بابا ته : ولی صبر میکنیم تا مامان و بابای ا/ت هم برسند
( ۱۱ مین بعد )
مامان و بابای من هم اومدن و بعد از کلی سلام و احوالپرسی نشستن
منم رفتم برای همی میوه آوردم و از همه پذیرایی کردم
ادمین : چه گیری داده به میوه
مامان ا/ت : تصمیمون رو بهشون گفتین ؟
بابا ته : نه هنوز
مامان ته : شما میگید یا من بگم ؟
بابا ا/ت : من میگم ، خب بچه ها ما تصمیم گرفتیم که...ادامه دارد
پارت : ۳۱
صدای بمب اومد از طبقه بالا هممون دویدیم به سمت بالا که دیدم ادمین دم در اتاق ا/ت وایساده و داره از شدت خنده جر میخوره و شبیه یه گوجه شده
از بس خندیده بود دیگه داشت منفجر میشد
رفتیم جلو که دیدم دخترا تو هم گره خوردن و افتادن رو زمین رفتیم تو اتاق و داشتیم از هم جداشون میکردیم که یهو زنگ در به صدا در اومد ا/ت رفت از تو دوربین نگاهی به بیرون انداخت
ا/ت : بیچاره شدیم مامان و بابای ته اومدن
نامجون : ادمین الان وقتش بود
ادمین :......................
نامجون : چرا جواب نمیدی ؟ آها هیچ جواب نداری فهمیدم
ادمین : جواب ابلهان خاموشیخاموشی ست
ته : ب جای این کاره برین یه جایی مخفی شید
و همه رفتن یجایی از خونه
و در رو باز کردیم و اومدن تو بعد از کلی سلام و احوالپرسی نشستن
ا/ت ویو :
میخواستم برم میوه بیارم ولی تا در یخچال رو باز کردم دیدم هانا اون تو داره یخ میزنه سریع هانا رو بدون اینکه کسی ببینه حتی خودم بردمش تو اتاق
ته : ا/ت بیا پایین مامان و بابام کارمون دارند
سریع رفتم پایین و نشستم بغل تهیونگ
مامان ته : ما یه تصمیمی گرفتیم
بابا ته : ولی صبر میکنیم تا مامان و بابای ا/ت هم برسند
( ۱۱ مین بعد )
مامان و بابای من هم اومدن و بعد از کلی سلام و احوالپرسی نشستن
منم رفتم برای همی میوه آوردم و از همه پذیرایی کردم
ادمین : چه گیری داده به میوه
مامان ا/ت : تصمیمون رو بهشون گفتین ؟
بابا ته : نه هنوز
مامان ته : شما میگید یا من بگم ؟
بابا ا/ت : من میگم ، خب بچه ها ما تصمیم گرفتیم که...ادامه دارد
۹.۳k
۱۳ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.