عشق پنهانی من part 29 کامنت بزارید برام خب 😐
ا.ت وقتی داخل خونه شد همون ا.ت بی روح و بیحس نبود همون ا.ت برگشته بود که همه دنبالش میگشتن و ا.ت اون رو ته قلبش قایم کرده بود
وفتی وارد شد آجوما کسی که مثل مادرش بود به استقبال ا.ت رفت و ا.ت با خوشحالی و با لبخند آجوما رو بقل کرد
آجوما که تو شوک بود و با احساس خوش حالی احساساتش به هم ریخته بود و نفهمید چه واکنشی نشون بده با لبخندب که تو صورتش نشسته بود گفت
(آجوما رو با ( آ) نشون میدم )
آ. ا.ت خیلی خوشحال به نظر میرسی
ا.ت . چون خیلی خوشحالم
آ. برام خوشحالی تو خیلی با ارزشه ولی میشه بگم برا چی
ا.ت از بغل آجوما در اوند و روبه روش وایساد و گفت برو پیش بندت رو باز کن و بیا بشینیم و برات تعریف کنم آجوما
تا تو بیای منم لباس هامو عوض کردم و سر و صورتم آبی ردم
آ. باش
آجوما به سمت آشپز خونه رفت و ا.ت به سمت اتاقش
......چندمین بعد
آجوما . که حیلی وقت بود کارش رو تموم کرده بود و روی میز چند تا خوراکی و نوشیدنی حاظر کرده بود و ا.ت داشت از پله ها پایین می اومد ولی آجوما نبود
ا.ت که چند پله ای مونده بود پا توی سالن بزاره آجوما رو دید که توی دستش با کیک شکلاتی خامه ای که روش رو با توت فرنگی تزئین کرده بود داشت به سمت میز میرفت دید ا.ت سرعتش رو بیشتر کرد و زود کنار آجوما رفت و نشست
مگه میدونستی امروز برمیگردم کیک مورد علاقه منو پختی
آ. همینجوری به دلم زد درستش کنم که وقتی اومدی بدم بخوری
ا.ت . میشه برام یه تیکه بدی حالا که این همه زحمت کشیدی
آ. حتما
آجوما یه پیش دستی براشت و یه تیکه از کیک رو توی پیش دستی ءداشت و کنار کیک یه چنگال گذاشت وبه ا.ت داد و نشست
آ . نمیخوای تعریف کنی
ا.ت . که یه چنگال از کیک برداشته بود و محو در طعم کیک شده بود یادش رفته بود که چیو قرار بود تعریف کنع
ا.ت .چیو
آ. این که چرا این همه خوشحالی
ا.ت . بعد این حرف آجوما پیش دستی توی دستش رو روی میز گذاشت و به سمت آجوما برگشت و گفت
ا.ت. یادته بهت در مورد جیمین گفته بودم
آ. آره یادمه
ا.ت چند روزی بود که توی خونه جنگلی بودیم اولش که دعوتش کردم با هیچ حسی دعدتش نکردم فقط خواستم تنها نمونم ولی بعدش که وقت با جیمین گذشت
و حرکات حرفای جیمین رو شنیدم تصمیم گرفتم بهش یه شانس دیگه ای بدم ببخشمش
آجوما یه لبخندی زد و از جاش پاشد و قدمی سمت ا.ت ورداشت و ا.ت دو توی بغل خودش فشرد
میدونستم هنوزم یه تیکه از عشقت به جیمین توی دلت داشتی که با اون همه دل تنگی و بغض داستی جیمین رو برام تعریف میکردی
ا.ت امیدوارم پشیمون نشی دخترم من تو رو مقل دختر خودم میدونم و نمیخوام هیچ آسیبی ببینی
ا.ت . آجوما نگران نباش
ا.ت . درسته بهش اعتماد بازم کردم یه شانس بهش دادم ولی اعتمادم رو خَشه دار نمیکنع چون خودش هم از اشتباهش پشیمون بود
وفتی وارد شد آجوما کسی که مثل مادرش بود به استقبال ا.ت رفت و ا.ت با خوشحالی و با لبخند آجوما رو بقل کرد
آجوما که تو شوک بود و با احساس خوش حالی احساساتش به هم ریخته بود و نفهمید چه واکنشی نشون بده با لبخندب که تو صورتش نشسته بود گفت
(آجوما رو با ( آ) نشون میدم )
آ. ا.ت خیلی خوشحال به نظر میرسی
ا.ت . چون خیلی خوشحالم
آ. برام خوشحالی تو خیلی با ارزشه ولی میشه بگم برا چی
ا.ت از بغل آجوما در اوند و روبه روش وایساد و گفت برو پیش بندت رو باز کن و بیا بشینیم و برات تعریف کنم آجوما
تا تو بیای منم لباس هامو عوض کردم و سر و صورتم آبی ردم
آ. باش
آجوما به سمت آشپز خونه رفت و ا.ت به سمت اتاقش
......چندمین بعد
آجوما . که حیلی وقت بود کارش رو تموم کرده بود و روی میز چند تا خوراکی و نوشیدنی حاظر کرده بود و ا.ت داشت از پله ها پایین می اومد ولی آجوما نبود
ا.ت که چند پله ای مونده بود پا توی سالن بزاره آجوما رو دید که توی دستش با کیک شکلاتی خامه ای که روش رو با توت فرنگی تزئین کرده بود داشت به سمت میز میرفت دید ا.ت سرعتش رو بیشتر کرد و زود کنار آجوما رفت و نشست
مگه میدونستی امروز برمیگردم کیک مورد علاقه منو پختی
آ. همینجوری به دلم زد درستش کنم که وقتی اومدی بدم بخوری
ا.ت . میشه برام یه تیکه بدی حالا که این همه زحمت کشیدی
آ. حتما
آجوما یه پیش دستی براشت و یه تیکه از کیک رو توی پیش دستی ءداشت و کنار کیک یه چنگال گذاشت وبه ا.ت داد و نشست
آ . نمیخوای تعریف کنی
ا.ت . که یه چنگال از کیک برداشته بود و محو در طعم کیک شده بود یادش رفته بود که چیو قرار بود تعریف کنع
ا.ت .چیو
آ. این که چرا این همه خوشحالی
ا.ت . بعد این حرف آجوما پیش دستی توی دستش رو روی میز گذاشت و به سمت آجوما برگشت و گفت
ا.ت. یادته بهت در مورد جیمین گفته بودم
آ. آره یادمه
ا.ت چند روزی بود که توی خونه جنگلی بودیم اولش که دعوتش کردم با هیچ حسی دعدتش نکردم فقط خواستم تنها نمونم ولی بعدش که وقت با جیمین گذشت
و حرکات حرفای جیمین رو شنیدم تصمیم گرفتم بهش یه شانس دیگه ای بدم ببخشمش
آجوما یه لبخندی زد و از جاش پاشد و قدمی سمت ا.ت ورداشت و ا.ت دو توی بغل خودش فشرد
میدونستم هنوزم یه تیکه از عشقت به جیمین توی دلت داشتی که با اون همه دل تنگی و بغض داستی جیمین رو برام تعریف میکردی
ا.ت امیدوارم پشیمون نشی دخترم من تو رو مقل دختر خودم میدونم و نمیخوام هیچ آسیبی ببینی
ا.ت . آجوما نگران نباش
ا.ت . درسته بهش اعتماد بازم کردم یه شانس بهش دادم ولی اعتمادم رو خَشه دار نمیکنع چون خودش هم از اشتباهش پشیمون بود
۱۹.۱k
۰۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.