قدرت عشق
#قدرت عشق
Part 2
بعد نیم ساعت ماشین نگه داشت در باز شد دوباره حرکت کرد که پسره گفت وایسا
چاعان:پیاده شو
لیا:ببینید این کارتون جرمه جرم میفهمید خوب اگه مریض دارید چرا نمیاریدش بیمارستان اونجا دستگاه های زیادی هست
چاعان:پیاده شو
از بازوم گرفتو از آمبولانس اومدیم بیرون
چاعان:هر چقدر تقلا کنی بیشتر اذیت میشی پس مثل آدم برو داخل درمانش کن
لیا:باشه بازومو ول کن
پسره نگاهم کرد
لیا:میگم ول کن
بازوم رو ول کرد و دنبالش راه افتادم
رفتیم داخل یک اتاق
یک نفر رو تخت غرق خون بود سریع رفتم بالا سرش یک پسر ۲۷ یا ۲۸ ساله بود سریع کیفمو باز کردم با قیچی پیراهنش رو پاره کردم تا زخمو ببینم عمیق بود و به سمت کبد خورده بود سریع گفتم
لیا:خیلی خون از دست داده خون لازم داره میدونید گروه خونی چیه؟
چاعان:میتونی از من بگیری
لیا:مگه گروه خونی تو چیه؟
چاعان:_O
لیا:باشه بشین داشتم خون میگرفتم که دختر اومد داخل
توانا:چاعان دکتر آوردی
چاعان پس اسمش چاعان بود
توانا:چاعان با تو دارم حرف میزنم
چاعان:توان برو بیرون اومدم بیرون حرف میزنیم با هم باشه ؟ برو
توانا:باشه منتظرم راستی دنیز اومده
چاعان:باشه برو بیروننن
خون رو که از گرفتم گفتم که میتونه بره و رفتم بالا سر پسره و گلوله رو به هر سختی بود در آوردم بخیه زدم و خون رو هم بهش وصل کردم دستکش هامو که درآوردم رفتم بیرون که از حیاط پشتی صدایی شنیدم
رفتم به سمت صدا
دنیز:داداش خواهرش رو دزدیدیم اگه لازم شد بگو بیاریمش
توانا:من بهش گفتم فکر عاقلانه ای بود نه؟
چاعان:شما دو تا خیلی بیجا کردید از من اجازه گرفتیدددد(با داد)
یعنی دربارهی کی داشتم حرف میزدن
دنیز:داداش خواهر دکتره وکیله از در خونه دزدیدمش نمیشه همینجوری ببرم بزارمش اونجا که
اینو که گفت کم کم پازل ها تو ذهنم کنار هم قرار گرفتن صبح آلیسا نبود تو بیمارستان زنگ زدم در دسترس نبود الانم که دیکه نتونستم طاقت بیارم و داد زدم
لیا:شما به خواهرم چیکار دارید حیوونا درمان میخواستید مریضتون رو درمان کردم دیگه چی میخوایددد باید ولش کنید ولش کنید
چاعان:داد نزن
لیا:چی میگی تو هاااا چی میگی تو ما با هم بزرگ شدیم تو هیچ میدونی بدون پدر مادر بزرگ شدن یعنی چی تو هیچ میدونی اینکه واسه با خواهرت هم واسه هم پدر هم مادر هم خواهر بشی یعنی چیییی تو هیچ میدونی اینکه پدر مادرت جلو چشمات جون بدن یعنی چیییییی هه از کی چه انتظاری دارم نه ؟
تو چرا باید اینارو تجربه کرده باشی
چشمای چاعان پر از اشک شد ولی نذاشت سرازیر بشه و از دست لیا گرفت رو کشیدم
دنیز:داداش کجا؟
توانا:کجا میبریش چاعان
لیا:ولمکن میگم ولم کن
چاعان لیا رو میبره وسط جنگل
Part 2
بعد نیم ساعت ماشین نگه داشت در باز شد دوباره حرکت کرد که پسره گفت وایسا
چاعان:پیاده شو
لیا:ببینید این کارتون جرمه جرم میفهمید خوب اگه مریض دارید چرا نمیاریدش بیمارستان اونجا دستگاه های زیادی هست
چاعان:پیاده شو
از بازوم گرفتو از آمبولانس اومدیم بیرون
چاعان:هر چقدر تقلا کنی بیشتر اذیت میشی پس مثل آدم برو داخل درمانش کن
لیا:باشه بازومو ول کن
پسره نگاهم کرد
لیا:میگم ول کن
بازوم رو ول کرد و دنبالش راه افتادم
رفتیم داخل یک اتاق
یک نفر رو تخت غرق خون بود سریع رفتم بالا سرش یک پسر ۲۷ یا ۲۸ ساله بود سریع کیفمو باز کردم با قیچی پیراهنش رو پاره کردم تا زخمو ببینم عمیق بود و به سمت کبد خورده بود سریع گفتم
لیا:خیلی خون از دست داده خون لازم داره میدونید گروه خونی چیه؟
چاعان:میتونی از من بگیری
لیا:مگه گروه خونی تو چیه؟
چاعان:_O
لیا:باشه بشین داشتم خون میگرفتم که دختر اومد داخل
توانا:چاعان دکتر آوردی
چاعان پس اسمش چاعان بود
توانا:چاعان با تو دارم حرف میزنم
چاعان:توان برو بیرون اومدم بیرون حرف میزنیم با هم باشه ؟ برو
توانا:باشه منتظرم راستی دنیز اومده
چاعان:باشه برو بیروننن
خون رو که از گرفتم گفتم که میتونه بره و رفتم بالا سر پسره و گلوله رو به هر سختی بود در آوردم بخیه زدم و خون رو هم بهش وصل کردم دستکش هامو که درآوردم رفتم بیرون که از حیاط پشتی صدایی شنیدم
رفتم به سمت صدا
دنیز:داداش خواهرش رو دزدیدیم اگه لازم شد بگو بیاریمش
توانا:من بهش گفتم فکر عاقلانه ای بود نه؟
چاعان:شما دو تا خیلی بیجا کردید از من اجازه گرفتیدددد(با داد)
یعنی دربارهی کی داشتم حرف میزدن
دنیز:داداش خواهر دکتره وکیله از در خونه دزدیدمش نمیشه همینجوری ببرم بزارمش اونجا که
اینو که گفت کم کم پازل ها تو ذهنم کنار هم قرار گرفتن صبح آلیسا نبود تو بیمارستان زنگ زدم در دسترس نبود الانم که دیکه نتونستم طاقت بیارم و داد زدم
لیا:شما به خواهرم چیکار دارید حیوونا درمان میخواستید مریضتون رو درمان کردم دیگه چی میخوایددد باید ولش کنید ولش کنید
چاعان:داد نزن
لیا:چی میگی تو هاااا چی میگی تو ما با هم بزرگ شدیم تو هیچ میدونی بدون پدر مادر بزرگ شدن یعنی چی تو هیچ میدونی اینکه واسه با خواهرت هم واسه هم پدر هم مادر هم خواهر بشی یعنی چیییی تو هیچ میدونی اینکه پدر مادرت جلو چشمات جون بدن یعنی چیییییی هه از کی چه انتظاری دارم نه ؟
تو چرا باید اینارو تجربه کرده باشی
چشمای چاعان پر از اشک شد ولی نذاشت سرازیر بشه و از دست لیا گرفت رو کشیدم
دنیز:داداش کجا؟
توانا:کجا میبریش چاعان
لیا:ولمکن میگم ولم کن
چاعان لیا رو میبره وسط جنگل
۱.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.