پارت ۵
ویو تهیونگ:امروز توی اتاقم بودم صدای یکی از افرادی رو شنیدم که می گفت ارباب رفتم بیرون که دیدم همه فرشته های بهشت اینجان تهیونگ:واوو میبینم تشریف آوردید خبری شده با تمسخر گفتن:فرشته ی بهشتی ما دست تو چیکار می کنه نکنه میخوای بکشتنش بدی تهیونگ:چی درباره ی چی حرف می زنی کدوم فرشته گفتن:خودت خوب میدونی همون دختری که تازه زندانیش کردی نکنه عاشقش شدی تهیونگ:از گلوش گرفتم گفتم اون دهنت کثیفت و ببند من هیچ وقت عاشق هیچکس نمیشم که پرنس کردم اونور که مرد داشتن بهم صدمه میزدن که کل بدنم زخمی شد که رفتن دختره رو آوردن داشتن میبرنش که بلند شدم دختره رو گرفتم و با قدرتم که نباید استفاده میکردم همه رو کشتم خیلی خیلیییی عصبانی بودم ولی هنوز بعضی از فرشته ها بودن که دختره رو بوسیدم که فرشته ها عصبانی شدن و رفتن دختره داشت مات نگام میکرد بدبخت هنگ کرد خب که ولش کردم خب ا/ت: چیکار میکنی مرتیکه دیوونه تهیونگ:با این حرفش عصبانی شدم چشام قرمز شد گفت:ببخشید تهیونگ:فکر نکنی عاشقت شدم هااااا ..ا/ت:واقعا پس چرا بوسیدیدم راستی اینا کی بودن تهیونگ: همین جوری هیچ کسی که حالم بد شد ا/ت:هی حالت خوبه که اومدن بردنش تو اتاق خوابش داشتم نگاش میکردم که یهو بیدار شد از تخت افتادم پایین ا/ت:آخخخخخ کمرم تهیونگ:داشتم جرررر میخوردم که دیدم دارم میخندم تاحالا نخندیده بودم ولی چراااا آوردمش بالا گفتم خوبی ا/ت:آره چرا اینجوری بیدار میشی ترسیدم تهیونگ:برا چی داشتی نگام میکردی؟ا/ت:جدیدن احساس میکردم عاشق تهیونگ شدم ولی فکر نکنم اون منو دوست داشته باشه گفتم نمیدونم همینجوری که یهو تهیونگ منو کشید سمت خودش که ......
شرط برای پارت بعد 15 لایک
10کامنت✨🖤
شرط برای پارت بعد 15 لایک
10کامنت✨🖤
۶.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.