وانشات جونگ کوک احساسی و غمگین
دیردز مادر جونگ کوک فوت کرده بود و اصلا حال و احوال خوبی نداشت و توام تصمیم گرفی بری و دلداریش بدی
راوی : جونگ کوک دنبال ا/ت اومده تا باهم برن خونه و ساعت ۸ شب بود
~تویخونه~
جونگ کوک روی مبل نشسته بود و مثل همیشه داشت با گوشیش بازی میکرد
ا/ت : جونگ کوکا چیزی خوردی؟
جونگ کوک : گرسنه نبودم !
ا/ت : جونگ کوک میخوام یچیزی رو بهت بگم
جونگ کوک به ا/ت نگا میکنم
جونگ کوک : بگوع
ا/ت : جو جونگ کوک درسته مادرت فوت کرده و توام پسر اون بودی اما اینک وعده ی غذاییت اط نصفم کمترع و خواب و بیداری نداری خیلی بده جونگ کوکا ، بنظرت اگ مادرت بود خوشحال میشد این حال تورو ببینه ؟ داری خودتو نابود میکنه
( ا/ت گریه میکنه )
جو جو جون کو ... کا میترسم ... میترسم افسرده شی و دیگ نتونم اون خندهای خرگوشیتو ببینم
( جونگ کوک از جاش بلند شد و سمت ا/ت رفت )
جونگ کوک : میدونم نگرانم چاگیا ... همه جدیدا نگران شدن ! ولی باور کن دست خودم نیست بیبی نمیتونم ... نمیتونم اونو از ذهنم بیرون کنم میفهمی ؟
ا/ت : جونگ کوکا من واقعا دوست دارم لطفا عزیزم لطفا به خودت صدمه نزن حداقل بخاطر مادرت سلامتیتو حفظ کن و غذا بخور و بخواب باشه ؟
جونگ کوک صورت کوجیک ا/ت ک از گریه قرمز شدع بود رو بین دستاش گرفت
جونگ کوک : باشه بیبی سعیمو میکنم و گریه نکن خواهش میکنم
ا/ت : اخع اخع وقتی این حالتو میبینم نمیتونم جونگ کوا نمیتونم میفمی ؟
جونگ کوک بدن ا/ت رو توی ی حرکت توی دستاش گذاشو بردش روی تخت و صورت ا/ت رو اروم گذاشت روی بالشت و پتو رو روش انداخت و خودش هم کنارش جوری دراز کشیده بود که با یه دست صورتش رو بالا نگه داشت بود و دست دیگش دور کمر ا/ت بود ...
جونگ کوک : باشه عزیزم ، حالا اروم بخواب بیب
و شروع میکنه به خوندن تا خوابت ببرع
.
.
.
اگ بازم میخواید کامنت بگید
راوی : جونگ کوک دنبال ا/ت اومده تا باهم برن خونه و ساعت ۸ شب بود
~تویخونه~
جونگ کوک روی مبل نشسته بود و مثل همیشه داشت با گوشیش بازی میکرد
ا/ت : جونگ کوکا چیزی خوردی؟
جونگ کوک : گرسنه نبودم !
ا/ت : جونگ کوک میخوام یچیزی رو بهت بگم
جونگ کوک به ا/ت نگا میکنم
جونگ کوک : بگوع
ا/ت : جو جونگ کوک درسته مادرت فوت کرده و توام پسر اون بودی اما اینک وعده ی غذاییت اط نصفم کمترع و خواب و بیداری نداری خیلی بده جونگ کوکا ، بنظرت اگ مادرت بود خوشحال میشد این حال تورو ببینه ؟ داری خودتو نابود میکنه
( ا/ت گریه میکنه )
جو جو جون کو ... کا میترسم ... میترسم افسرده شی و دیگ نتونم اون خندهای خرگوشیتو ببینم
( جونگ کوک از جاش بلند شد و سمت ا/ت رفت )
جونگ کوک : میدونم نگرانم چاگیا ... همه جدیدا نگران شدن ! ولی باور کن دست خودم نیست بیبی نمیتونم ... نمیتونم اونو از ذهنم بیرون کنم میفهمی ؟
ا/ت : جونگ کوکا من واقعا دوست دارم لطفا عزیزم لطفا به خودت صدمه نزن حداقل بخاطر مادرت سلامتیتو حفظ کن و غذا بخور و بخواب باشه ؟
جونگ کوک صورت کوجیک ا/ت ک از گریه قرمز شدع بود رو بین دستاش گرفت
جونگ کوک : باشه بیبی سعیمو میکنم و گریه نکن خواهش میکنم
ا/ت : اخع اخع وقتی این حالتو میبینم نمیتونم جونگ کوا نمیتونم میفمی ؟
جونگ کوک بدن ا/ت رو توی ی حرکت توی دستاش گذاشو بردش روی تخت و صورت ا/ت رو اروم گذاشت روی بالشت و پتو رو روش انداخت و خودش هم کنارش جوری دراز کشیده بود که با یه دست صورتش رو بالا نگه داشت بود و دست دیگش دور کمر ا/ت بود ...
جونگ کوک : باشه عزیزم ، حالا اروم بخواب بیب
و شروع میکنه به خوندن تا خوابت ببرع
.
.
.
اگ بازم میخواید کامنت بگید
۱۱۱.۹k
۱۵ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.