فیک جونگکوک پارت ۱۶
ا/ت:بیاین آسانسور اینجاس
جونگکوک:بیاین
ا/ت:بازم این رز زهرمارمولک
لیا:اوففف
تهیونگ:بیاین دفعه بعدی بریم بابا
رز:نه نه کجا میرین دلم برا ا/ت جون تنگه
ا/ت:راحتمون بذار دیگه
رز:خب بیا آشتی کنیم
ا/ت:تو باعث شدی چند سال پیش دوستی مون از بین بره الانم نمیبخشمت
ا/ت:جونگکوک بیا بریم
از مچ جونگکوک گرفت و با پله رفتن
تو سالن مهمونی رز نشسته بود و به ا/ت دست تکون میداد
یجی:مهم نیس بیاین همه باهم بشینیم تو یه میز
هیونجین:راست میگه
ا/ت:یا خدا.دختر خالم اینجا چیکار داره؟اونم بدون خالممم.و با پسر عموششش
فلیکس:خب قدش که از تو یکم کوچیکتره
ا/ت :خب من ۱۶۴ ام و اون ۱۶۰.اما اون فقط ۱۰ سالشه و پسر عموش ۱۶
جونگکوک:پس ازتو بزرگتره
ا/ت:نگران نباش بانی تو اولین و آخرین عشق منی
جونگکوک:میدونم تو هم همینطور
رزی:خب ا/ت برو ازش بپرس ببین چرا اومده .حتما بقیه هم گول هیکلش رو خوردن و اجازه دادن بیاد
ا/ت:باشه
ا/ت رفت پیششش
ا/ت:تو اینجا چیکار داری؟
دختر خالش:خب با عشقم اومدم
ا/ت:عشقت پسر عموته؟
دختر خالش:خب ار
ا/ت:خود دانی.به مامانت چی گفتی؟
دختر خالش:ساکت شو
ا/ت:من رفتم بابا
جونگکوک:بیا بشین بیبی
ا/ت:مامانم زنگ میزنه.باید بگم خوابیدیم دیگه نه؟
جونگکوک:به نظرم راستشو بگو
ا/ت:باشه
ا/ت:سلام مامان
مامانش:سلام ا/ت:کجایی؟چیکار میکنی؟ با جونگکوکی؟بابات برا دوشب بعد بلیط جور کرده بریم ایران فامیلات با جونگکوک آشنا بشن.
ا/ت:اما کل فک و فامیل که جونگکوک رو حتی بقیه رو دیدن
مامانش:حالا باید بیاین دیگه
ا/ت:باشه حالا خدافظ
ا/ت:ور ور ور حرف میزنه فقط
همه غش کردن
لیسا:خب مامانته دیگه
نامجون:غذا هارو آوردن
گارسون:چون شما تنها مسافر آسیایی ما هستین براتون غذا های آسیایی آماده کردیم.
جونگکوک:وای سوشییی
هیونجین:خیلی ممنونیم
گارسون:نوش جان
عذا تو ن رو خوردین.همه داشتن تانگو میرقصیدن. حتی دختر خاله ی ا/ت
جونگکوک:پاشو دیگه ا/ت.(از دستش گرفت و کشوندش وسط)
از کمر ا/ت گرفت.نفس هاشون به هم میخورد و فقط چند سانتی بین لب ا/ت و جونگکوک بود.قد ا/ت از ابرو های جونگکوک بود .همه نگاشون میکردن چون خيلي رمانتیک بودن.
پایان پارت ۱۶
امیدوارم خوشتون اومده باشه
جونگکوک:بیاین
ا/ت:بازم این رز زهرمارمولک
لیا:اوففف
تهیونگ:بیاین دفعه بعدی بریم بابا
رز:نه نه کجا میرین دلم برا ا/ت جون تنگه
ا/ت:راحتمون بذار دیگه
رز:خب بیا آشتی کنیم
ا/ت:تو باعث شدی چند سال پیش دوستی مون از بین بره الانم نمیبخشمت
ا/ت:جونگکوک بیا بریم
از مچ جونگکوک گرفت و با پله رفتن
تو سالن مهمونی رز نشسته بود و به ا/ت دست تکون میداد
یجی:مهم نیس بیاین همه باهم بشینیم تو یه میز
هیونجین:راست میگه
ا/ت:یا خدا.دختر خالم اینجا چیکار داره؟اونم بدون خالممم.و با پسر عموششش
فلیکس:خب قدش که از تو یکم کوچیکتره
ا/ت :خب من ۱۶۴ ام و اون ۱۶۰.اما اون فقط ۱۰ سالشه و پسر عموش ۱۶
جونگکوک:پس ازتو بزرگتره
ا/ت:نگران نباش بانی تو اولین و آخرین عشق منی
جونگکوک:میدونم تو هم همینطور
رزی:خب ا/ت برو ازش بپرس ببین چرا اومده .حتما بقیه هم گول هیکلش رو خوردن و اجازه دادن بیاد
ا/ت:باشه
ا/ت رفت پیششش
ا/ت:تو اینجا چیکار داری؟
دختر خالش:خب با عشقم اومدم
ا/ت:عشقت پسر عموته؟
دختر خالش:خب ار
ا/ت:خود دانی.به مامانت چی گفتی؟
دختر خالش:ساکت شو
ا/ت:من رفتم بابا
جونگکوک:بیا بشین بیبی
ا/ت:مامانم زنگ میزنه.باید بگم خوابیدیم دیگه نه؟
جونگکوک:به نظرم راستشو بگو
ا/ت:باشه
ا/ت:سلام مامان
مامانش:سلام ا/ت:کجایی؟چیکار میکنی؟ با جونگکوکی؟بابات برا دوشب بعد بلیط جور کرده بریم ایران فامیلات با جونگکوک آشنا بشن.
ا/ت:اما کل فک و فامیل که جونگکوک رو حتی بقیه رو دیدن
مامانش:حالا باید بیاین دیگه
ا/ت:باشه حالا خدافظ
ا/ت:ور ور ور حرف میزنه فقط
همه غش کردن
لیسا:خب مامانته دیگه
نامجون:غذا هارو آوردن
گارسون:چون شما تنها مسافر آسیایی ما هستین براتون غذا های آسیایی آماده کردیم.
جونگکوک:وای سوشییی
هیونجین:خیلی ممنونیم
گارسون:نوش جان
عذا تو ن رو خوردین.همه داشتن تانگو میرقصیدن. حتی دختر خاله ی ا/ت
جونگکوک:پاشو دیگه ا/ت.(از دستش گرفت و کشوندش وسط)
از کمر ا/ت گرفت.نفس هاشون به هم میخورد و فقط چند سانتی بین لب ا/ت و جونگکوک بود.قد ا/ت از ابرو های جونگکوک بود .همه نگاشون میکردن چون خيلي رمانتیک بودن.
پایان پارت ۱۶
امیدوارم خوشتون اومده باشه
۷.۰k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.