🔘 پادشاهی که مملکتی آشفته داشت و در آن دزدی ، رشوه ، فساد
🔘 پادشاهی که مملکتی آشفته داشت و در آن دزدی ، رشوه ، فساد ، فحشاء ، غصب و تصرف اموال عمومی ، بی عدالتی و انواع آسیب های اجتماعی غوغا می کرد ، در سفری در دامنه کوهی که مشرف به دریاچه ای بود ، چوپانی را دید که گله گوسفند سنگینی داشت.
پادشاه دید با یک بانگ چوپان ، گله به سرعت رو به بالای کوه میکنند و با فریادی دیگر به سرعت به سوی دامنه و دریاچه باز میگردند و هیچ گوسفندی سرپیچی نمیکند!
پادشاه از این تحکم چوپان و تبعیت گوسفندان ، بشدت متعجب شد ، پس چوپان را فرا خواند و دلیل این تسلط و اشراف او بر گله و نیز متابعت گله را جویا شد.
چویان تعظیم کرد و گفت: حضرت سلطان! این انسجام و هماهنگی من با گله ، به واسطه سه عامل:
اول) مهارتی که خودم در کارم دارم ،
دوم) تربیت کردن درست گله و
سوم) مجازات بموقع آنها ، بدست آمده است.
پادشاه که از این حسن تدبیر و تمهید چوپان به وجد آمده بود ، به او گفت: میتوانی بیایی و در امور مملکت داری به من کمک کنی؟
چوپان گفت: حضرت پادشاه میتوانم اما باید به من اختیارات تام و تمام بدهی ، در اینصورت به شما قول میدهم به طور کامل به اصلاح امور مملکت بپردازم و موانع را برطرف کنم!
پادشاه گفت: به تو اختیارات لازم را دادم ، از همین امروز کارت را شروع کن!
چوپان در دستگاه حاکمه مستقر شد و بلادرنگ مشکلات کشور را اولویت بندی کرد.
او ابتدا و قبل از هر چیز تصمیم گرفت به رصد و کنترل دزدیها بپردازد!!!
او دستور داد سارقی را دستگیر کردند و بدون اغماض ، حکم به قطع دست دزد داد!
جلاد درِگوشی به حاکم گفت: این سارق از قبیله و فامیل فلان وزیر است.
حاکم فریاد زد که حکم را اجرا کن!
وزیر نیز خودش را به او رسانید تا وساطت کند و مانع اجرای حکم شود ،
حاکم ضمن امر به اجرای حکم و عزل وزیر ، دستور داد تا وزیر را زندانی کنند!!!
روز دوم نیز قاتلی را آوردند و حکم به قصاص او صادر کرد ، فلان وزیر سفارش کرد قاتل ، فرزند برادر من است.
چوبان بدون توجه به سفارشات ، امر به اجرای حکم قاتل و نیز زدن صد تازیانه به وزیری که وساطت کرده بود ، داد.
در پنجمین روز از انجام وظیفه چوپان ، کار به جایی رسید که بساط آن همه فساد و فجایع اجتماعی بر چیده شد و دزد و خائن و خلافکار و غاصب و اختلاسگر و... هر کدام به سوراخی خزیدند و دیگر اثری از آنها دیده نشد!!!
*پادشاه انصاف کرد و گفت: آقا شما مملکت داری کنید این منم که باید بروم و گله داری کنم!*
امنیت در گرو اجرای بدون ملاحظه قانون است.
و تا زمانی که خط قرمز وجود داشته باشد و گروهی در این حریم امن ، در امان باشند امیدی به اصلاح جامعه نخواهد بود.
پادشاه دید با یک بانگ چوپان ، گله به سرعت رو به بالای کوه میکنند و با فریادی دیگر به سرعت به سوی دامنه و دریاچه باز میگردند و هیچ گوسفندی سرپیچی نمیکند!
پادشاه از این تحکم چوپان و تبعیت گوسفندان ، بشدت متعجب شد ، پس چوپان را فرا خواند و دلیل این تسلط و اشراف او بر گله و نیز متابعت گله را جویا شد.
چویان تعظیم کرد و گفت: حضرت سلطان! این انسجام و هماهنگی من با گله ، به واسطه سه عامل:
اول) مهارتی که خودم در کارم دارم ،
دوم) تربیت کردن درست گله و
سوم) مجازات بموقع آنها ، بدست آمده است.
پادشاه که از این حسن تدبیر و تمهید چوپان به وجد آمده بود ، به او گفت: میتوانی بیایی و در امور مملکت داری به من کمک کنی؟
چوپان گفت: حضرت پادشاه میتوانم اما باید به من اختیارات تام و تمام بدهی ، در اینصورت به شما قول میدهم به طور کامل به اصلاح امور مملکت بپردازم و موانع را برطرف کنم!
پادشاه گفت: به تو اختیارات لازم را دادم ، از همین امروز کارت را شروع کن!
چوپان در دستگاه حاکمه مستقر شد و بلادرنگ مشکلات کشور را اولویت بندی کرد.
او ابتدا و قبل از هر چیز تصمیم گرفت به رصد و کنترل دزدیها بپردازد!!!
او دستور داد سارقی را دستگیر کردند و بدون اغماض ، حکم به قطع دست دزد داد!
جلاد درِگوشی به حاکم گفت: این سارق از قبیله و فامیل فلان وزیر است.
حاکم فریاد زد که حکم را اجرا کن!
وزیر نیز خودش را به او رسانید تا وساطت کند و مانع اجرای حکم شود ،
حاکم ضمن امر به اجرای حکم و عزل وزیر ، دستور داد تا وزیر را زندانی کنند!!!
روز دوم نیز قاتلی را آوردند و حکم به قصاص او صادر کرد ، فلان وزیر سفارش کرد قاتل ، فرزند برادر من است.
چوبان بدون توجه به سفارشات ، امر به اجرای حکم قاتل و نیز زدن صد تازیانه به وزیری که وساطت کرده بود ، داد.
در پنجمین روز از انجام وظیفه چوپان ، کار به جایی رسید که بساط آن همه فساد و فجایع اجتماعی بر چیده شد و دزد و خائن و خلافکار و غاصب و اختلاسگر و... هر کدام به سوراخی خزیدند و دیگر اثری از آنها دیده نشد!!!
*پادشاه انصاف کرد و گفت: آقا شما مملکت داری کنید این منم که باید بروم و گله داری کنم!*
امنیت در گرو اجرای بدون ملاحظه قانون است.
و تا زمانی که خط قرمز وجود داشته باشد و گروهی در این حریم امن ، در امان باشند امیدی به اصلاح جامعه نخواهد بود.
۶.۶k
۱۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.