پارت 2
پارت 2
جین: وای چه دخترایه خوشگلی خدایا کدوم یکیشو انتخاب کنم دیدم یه دختره خیلی خوشگله و آرومه و وایستاده رفتم نزدیکش بهش پیشنهاد رقص دادم و با اون ازدواج کردم و الان خیلی خوشبختم اما جیمین با یه دختره بجنس ازدواج کرده بیچاره داشتم میرفتم بالا اتاقم که یهو با همون دختره که ازدواج کردم از پله ها افتاد پایین و مرد
جین: با نفس نفس از خواب بیدار شدم دور ورمو نگاه کردم یه نفسه عمیق کشیدم اوف فقط یه خواب بود وای خدایا چقدر ترسیدم ساعت 7 نیم بود وای دیر شده زود لباسمو پوشیدم و رفتم تا جیمینو بیدار کنم وارده اتاقش که شدم خیلی شیرین خوابه بود رفتم آروم صداش زدم اما بیدار نشد
جیمین: فهمیدم جینه داره صدام میزنه بخاطره همین چشمامو باز نکردم
جین: پس که این طور دارم واست جیععغغغغغغغ جیغغغغغغ جیغغ جیغغغ جیغ جیمین این دختره کیه که کنارت خوابه
جیمین: چی دختره کنارمه بدون هیچ فکری از تخت پریدم پایین نه نه من اینو دختره رو نمیشناسم
جین: بسه بسه بلند شو دارم از خنده پاره میشم
{در حال خنده شیشه پاکنی}
جیمین: دیدم جین داره می خنده زود بلند شدم دیدم رویه تخت هیچ کسی نیست جیمین دارم واست دوییدم دنبالش کله اوتاق رو دنبالش دویدیم
جین : نمی تونی منو بگیری داشتم میدو ییدم
که یهو پام گیر کرد به یه چیزی و با صورت خوردم با زمین
جیمین: اح دلم خنک شد الانم من می خندم در {حال خنده}
جین: هر هرهر رو آب بخندی زود برو آماده شو کار داریم
جیمین: باشه رفتم زود آماده شدم با جین رفتیم
پایین دیدم همه مشغولن دارن قصر رو واسه جشن آماده میکنن رفتیم پیشه پدر بزرگ صبح بخیر کردیم و نشستیم
جین: پدر بزرگ کاری هست بکنیم
پدربزرگ: نه تویه عزیزم شما فقط آماده باشید لباستون رو میارن واسه شب آماده باشید
جیمین: باشه پدربزرگ شما نگران هیچی نباشید
از اوتاق رفتیم بیرون
جین: الان ساعت 9 صبح باید تا شب آماده باشیم
جیمین: باشه برو از اون لباس پرنسسی بپوش
بهت خیلی میاد {خنده}
جین: ایش اصلا خودت برو از اونا پبوش من همین جوریشم خوشتیپم {با لحنه پرو}
جیمین: باش بابا پرنس خوشتیپ برسم کم حرف بزن
ات:زود از خواب بیدار شدم و لباسامو پوشیدم
رفتم پایین پیشه پدر و مادر بزرگ رفتم نشستم
نامادریم هم نشسته بود ایش ازش بدم میاد
مادر بزرگ: نویه خوشگلم واسیه جشن امشب واست لباس انتخاب کردیم اونو بپوش
ات: باشه مادر بزرگ با لحنه {کیوت}
ن/ت: عمرن این دختریه زشت انتخاب بشه {نامادری ات رو ن/ت میزارم}
ات: چرا اینجوری میگی اونیکه انتخاب میشه منم
ن/ت : عزیزم ببین چطوری حاضر جوابی میکنه واست
پ/ت: ات دیگه نبینم با زنم اینجوری حرف بزنی با {عصبانیت} ...پدر ات رو پ/ت می زارم....
ات:باشه و رفتم بالا تو اوتاقم
ادامه دارد
خوب اینم پارت دوم
امید وارم خوشتون بیاد
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
جین: وای چه دخترایه خوشگلی خدایا کدوم یکیشو انتخاب کنم دیدم یه دختره خیلی خوشگله و آرومه و وایستاده رفتم نزدیکش بهش پیشنهاد رقص دادم و با اون ازدواج کردم و الان خیلی خوشبختم اما جیمین با یه دختره بجنس ازدواج کرده بیچاره داشتم میرفتم بالا اتاقم که یهو با همون دختره که ازدواج کردم از پله ها افتاد پایین و مرد
جین: با نفس نفس از خواب بیدار شدم دور ورمو نگاه کردم یه نفسه عمیق کشیدم اوف فقط یه خواب بود وای خدایا چقدر ترسیدم ساعت 7 نیم بود وای دیر شده زود لباسمو پوشیدم و رفتم تا جیمینو بیدار کنم وارده اتاقش که شدم خیلی شیرین خوابه بود رفتم آروم صداش زدم اما بیدار نشد
جیمین: فهمیدم جینه داره صدام میزنه بخاطره همین چشمامو باز نکردم
جین: پس که این طور دارم واست جیععغغغغغغغ جیغغغغغغ جیغغ جیغغغ جیغ جیمین این دختره کیه که کنارت خوابه
جیمین: چی دختره کنارمه بدون هیچ فکری از تخت پریدم پایین نه نه من اینو دختره رو نمیشناسم
جین: بسه بسه بلند شو دارم از خنده پاره میشم
{در حال خنده شیشه پاکنی}
جیمین: دیدم جین داره می خنده زود بلند شدم دیدم رویه تخت هیچ کسی نیست جیمین دارم واست دوییدم دنبالش کله اوتاق رو دنبالش دویدیم
جین : نمی تونی منو بگیری داشتم میدو ییدم
که یهو پام گیر کرد به یه چیزی و با صورت خوردم با زمین
جیمین: اح دلم خنک شد الانم من می خندم در {حال خنده}
جین: هر هرهر رو آب بخندی زود برو آماده شو کار داریم
جیمین: باشه رفتم زود آماده شدم با جین رفتیم
پایین دیدم همه مشغولن دارن قصر رو واسه جشن آماده میکنن رفتیم پیشه پدر بزرگ صبح بخیر کردیم و نشستیم
جین: پدر بزرگ کاری هست بکنیم
پدربزرگ: نه تویه عزیزم شما فقط آماده باشید لباستون رو میارن واسه شب آماده باشید
جیمین: باشه پدربزرگ شما نگران هیچی نباشید
از اوتاق رفتیم بیرون
جین: الان ساعت 9 صبح باید تا شب آماده باشیم
جیمین: باشه برو از اون لباس پرنسسی بپوش
بهت خیلی میاد {خنده}
جین: ایش اصلا خودت برو از اونا پبوش من همین جوریشم خوشتیپم {با لحنه پرو}
جیمین: باش بابا پرنس خوشتیپ برسم کم حرف بزن
ات:زود از خواب بیدار شدم و لباسامو پوشیدم
رفتم پایین پیشه پدر و مادر بزرگ رفتم نشستم
نامادریم هم نشسته بود ایش ازش بدم میاد
مادر بزرگ: نویه خوشگلم واسیه جشن امشب واست لباس انتخاب کردیم اونو بپوش
ات: باشه مادر بزرگ با لحنه {کیوت}
ن/ت: عمرن این دختریه زشت انتخاب بشه {نامادری ات رو ن/ت میزارم}
ات: چرا اینجوری میگی اونیکه انتخاب میشه منم
ن/ت : عزیزم ببین چطوری حاضر جوابی میکنه واست
پ/ت: ات دیگه نبینم با زنم اینجوری حرف بزنی با {عصبانیت} ...پدر ات رو پ/ت می زارم....
ات:باشه و رفتم بالا تو اوتاقم
ادامه دارد
خوب اینم پارت دوم
امید وارم خوشتون بیاد
🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒
۲.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.