چشمانش را گشود .
چشمانش را گشود .
چی ؟ هنوز یک ساعت هم نشده که برای خواب به تخت خواب لغزیده بود .
اهی کشید ... چرا ؟
چرا زمان چنان بی رحمانه طغیان کرده است ؟
گویی سال هاست که مزه ی زندگی را نچشیده .
شاد نبود .
نفسی برای ادامه نداشت .
چشمش به تیغ چوب بری افتاد ...
چقدر سخت بود ؟
خنده ایی کرد و بدن ناتوانش را به سمت میز برد .
تمامش می کند ، پایانی میدهد و از اقیانوس بیرون می آید ...
ماننده قاتلی به مقتولش قهقه می زند ... اما همزمان دلش به حال پسرک می سوخت ، درحالی که به هنوز خون او تشنه است ...
آری درست است ، آن پسر مقتول بود ...
مقتول زمان ... اقیانوسی که غواص را با گرفتن نفس خفه ساخت ...
سوزشش شدید و زمین از خون او نقاشی شد ..
_J.A_
چی ؟ هنوز یک ساعت هم نشده که برای خواب به تخت خواب لغزیده بود .
اهی کشید ... چرا ؟
چرا زمان چنان بی رحمانه طغیان کرده است ؟
گویی سال هاست که مزه ی زندگی را نچشیده .
شاد نبود .
نفسی برای ادامه نداشت .
چشمش به تیغ چوب بری افتاد ...
چقدر سخت بود ؟
خنده ایی کرد و بدن ناتوانش را به سمت میز برد .
تمامش می کند ، پایانی میدهد و از اقیانوس بیرون می آید ...
ماننده قاتلی به مقتولش قهقه می زند ... اما همزمان دلش به حال پسرک می سوخت ، درحالی که به هنوز خون او تشنه است ...
آری درست است ، آن پسر مقتول بود ...
مقتول زمان ... اقیانوسی که غواص را با گرفتن نفس خفه ساخت ...
سوزشش شدید و زمین از خون او نقاشی شد ..
_J.A_
۲.۷k
۰۸ آذر ۱۴۰۳