بازمانده
بازمانده
P³
_____
یوری:نمیتونم باور کنم،این همه وقت فکر میکردم تنها بازمانده منم و شاید به این زودیا منم تموم بشم.
تهیونگ:میدونم یوری،برای منم باورش سخته، فکر کردم همون روز که مامانت بابات تبدیل شدن توهم باهاشون بودی.
یوری:مامان بابام،تو دیدشون؟!
تهیونگ:یه هفته گذشته بود که دنیا به فنا رفته بود،یه تیم ۶ نفره داشتم،باهاشون به دنبال بازماندهها میگشتم،فکر کردم اگه بیام خونهتون شاید بیتونم تو و مامان بابات رو پيدا کنم.
فلش بک'به روزی که تهیونگ دنبال بازنده ها میگشت'
تهیونگ:ازهم جدا بشین و اطراف رو بگردین هرکی سالم بود رو با خودمان به پناهگاه میبریم
=:ولی تهیونگ ظرفیت پناهگاه خیلی کمه، ممکنه نتونیم همه رو نجات بدیم.
تهیونگ:اینو بعدا تصمیم میگریم،نمیخوام هیچ بازماندهای جا بمونه
حرفم تموم شده صدای داد و بیداد از سمت مخالفمون میومد اسلحههامون رو برداشتیم و به سرعت زیاد به سمت صدا دویدیم.
خانمی که نوزادی در آغوش داشت با دیدنمون مسیرش رو به سمت گرفت و سعی کرد با نهایت سرعت خودش رو به ما برسونه.
بعد از پناه گرفتن اون خانم پشتمون دستور شليک رو دادم
تهیونگ:آماده شليک..
صدا دلخراشی محیط اطرافمون رو بیشتر از قبل غمانگیز کرد،ما داشتیم اونایی رو میکشتم که سعی میکردن عمر بیشتری تو این دنیا داشته باشن.
بعد از انجام کارمون و تموم شدن مُردهها رو به افرادم گفتم
تهیونگ:سوار ون بشین،منم چند لحظه بعدتون میام
=:ولی...بازماندهها!
تهیونگ:الان نمیشه نجاتشون داد،ممکنه دیگه شانس نیاریم و به دست وون مُردهها پاره و خورده بشیم،الانم برین منم زودی میام.
باید نگاهی به خونه یوری میانداختم.
وارد ساختمونِ شدم که به طرز عجیبی خراب شده بود،مُردهها همهجا بودن،و سخت بود به تنهایی ازشون رد بشم،وارد راهرو طبقه دوم ساختمون شدم،ولی با دیدن در شکسته خونه یوری غمِ بدی به دلم نشست،انگار دیر کردم،و اونارو هم از دست دادم مث بابا مامان خودم.
قبل اینکه بیشتر خودم رو به چشم مُردهها نمایان کنم اونجارو به تنهایی با ناامیدی ترک کردم.(پایان فلش بک)
تهیونگ:چون نمیتونستم قبول کنم که تو و مامان بابات هم تبدیل به یکی از اونا شدی به خودم میگفتم فرار کردین و جاتون امنه،همیشه منتظر یه معجزه بودم تا تورو بهم برگردونه...
یوری:و این اتفاق هم افتاد
تهیونگ بعد از پانسمان کردن پام،دوری پام و باند بچید،و نگاهی بهش انداخت و با دستش آروم روش رو نوازش کرد.
یوری:میدونستی افرادت شبیه حیوونهای وحشیه!
تهیونگ سرش رو بالا آورد تا دیدی بهتری بهم داشته باشه،لبخندی زد و دستش رو میان موهاش فرو بُرد.
تهیونگ:هیچکدومشون اینجوری نبودند ولی این اتفاق همهشون رو عوض کرد،میدونی ما حتی یه خواننده داریم اسمش هوسوکه البته جانگم صداش میزنیم،قبل این اتفاق اون یه خواننده زیر زمینی بود ولی الان شده یکی از ماهرترین مربی تیم آموزشیمون.
یوری:تیم آموزشی؟
تهیونگ:همیشه که نمیشد فقط ۶ نفر از کلی این پناهگاه محافظت کنه،ما به افراد بیشتر نیاز داشتیم،بعد از ورد هر بازمانده به پناهگاه سعی میکردیم تا حداقل بهشون آموزش بدیم که چجوری از خود دفاع کنن.
یوری:پس منم میتونم اشتراک کنم
تهیونگ:معلومه.......
با تهیونگ وارد اتاق که به گفته تهیونگ اتاق جلسهشون بود شدم،افراد آشنایی بود،ولی میان اونا دو قیافه ناآشنا بود،هردو پسر بودن،با ورود تهیونگ همه برای احترام بلند شدن،تهیونگ با دست دادن و بغل کردن هم روی صندلی مخصوص خودش نشست و به صندلی کناریش که خالی بود اشاره کرد،صندلی رو عقب کشیدمُ روش نشستم.
لحظهی تو سکوت گذشت که یکی از اونا پسرا که برام چهره ناآشنا داشت سرصحبت رو باز کرد.
هوسوک:تهیونگ معرفی نمیکنی؟انگار عضو جدیدی وارد تیممون شده!
تهیونگ:یوری،پارک یوری،عضو جديدی تیممون
هوسوک:یوری،همون....
تهیونگ:آره همونِ که همیشه راجع بهش میگفتم،یوری این هوسوکه،مربی،و اونم جونگکوکه،درنبود من کنترل پناهگاه و تیم بهعهده جونگکوکه،مینسو،سوبین،یونجو،هادا،اعضایی تیمه،و قراره بعد از این توهم یکی از افرادمون باشی،پارک یوری.
غلط املایی بود معذرت 🎀🤍
هوم؟؟؟؟
نمیخوای نظر بدی؟
P³
_____
یوری:نمیتونم باور کنم،این همه وقت فکر میکردم تنها بازمانده منم و شاید به این زودیا منم تموم بشم.
تهیونگ:میدونم یوری،برای منم باورش سخته، فکر کردم همون روز که مامانت بابات تبدیل شدن توهم باهاشون بودی.
یوری:مامان بابام،تو دیدشون؟!
تهیونگ:یه هفته گذشته بود که دنیا به فنا رفته بود،یه تیم ۶ نفره داشتم،باهاشون به دنبال بازماندهها میگشتم،فکر کردم اگه بیام خونهتون شاید بیتونم تو و مامان بابات رو پيدا کنم.
فلش بک'به روزی که تهیونگ دنبال بازنده ها میگشت'
تهیونگ:ازهم جدا بشین و اطراف رو بگردین هرکی سالم بود رو با خودمان به پناهگاه میبریم
=:ولی تهیونگ ظرفیت پناهگاه خیلی کمه، ممکنه نتونیم همه رو نجات بدیم.
تهیونگ:اینو بعدا تصمیم میگریم،نمیخوام هیچ بازماندهای جا بمونه
حرفم تموم شده صدای داد و بیداد از سمت مخالفمون میومد اسلحههامون رو برداشتیم و به سرعت زیاد به سمت صدا دویدیم.
خانمی که نوزادی در آغوش داشت با دیدنمون مسیرش رو به سمت گرفت و سعی کرد با نهایت سرعت خودش رو به ما برسونه.
بعد از پناه گرفتن اون خانم پشتمون دستور شليک رو دادم
تهیونگ:آماده شليک..
صدا دلخراشی محیط اطرافمون رو بیشتر از قبل غمانگیز کرد،ما داشتیم اونایی رو میکشتم که سعی میکردن عمر بیشتری تو این دنیا داشته باشن.
بعد از انجام کارمون و تموم شدن مُردهها رو به افرادم گفتم
تهیونگ:سوار ون بشین،منم چند لحظه بعدتون میام
=:ولی...بازماندهها!
تهیونگ:الان نمیشه نجاتشون داد،ممکنه دیگه شانس نیاریم و به دست وون مُردهها پاره و خورده بشیم،الانم برین منم زودی میام.
باید نگاهی به خونه یوری میانداختم.
وارد ساختمونِ شدم که به طرز عجیبی خراب شده بود،مُردهها همهجا بودن،و سخت بود به تنهایی ازشون رد بشم،وارد راهرو طبقه دوم ساختمون شدم،ولی با دیدن در شکسته خونه یوری غمِ بدی به دلم نشست،انگار دیر کردم،و اونارو هم از دست دادم مث بابا مامان خودم.
قبل اینکه بیشتر خودم رو به چشم مُردهها نمایان کنم اونجارو به تنهایی با ناامیدی ترک کردم.(پایان فلش بک)
تهیونگ:چون نمیتونستم قبول کنم که تو و مامان بابات هم تبدیل به یکی از اونا شدی به خودم میگفتم فرار کردین و جاتون امنه،همیشه منتظر یه معجزه بودم تا تورو بهم برگردونه...
یوری:و این اتفاق هم افتاد
تهیونگ بعد از پانسمان کردن پام،دوری پام و باند بچید،و نگاهی بهش انداخت و با دستش آروم روش رو نوازش کرد.
یوری:میدونستی افرادت شبیه حیوونهای وحشیه!
تهیونگ سرش رو بالا آورد تا دیدی بهتری بهم داشته باشه،لبخندی زد و دستش رو میان موهاش فرو بُرد.
تهیونگ:هیچکدومشون اینجوری نبودند ولی این اتفاق همهشون رو عوض کرد،میدونی ما حتی یه خواننده داریم اسمش هوسوکه البته جانگم صداش میزنیم،قبل این اتفاق اون یه خواننده زیر زمینی بود ولی الان شده یکی از ماهرترین مربی تیم آموزشیمون.
یوری:تیم آموزشی؟
تهیونگ:همیشه که نمیشد فقط ۶ نفر از کلی این پناهگاه محافظت کنه،ما به افراد بیشتر نیاز داشتیم،بعد از ورد هر بازمانده به پناهگاه سعی میکردیم تا حداقل بهشون آموزش بدیم که چجوری از خود دفاع کنن.
یوری:پس منم میتونم اشتراک کنم
تهیونگ:معلومه.......
با تهیونگ وارد اتاق که به گفته تهیونگ اتاق جلسهشون بود شدم،افراد آشنایی بود،ولی میان اونا دو قیافه ناآشنا بود،هردو پسر بودن،با ورود تهیونگ همه برای احترام بلند شدن،تهیونگ با دست دادن و بغل کردن هم روی صندلی مخصوص خودش نشست و به صندلی کناریش که خالی بود اشاره کرد،صندلی رو عقب کشیدمُ روش نشستم.
لحظهی تو سکوت گذشت که یکی از اونا پسرا که برام چهره ناآشنا داشت سرصحبت رو باز کرد.
هوسوک:تهیونگ معرفی نمیکنی؟انگار عضو جدیدی وارد تیممون شده!
تهیونگ:یوری،پارک یوری،عضو جديدی تیممون
هوسوک:یوری،همون....
تهیونگ:آره همونِ که همیشه راجع بهش میگفتم،یوری این هوسوکه،مربی،و اونم جونگکوکه،درنبود من کنترل پناهگاه و تیم بهعهده جونگکوکه،مینسو،سوبین،یونجو،هادا،اعضایی تیمه،و قراره بعد از این توهم یکی از افرادمون باشی،پارک یوری.
غلط املایی بود معذرت 🎀🤍
هوم؟؟؟؟
نمیخوای نظر بدی؟
۵۰۸
۰۵ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.