فیک جین قلعه سیاه
فیک جین قلعه سیاه
(پارت ۵۰)
از زبان ات
به زانوش شلیک کردم از پا در بیاد به شونم شلیککرد بلند داد زدم گفتم من بمیرم تو روهم میکشم رفتم بالای سرش گفت ازم سوال نمیپرسی گفتم تووخواهرت حق تونهکه با نامردی بمیرین گفت چرا هیچوقت جین رو ول نکردی گفتم یهچیزی جین داره که هیچ کدومتون ندارین گفتچیهگفتم قلب مهربون توسرش شلیککردم و دیگه چیزی ندیدم
از زبان جین
دیدم ات افتاد روی زمین وغرق خونهاز اونجایی که همه مرده بودن ات رو بغل کردم رفتیمبیمارستان
صبح روز بعد
از زبان ات وقتی بلند شدم جین نشسته خوابم برد گفتم یعنی تمومشد جین گفت ات حالت خوبه گفتماره یوری گفت ما تورنکردنلبسا خیلی استادیمگفتم چرا لباس عروس بهم شون داد هیچجاش سفید نبود
۱ هفته بعد
از زبان ات
رفتم جلوی در خونهواستادم گفتمخونهشیکبزرگاما دریق از یهکوچولو خوبشتی
از زبانجین
ات داره مثل برق وباد عوض میشه خونهرو یهمدرسهبزرگساخت و تحویل دولت داد و کل دارایی هاشو به خیریه بخشید امروزمداد گاه داره
از زبان یوری
به ات نگاه کردم گفتم استرس نداری گفت نه منوات وایستاده بودیم قاضی گفت براثاث اینکه مدرسه بزرگ ساختی وبه دولت هدیه دادی شش ماه زندانی میشی و اقای یوری محکوم به شش ماه به زندان خواهد رفت
از زبان ات خوشحال بودمکه تمومدردام تموم شد اما تا ۶ ماه دیگه منچطوری تحمل کنمجینرونبینم
۶ ماه بعد
از زبان جین
جلوی در زندان منتظر بودم یوری وات باهماومدن بیرون رفتم ات رو بغل کردمگفتم ات چرا قیافت عوض شده گفت زشت شدمگفتمنهولی سبیلات از سبیلای منم بیشتر گفت نمک دون
از زبان ات
بعد از دواج باجین رفتم کارای اداری بونا رو انجام دادم و به فرزند خوند قبولش کردمسرمیز نشسته بودیم به بونا گفتمداداش دوست داری یا ابجی گفت ابجی گفتمجین بریم برا بچه ابجی درست کنیمجینگفت خجالت داره منکه مردم اب شدم برو بریمدرست کنیم
(پارت ۵۰)
از زبان ات
به زانوش شلیک کردم از پا در بیاد به شونم شلیککرد بلند داد زدم گفتم من بمیرم تو روهم میکشم رفتم بالای سرش گفت ازم سوال نمیپرسی گفتم تووخواهرت حق تونهکه با نامردی بمیرین گفت چرا هیچوقت جین رو ول نکردی گفتم یهچیزی جین داره که هیچ کدومتون ندارین گفتچیهگفتم قلب مهربون توسرش شلیککردم و دیگه چیزی ندیدم
از زبان جین
دیدم ات افتاد روی زمین وغرق خونهاز اونجایی که همه مرده بودن ات رو بغل کردم رفتیمبیمارستان
صبح روز بعد
از زبان ات وقتی بلند شدم جین نشسته خوابم برد گفتم یعنی تمومشد جین گفت ات حالت خوبه گفتماره یوری گفت ما تورنکردنلبسا خیلی استادیمگفتم چرا لباس عروس بهم شون داد هیچجاش سفید نبود
۱ هفته بعد
از زبان ات
رفتم جلوی در خونهواستادم گفتمخونهشیکبزرگاما دریق از یهکوچولو خوبشتی
از زبانجین
ات داره مثل برق وباد عوض میشه خونهرو یهمدرسهبزرگساخت و تحویل دولت داد و کل دارایی هاشو به خیریه بخشید امروزمداد گاه داره
از زبان یوری
به ات نگاه کردم گفتم استرس نداری گفت نه منوات وایستاده بودیم قاضی گفت براثاث اینکه مدرسه بزرگ ساختی وبه دولت هدیه دادی شش ماه زندانی میشی و اقای یوری محکوم به شش ماه به زندان خواهد رفت
از زبان ات خوشحال بودمکه تمومدردام تموم شد اما تا ۶ ماه دیگه منچطوری تحمل کنمجینرونبینم
۶ ماه بعد
از زبان جین
جلوی در زندان منتظر بودم یوری وات باهماومدن بیرون رفتم ات رو بغل کردمگفتم ات چرا قیافت عوض شده گفت زشت شدمگفتمنهولی سبیلات از سبیلای منم بیشتر گفت نمک دون
از زبان ات
بعد از دواج باجین رفتم کارای اداری بونا رو انجام دادم و به فرزند خوند قبولش کردمسرمیز نشسته بودیم به بونا گفتمداداش دوست داری یا ابجی گفت ابجی گفتمجین بریم برا بچه ابجی درست کنیمجینگفت خجالت داره منکه مردم اب شدم برو بریمدرست کنیم
۲.۸k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.