مروارید عشق پارت ۱۶
من سردم شد بارونم نم نم میومد کوک:سردته من:آره همون موقع کتشو در آورد انداخت هم رو خودش هم رو من رو سرمونم انداخت تا خیس نشیم کوک:خوب شد☺ من:آره خوبه کوک:اصلا میخوای بریم خونه میترسم سرما بخوریم من:آه آره بریم کوک:پس بریم رفتیم سمت ماشین سوار ماشین شدیمو رفتیم
یک ماه بعد
من و جونگ کوک رابطمون خیلی عاشقانه شده بود عشقمون شعله ور شده بود جوری که یه لحظه هم نمیدیدم مرده بودیم انگار مخصوصا جونگ کوک که از صبح میرفت کمپانی و ساعت ۸ یا ۹ شب میومد خونه خیلی سخت بود قبل رفتنش ده دفع گریه میکرد امروز جمعس و هیچ جا نمیره پس باهمیم رو مبل نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم پسرخالم کوک:نمیخوای جواب بدی من:باید ایرانی حرف بزنم کوک:دختره یا پسر من:پسر کوک:جانممم من:نترس پسرخالمه جواب بدم خودشو کشت کوک:ولی کم من:باشه کم جواب دادم من:بله نیما:دختر نباید یه سر بزنی ببینی آیا مردیم یا زنده ایم کجایی من:در کره نیما:چیییییی مامان بابات میدونن من:حالت خوبه اونا یه کشوره دیگن نیما:میدونم من:پس چرا زر میزنی ذهن جونگ کوک:ای لعنتی کاش میفهمیدم چی میگن😑(جرررر☺😂😂😂) نیما:میخواستم بگم امکانش هست بیایم پیشت با فاطمه من:اینجا با فاطمه نیما:اوهوم من:بعد برای چند ماه نیما:یک ماه من:اسمتونو لطفا عوض کنید میاید نیما:چشم فاطمه که داره خودشو میکشه بیاد تهیونگ و ببینه من:واو خیله خوب نیما من باید برم بای نیما:بای کوک:چرا انقدر طول کشید من:خیلی حرف میزنه صبر کن ببینم تو حسودیت شده اومد نزدیکم کوک:آره حسودیم شده چون تو تمام و کمال منی نمیزارم حتی سگم نگات کنه یا نزدیکت شه من:عشقم اون یه سال از من کوچیک تره کوک:هرچی بیب من نمیزارم کسی نزدیکت شه
یک ماه بعد
من و جونگ کوک رابطمون خیلی عاشقانه شده بود عشقمون شعله ور شده بود جوری که یه لحظه هم نمیدیدم مرده بودیم انگار مخصوصا جونگ کوک که از صبح میرفت کمپانی و ساعت ۸ یا ۹ شب میومد خونه خیلی سخت بود قبل رفتنش ده دفع گریه میکرد امروز جمعس و هیچ جا نمیره پس باهمیم رو مبل نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم پسرخالم کوک:نمیخوای جواب بدی من:باید ایرانی حرف بزنم کوک:دختره یا پسر من:پسر کوک:جانممم من:نترس پسرخالمه جواب بدم خودشو کشت کوک:ولی کم من:باشه کم جواب دادم من:بله نیما:دختر نباید یه سر بزنی ببینی آیا مردیم یا زنده ایم کجایی من:در کره نیما:چیییییی مامان بابات میدونن من:حالت خوبه اونا یه کشوره دیگن نیما:میدونم من:پس چرا زر میزنی ذهن جونگ کوک:ای لعنتی کاش میفهمیدم چی میگن😑(جرررر☺😂😂😂) نیما:میخواستم بگم امکانش هست بیایم پیشت با فاطمه من:اینجا با فاطمه نیما:اوهوم من:بعد برای چند ماه نیما:یک ماه من:اسمتونو لطفا عوض کنید میاید نیما:چشم فاطمه که داره خودشو میکشه بیاد تهیونگ و ببینه من:واو خیله خوب نیما من باید برم بای نیما:بای کوک:چرا انقدر طول کشید من:خیلی حرف میزنه صبر کن ببینم تو حسودیت شده اومد نزدیکم کوک:آره حسودیم شده چون تو تمام و کمال منی نمیزارم حتی سگم نگات کنه یا نزدیکت شه من:عشقم اون یه سال از من کوچیک تره کوک:هرچی بیب من نمیزارم کسی نزدیکت شه
۶.۸k
۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.