Part 4
Part 4
همه شروع به خوردن غذا کردن تا اینکه ات یهو چشمش خورد به بولگوگی که سره میز گذاشته بود ات عاشق اون بولگوگی بود اما بخاطر بی پولی نمی تونست بخره
ات با ذوق و خنده گفت
ات: میتونم از اون بولگوگی بخورم
تهیونگ : نه
شوگا : بله میتونی بخوری
جیمین اون بولگوگی رو بده به ات
جیمین : باشه
ات وقتی بولگوگی رو گرفت با خیلی اشتها بولگوگی رو خیلی زود زود میخورد پسرا دهنشون باز موند براش
جیمین : ما چرا هیچ وقت از اون بولگوگی نمی خوریم
جونکوک : همیشه سره میز میارمش ولی هیچ وقت نمی خوریمش
تهیونگ : این چیزا و کسایی که این چیزا رو میخورن درحده ما نیستن
ات وقتی این حرفای تهیونگ رو شنید خیلی ناراحت شد و بولگوگی رو گذاشت رویه میز
شوگا : تهیونگ این چه حرفایه که میزنی
ات به حرفای تهیونگ گوش نده بولگوگی تو بخور
ات : باشه
تهیونگ : من سیر شدم
جونکوک : منم سیر شدم
جیمین :من که زودتر سیر شده بودم
شوگا : باشه شما کی میزو جمع کردین پاشید برید خودم میزو جمع میکنم
تهیونگ : بگیم جمع نمیکنم
تهیونگ جونکوک جیمین از سره میز بلند شدن
جونکوک جیمین رفتن رویه مبل نشستن
شوگا بلند شد که میزو جمع کنه
ات : من جمع میکنم
شوگا : نه زحمت نکش
ات : نه من جمع میکنم دوست دارم کارای خونه رو بکنم
شوگا : باشه هرجور دوست داری
ات لبخندی زد و شروع به جمع کردن میز کرد داشت میزو جمع میکرد که یهو یکیو دستشو گرفت و ات رو به طرفه خودش کشوند
《♡♡♡♡♡》
همه شروع به خوردن غذا کردن تا اینکه ات یهو چشمش خورد به بولگوگی که سره میز گذاشته بود ات عاشق اون بولگوگی بود اما بخاطر بی پولی نمی تونست بخره
ات با ذوق و خنده گفت
ات: میتونم از اون بولگوگی بخورم
تهیونگ : نه
شوگا : بله میتونی بخوری
جیمین اون بولگوگی رو بده به ات
جیمین : باشه
ات وقتی بولگوگی رو گرفت با خیلی اشتها بولگوگی رو خیلی زود زود میخورد پسرا دهنشون باز موند براش
جیمین : ما چرا هیچ وقت از اون بولگوگی نمی خوریم
جونکوک : همیشه سره میز میارمش ولی هیچ وقت نمی خوریمش
تهیونگ : این چیزا و کسایی که این چیزا رو میخورن درحده ما نیستن
ات وقتی این حرفای تهیونگ رو شنید خیلی ناراحت شد و بولگوگی رو گذاشت رویه میز
شوگا : تهیونگ این چه حرفایه که میزنی
ات به حرفای تهیونگ گوش نده بولگوگی تو بخور
ات : باشه
تهیونگ : من سیر شدم
جونکوک : منم سیر شدم
جیمین :من که زودتر سیر شده بودم
شوگا : باشه شما کی میزو جمع کردین پاشید برید خودم میزو جمع میکنم
تهیونگ : بگیم جمع نمیکنم
تهیونگ جونکوک جیمین از سره میز بلند شدن
جونکوک جیمین رفتن رویه مبل نشستن
شوگا بلند شد که میزو جمع کنه
ات : من جمع میکنم
شوگا : نه زحمت نکش
ات : نه من جمع میکنم دوست دارم کارای خونه رو بکنم
شوگا : باشه هرجور دوست داری
ات لبخندی زد و شروع به جمع کردن میز کرد داشت میزو جمع میکرد که یهو یکیو دستشو گرفت و ات رو به طرفه خودش کشوند
《♡♡♡♡♡》
۸۶
۲۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.