پارت اول: "آوای عشق و دوستی"
پارت اول: "آوای عشق و دوستی"
سارا در اتاقش نشسته بود و به آهنگهای بیتیاس گوش میداد. دیوارهای اتاقش پر از پوسترهای رنگارنگ اعضای گروه بود و قفسهی کتابش مملو از مجلات و کتابهایی دربارهی آنها بود. او همیشه به این فکر میکرد که چهطور میتواند روزی آنها را ملاقات کند. هر بار که آهنگ "Dynamite" را میشنید، قلبش تندتر میزد و احساس میکرد که در دنیای دیگری زندگی میکند.
سارا به صفحهی لپتاپش نگاه کرد. در حال حاضر، او در حال مرور وبسایتهای مختلف بود تا اطلاعاتی دربارهی مسابقهای که به تازگی شنیده بود، پیدا کند. این مسابقه به طرفداران بیتیاس این فرصت را میداد که با اعضای گروه ملاقات کنند و به کنسرت آنها در سئول بروند. او نمیتوانست این فرصت را از دست بدهد.
با دقت، فرم ثبتنام را پر کرد و دکمهی ارسال را فشار داد. قلبش به شدت میتپید. "اگر برنده شوم، چه میشود؟" این سوالی بود که در ذهنش میچرخید. او به خوابهایش فکر کرد، خوابهایی که در آنها با بیتیاس میرقصید و میخندید.
چند روز بعد، سارا در حال تماشای تلویزیون بود که ناگهان صدای زنگ تلفن او بلند شد. با دلهره به سمت تلفن رفت و شمارهای ناشناس را دید. "سلام، آیا سارا هستید؟" صدای زنانهای از آن طرف خط گفت. سارا با صدای لرزانی پاسخ داد: "بله، من هستم."
"تبریک میگویم! شما برندهی مسابقهی ما هستید! شما به سئول سفر خواهید کرد و با بیتیاس ملاقات خواهید کرد!"
سارا نمیتوانست باور کند. او با صدای بلند فریاد زد و به سمت اتاقش دوید. او در آینه به خود نگاه کرد و با خود گفت: "این واقعیت است! من به سئول میروم!"
چند روز بعد، سارا با چمدانی پر از لباسهای زیبا و یادداشتهایی دربارهی بیتیاس به فرودگاه رفت. او نمیتوانست صبر کند تا به سئول برسد و با اعضای گروه ملاقات کند. در دلش امید و هیجان موج میزد.
سفرش آغاز شد و او به سمت دنیایی جدید و هیجانانگیز میرفت. آیا او میتوانست با بیتیاس ارتباط برقرار کند؟ آیا میتوانست به آرزوهایش برسد؟ این سوالات در ذهنش میچرخیدند و او با شوق و ذوق به آینده نگاه میکرد.
سارا در اتاقش نشسته بود و به آهنگهای بیتیاس گوش میداد. دیوارهای اتاقش پر از پوسترهای رنگارنگ اعضای گروه بود و قفسهی کتابش مملو از مجلات و کتابهایی دربارهی آنها بود. او همیشه به این فکر میکرد که چهطور میتواند روزی آنها را ملاقات کند. هر بار که آهنگ "Dynamite" را میشنید، قلبش تندتر میزد و احساس میکرد که در دنیای دیگری زندگی میکند.
سارا به صفحهی لپتاپش نگاه کرد. در حال حاضر، او در حال مرور وبسایتهای مختلف بود تا اطلاعاتی دربارهی مسابقهای که به تازگی شنیده بود، پیدا کند. این مسابقه به طرفداران بیتیاس این فرصت را میداد که با اعضای گروه ملاقات کنند و به کنسرت آنها در سئول بروند. او نمیتوانست این فرصت را از دست بدهد.
با دقت، فرم ثبتنام را پر کرد و دکمهی ارسال را فشار داد. قلبش به شدت میتپید. "اگر برنده شوم، چه میشود؟" این سوالی بود که در ذهنش میچرخید. او به خوابهایش فکر کرد، خوابهایی که در آنها با بیتیاس میرقصید و میخندید.
چند روز بعد، سارا در حال تماشای تلویزیون بود که ناگهان صدای زنگ تلفن او بلند شد. با دلهره به سمت تلفن رفت و شمارهای ناشناس را دید. "سلام، آیا سارا هستید؟" صدای زنانهای از آن طرف خط گفت. سارا با صدای لرزانی پاسخ داد: "بله، من هستم."
"تبریک میگویم! شما برندهی مسابقهی ما هستید! شما به سئول سفر خواهید کرد و با بیتیاس ملاقات خواهید کرد!"
سارا نمیتوانست باور کند. او با صدای بلند فریاد زد و به سمت اتاقش دوید. او در آینه به خود نگاه کرد و با خود گفت: "این واقعیت است! من به سئول میروم!"
چند روز بعد، سارا با چمدانی پر از لباسهای زیبا و یادداشتهایی دربارهی بیتیاس به فرودگاه رفت. او نمیتوانست صبر کند تا به سئول برسد و با اعضای گروه ملاقات کند. در دلش امید و هیجان موج میزد.
سفرش آغاز شد و او به سمت دنیایی جدید و هیجانانگیز میرفت. آیا او میتوانست با بیتیاس ارتباط برقرار کند؟ آیا میتوانست به آرزوهایش برسد؟ این سوالات در ذهنش میچرخیدند و او با شوق و ذوق به آینده نگاه میکرد.
۵.۹k
۱۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.