عشق ارباب
پارت۳۳
رفتم خونه ولی با صحنه ای که مواجه شدم خوشکم زد خونمون بود که داشت توی آتیش میسوخت یعنی چی مامانم رفتم تو و هرجور شده تا مامانم پیدا کنم ولییی با صحنه ای روبرو شدم که هیچ وقت نتونستم فراموشش کنم مامانم آتیش گرفته بود فقط تنها چیزی که باقی مونده بود گردنبندش که عکس من و بابام توش بود داشتم نگاه میکردم تو شک بودم که یهو یکی برگردوندم و بغلم کرد نگاه که کردم همون پسره بود
ویو کوک
خونشون داشت می سوخت ولی ات رفت تو یعنی چی اون تو میمیره رفتم دنبالش که با چیزی که دیدم من شکه شدم چه برسه به اون بغلش کردم و بردمش بیرون
ویو ات
بعد اون روز اون پسره همجوره مراقبم بود من افسردگی گرفتم
ولی اون کمکم میکرد تا روزی که یهو غیبش زد و دیگه نیومد
فلش بک به زمان حال
ویو ات
با یاد آوری اون روزا قطره اشکی از چشمام سر خورد افتاد
کوک:ات؟؟
با چشمای اشکی برگشتم سمت کوک
ات:هوم ؟چی شده؟
کوک:داری گریه میکنی ؟
همه برگشتن بهم نگاه میکردن سریع برگشتم و اشکام پاک کردم
ات :هوم نه چیزی نیست
کوک :یعنی چی داری گریه میکنی بعد میگی چیزی نیست
ات:کوک چیزی نیست
کوک:چرا چیزی شده تو که الان خوب بود
ات:میگم چیزی نیست(داد)
با دادی که زدم فهمیدم عصبی شد اه چرا داد کشیدم
ات :اممم چیزه ببخشید هیچی نیست گیر نده
شوگا:خوبی ات
ات:اوهوم خوبم
داشتیم میرفتیم که یهو ....
رفتم خونه ولی با صحنه ای که مواجه شدم خوشکم زد خونمون بود که داشت توی آتیش میسوخت یعنی چی مامانم رفتم تو و هرجور شده تا مامانم پیدا کنم ولییی با صحنه ای روبرو شدم که هیچ وقت نتونستم فراموشش کنم مامانم آتیش گرفته بود فقط تنها چیزی که باقی مونده بود گردنبندش که عکس من و بابام توش بود داشتم نگاه میکردم تو شک بودم که یهو یکی برگردوندم و بغلم کرد نگاه که کردم همون پسره بود
ویو کوک
خونشون داشت می سوخت ولی ات رفت تو یعنی چی اون تو میمیره رفتم دنبالش که با چیزی که دیدم من شکه شدم چه برسه به اون بغلش کردم و بردمش بیرون
ویو ات
بعد اون روز اون پسره همجوره مراقبم بود من افسردگی گرفتم
ولی اون کمکم میکرد تا روزی که یهو غیبش زد و دیگه نیومد
فلش بک به زمان حال
ویو ات
با یاد آوری اون روزا قطره اشکی از چشمام سر خورد افتاد
کوک:ات؟؟
با چشمای اشکی برگشتم سمت کوک
ات:هوم ؟چی شده؟
کوک:داری گریه میکنی ؟
همه برگشتن بهم نگاه میکردن سریع برگشتم و اشکام پاک کردم
ات :هوم نه چیزی نیست
کوک :یعنی چی داری گریه میکنی بعد میگی چیزی نیست
ات:کوک چیزی نیست
کوک:چرا چیزی شده تو که الان خوب بود
ات:میگم چیزی نیست(داد)
با دادی که زدم فهمیدم عصبی شد اه چرا داد کشیدم
ات :اممم چیزه ببخشید هیچی نیست گیر نده
شوگا:خوبی ات
ات:اوهوم خوبم
داشتیم میرفتیم که یهو ....
۷.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.