تو راه اهنگ
تو راه اهنگ
life goes on
پسرا رو گذاشتم...
کاش اسکیت بردمو میوردم!
هعییی دلم میخواد با اوسوی مسابقه بدم ول حیف ک تو کره نیس رسیدم دم در خونشون دیروز نامجون کلید خونشونو بم داده بود پس دره خونه رو باز کردم و نشستم رو مبل و به برنامه کاریم نگاه کردم ساعت شیش و نیم باید کمپانی باشیم و الان ساعت چهار و نیمه خب بهتره که پاشم براشون یچیزایی درست کنم ک بخورن
(پرش زمانی)
_خب تموم شد بهبه چ چیزی درست کردم
خب حلا باید چیکار کنم؟؟. یااا ساعت پنج شده پس بهتره برم پسرا رو بیدار کنم
رفتم طبقه بالا و در اتاق اولی رو باز کردم دیدم جیهوپه رفتم تو اتاقو اروم صداش کردم
_هوبیاا!
هیچ عکس العملی نشون نداد مث این که شب دیر خوابیده ول هوبی معمولا دیر نمیخوابه نمدونم حتما سرگرم بودن دیگ
خیلی ناز خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم گفتم بعدا که بقیه بیدار شدن اونو بیدار کنم
رفتم تو اون یکی اتاق دیدم نامجونه
رفتم کنارشو اروم گفتم
_ نامجون اوپا بیدار شو
یه تکونی خورد ولی بیدار نشد
خواستم دوباره تکونش بدم که با چشمای بسته و خواب الود گفت
نامی: کی ای تو؟؟.
_چیزه من مدیر برنامه جدیدتونم!..
نامی: اوم راست..راست میگی دیروز همو دیده بودیم ساعت چنده؟؟ هامممم!(خمیازه)
_ساعت پنجه پاشین!
نامی: خاااخووووو خاااخوو(خر و پف)
_نامجونا... نامجونا
بازم خوابید؟. اومدم لحاف رو از روش بکشم که لحافو محکم تو مشتاش جم کرد
نامی: لباس تنم نیس برو..برو بیرون لباس بپوشم
_ها؟.. ب..باشه بب.ببخشیدددددددد(خم کردن سر و در رفتن)
لعنتیییی چرا پسرا همیشه لخت میخوابن؟ شانس بیارم بقیه لباس تنشون باشه
رفتم اتاق بفلی اونجا تهیونگ بود
کلا ناجور خوابیده بود پتو که روش نبود انگار دیشب داشته با خودش میجنگیده اصلا خیلی خنده دار خوابیده بود یه تکونش دادم و گفتم
_تهیونگ بیدار شو
ته: برو اونور میخوام بخوابم
_نخیر نمیشه!.
تهیونگ به حرفم توجه نکردو پتو رو گرفت روش و خوابید اونایی که به حرفم توجه نکنن رو به چیزشون میدم ول از صورتش معلومه از ی نفری ناراحته
رفتم برق اتاقشو روشن کردم پتو رو از روش کشیدم و بش گفتم
_بهتره بیدار شی با خوابیدن از ناراحتیت کم نمیش..
نذاش حرفمو ادامه بدم و گف
ته: از کجا میدونی ناراحتم؟؟
_از صورتت معلومه!
ته: یعنی انقد تابلوعه؟؟
_نه تا اینجایی که میشناسمت خوب میتونی خودتو خوب جلوه بدی ولی در واقعیت از درون داری خودتو نابود میکنی این ویژگیمون شبیه همه بخاطر همین فهمیدم
ته: یعنی توم وقتی ناراحتی میریزی تو خودت
_اوم... ببین ته هر چی خواستی میتونی بم بگی من راز نگه دار خوبیم!!
ته: اوم
_حالام پاشو یه ابی به دست و صورتت بزن سرحال شی هر وقت چیزی شد بدون من اینجام
ته: اوم ممنون..چیزه فقط میشه اسمتو بم بگی؟..
_مگ نمدونی
life goes on
پسرا رو گذاشتم...
کاش اسکیت بردمو میوردم!
هعییی دلم میخواد با اوسوی مسابقه بدم ول حیف ک تو کره نیس رسیدم دم در خونشون دیروز نامجون کلید خونشونو بم داده بود پس دره خونه رو باز کردم و نشستم رو مبل و به برنامه کاریم نگاه کردم ساعت شیش و نیم باید کمپانی باشیم و الان ساعت چهار و نیمه خب بهتره که پاشم براشون یچیزایی درست کنم ک بخورن
(پرش زمانی)
_خب تموم شد بهبه چ چیزی درست کردم
خب حلا باید چیکار کنم؟؟. یااا ساعت پنج شده پس بهتره برم پسرا رو بیدار کنم
رفتم طبقه بالا و در اتاق اولی رو باز کردم دیدم جیهوپه رفتم تو اتاقو اروم صداش کردم
_هوبیاا!
هیچ عکس العملی نشون نداد مث این که شب دیر خوابیده ول هوبی معمولا دیر نمیخوابه نمدونم حتما سرگرم بودن دیگ
خیلی ناز خوابیده بود دلم نیومد بیدارش کنم گفتم بعدا که بقیه بیدار شدن اونو بیدار کنم
رفتم تو اون یکی اتاق دیدم نامجونه
رفتم کنارشو اروم گفتم
_ نامجون اوپا بیدار شو
یه تکونی خورد ولی بیدار نشد
خواستم دوباره تکونش بدم که با چشمای بسته و خواب الود گفت
نامی: کی ای تو؟؟.
_چیزه من مدیر برنامه جدیدتونم!..
نامی: اوم راست..راست میگی دیروز همو دیده بودیم ساعت چنده؟؟ هامممم!(خمیازه)
_ساعت پنجه پاشین!
نامی: خاااخووووو خاااخوو(خر و پف)
_نامجونا... نامجونا
بازم خوابید؟. اومدم لحاف رو از روش بکشم که لحافو محکم تو مشتاش جم کرد
نامی: لباس تنم نیس برو..برو بیرون لباس بپوشم
_ها؟.. ب..باشه بب.ببخشیدددددددد(خم کردن سر و در رفتن)
لعنتیییی چرا پسرا همیشه لخت میخوابن؟ شانس بیارم بقیه لباس تنشون باشه
رفتم اتاق بفلی اونجا تهیونگ بود
کلا ناجور خوابیده بود پتو که روش نبود انگار دیشب داشته با خودش میجنگیده اصلا خیلی خنده دار خوابیده بود یه تکونش دادم و گفتم
_تهیونگ بیدار شو
ته: برو اونور میخوام بخوابم
_نخیر نمیشه!.
تهیونگ به حرفم توجه نکردو پتو رو گرفت روش و خوابید اونایی که به حرفم توجه نکنن رو به چیزشون میدم ول از صورتش معلومه از ی نفری ناراحته
رفتم برق اتاقشو روشن کردم پتو رو از روش کشیدم و بش گفتم
_بهتره بیدار شی با خوابیدن از ناراحتیت کم نمیش..
نذاش حرفمو ادامه بدم و گف
ته: از کجا میدونی ناراحتم؟؟
_از صورتت معلومه!
ته: یعنی انقد تابلوعه؟؟
_نه تا اینجایی که میشناسمت خوب میتونی خودتو خوب جلوه بدی ولی در واقعیت از درون داری خودتو نابود میکنی این ویژگیمون شبیه همه بخاطر همین فهمیدم
ته: یعنی توم وقتی ناراحتی میریزی تو خودت
_اوم... ببین ته هر چی خواستی میتونی بم بگی من راز نگه دار خوبیم!!
ته: اوم
_حالام پاشو یه ابی به دست و صورتت بزن سرحال شی هر وقت چیزی شد بدون من اینجام
ته: اوم ممنون..چیزه فقط میشه اسمتو بم بگی؟..
_مگ نمدونی
۵.۹k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.