name:belief
part:40
با ضربه های در اروم چشاش رو باز کرد و بلند گفت : بیا تو
هوسوک با چهره متعجب داخل شد و گفت : خوبی؟
تهیونگ کمی تعجب کرد و گفت : اره چطور؟
هوسوک : هیچی همینطوری...با ا.ت دعوا کردی؟
تهیونگ اخمی کرد و گفت : نه
هوسوک : خب...نمیدونم بیا خودت ببینش
هوسوک سمت تهیونگ رفت و بعداز نشستن برگه رو روی میز گذاشت.
تهیونگ با اخمی که روی صورتش بود برگه رو برداشت و بعد از باز کردن پاکت با سربرگی مواجه شد که هیچوقت حتی حاضر نبود باهاش و به رو بشه
هوسوک : تهیونگ؟..چیزی شده؟اخه طلاق...زیادیه
تهیونگ نفس عمیقی کشید و سریع بدون برداشتن کتش از اتاق بیرون رفت.
هوسوک با اومدن پیامک به گوشیش " من اماده ام" لبخندی زد و از اتاق خارج شد تا به قرارش بره
***
ا.ت در حال خورد کردن پیازچه ها بود و زیر لب برای خودش اهنگی که از توی کلیپ دیده بود و توی ذهنش قفل شده بود میخوند.
با باز شدن در مکثی کرد . این موقع ها عادت داشت سمت تهیونگ بره و کتش رو بگیره و بهش خوشامد بگه...اما ترجیح میداد همونجا بمونه...هنوز ساعت هشت بود و خونه تهیونگ بود .
زیر چشمی تهیونگ رو میدید که چطور وارد اشپزخونه شد وو سمت شیر اب رفت و اب خورد .صدای قورت دادن اب توی گلوی تهیونگ اونقدر بلند بود که ا.ت میتونست بفهمه چند قلوپ از اب خورد.
چند ثانیه طولانی مدت هیچ صدایی به جز خورد شدت اون پیازچه ها به گوش نمیرسید تا اینکه ا.ت گرما رو بیشتر و بیشتر احساس میکرد تا جایی که مطمعن شد تهیونگ از پشت کاملا بغلش کرد.با برگه مچاله شده توی دست تهیونگ که روی میز بود متوجه شد که دادخواست رو خونده.
تهیونگ چونه اش رو روی شونه ظریف ا.ت چسبوند و اروم لب زد : چرا طلاق میخوای؟
ا.ت کمی مکث کرد و دوباره مشغول کارش شد.
تهیونگ : پشیمون شدی؟
ا.ت سریع جوابی داد که خودشم پشیمون شد : نه
تهیونگ : چرا؟...نمیدونی که همه ی زندگیمی؟
ا.ت : تو با سوریون...بیشتر خوش میگذرونی
تهیونگ خنده ای کرد و گفت : اینطوری فکر میکنی؟
ا.ت : مطمعنم
تهیونگ : من سوریون رو به خاطر تو انداختم بیرون... منصفانه نیست.
تهیونگ گونه اش رو به گونه ا.ت چسبوند : دیگه از این کارا نکن ا.ت...من همیشه تورو دوست دارم
ا.ت کمی مکث کرد . هر وقت نگران میشدن گونه هاشون رو به هم میچسبوندن ... این عادت باعث شد ا.ت لبخندی بزنه
تهیونگ لبخندی زد و باعث شد گوشه چشم هاش جمع بشه.
سرش رو پایین انداخت و لب هاش رو روی گردن ا.ت چسبوند وبوسه ارومی بهش زد . نفس عمیقی کشید و ا.ت و برگردوند و نگاهی به چشماش کرد که تا نصفه پر از اشک بودن.
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#نامجون#جین#جیهوپ#شوگا#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون
با ضربه های در اروم چشاش رو باز کرد و بلند گفت : بیا تو
هوسوک با چهره متعجب داخل شد و گفت : خوبی؟
تهیونگ کمی تعجب کرد و گفت : اره چطور؟
هوسوک : هیچی همینطوری...با ا.ت دعوا کردی؟
تهیونگ اخمی کرد و گفت : نه
هوسوک : خب...نمیدونم بیا خودت ببینش
هوسوک سمت تهیونگ رفت و بعداز نشستن برگه رو روی میز گذاشت.
تهیونگ با اخمی که روی صورتش بود برگه رو برداشت و بعد از باز کردن پاکت با سربرگی مواجه شد که هیچوقت حتی حاضر نبود باهاش و به رو بشه
هوسوک : تهیونگ؟..چیزی شده؟اخه طلاق...زیادیه
تهیونگ نفس عمیقی کشید و سریع بدون برداشتن کتش از اتاق بیرون رفت.
هوسوک با اومدن پیامک به گوشیش " من اماده ام" لبخندی زد و از اتاق خارج شد تا به قرارش بره
***
ا.ت در حال خورد کردن پیازچه ها بود و زیر لب برای خودش اهنگی که از توی کلیپ دیده بود و توی ذهنش قفل شده بود میخوند.
با باز شدن در مکثی کرد . این موقع ها عادت داشت سمت تهیونگ بره و کتش رو بگیره و بهش خوشامد بگه...اما ترجیح میداد همونجا بمونه...هنوز ساعت هشت بود و خونه تهیونگ بود .
زیر چشمی تهیونگ رو میدید که چطور وارد اشپزخونه شد وو سمت شیر اب رفت و اب خورد .صدای قورت دادن اب توی گلوی تهیونگ اونقدر بلند بود که ا.ت میتونست بفهمه چند قلوپ از اب خورد.
چند ثانیه طولانی مدت هیچ صدایی به جز خورد شدت اون پیازچه ها به گوش نمیرسید تا اینکه ا.ت گرما رو بیشتر و بیشتر احساس میکرد تا جایی که مطمعن شد تهیونگ از پشت کاملا بغلش کرد.با برگه مچاله شده توی دست تهیونگ که روی میز بود متوجه شد که دادخواست رو خونده.
تهیونگ چونه اش رو روی شونه ظریف ا.ت چسبوند و اروم لب زد : چرا طلاق میخوای؟
ا.ت کمی مکث کرد و دوباره مشغول کارش شد.
تهیونگ : پشیمون شدی؟
ا.ت سریع جوابی داد که خودشم پشیمون شد : نه
تهیونگ : چرا؟...نمیدونی که همه ی زندگیمی؟
ا.ت : تو با سوریون...بیشتر خوش میگذرونی
تهیونگ خنده ای کرد و گفت : اینطوری فکر میکنی؟
ا.ت : مطمعنم
تهیونگ : من سوریون رو به خاطر تو انداختم بیرون... منصفانه نیست.
تهیونگ گونه اش رو به گونه ا.ت چسبوند : دیگه از این کارا نکن ا.ت...من همیشه تورو دوست دارم
ا.ت کمی مکث کرد . هر وقت نگران میشدن گونه هاشون رو به هم میچسبوندن ... این عادت باعث شد ا.ت لبخندی بزنه
تهیونگ لبخندی زد و باعث شد گوشه چشم هاش جمع بشه.
سرش رو پایین انداخت و لب هاش رو روی گردن ا.ت چسبوند وبوسه ارومی بهش زد . نفس عمیقی کشید و ا.ت و برگردوند و نگاهی به چشماش کرد که تا نصفه پر از اشک بودن.
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#نامجون#جین#جیهوپ#شوگا#جیمین#تهیونگ#جونگکوک#ویسگون
۱۲.۷k
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.