part: 4
part: 4
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از خواب بیدار شدم دستی به صورت ا.ت زدم که دیدم...
نفس هاش به سختی بیرون میان..
خیلی نگران شدم...
تا خواستم کاری کنم دیدم ا.ت داره چشماشو باز میکنه..
سعی کردم اهمیتی ندم و نگرانیمو بروز ندم..
ا.ت
توی خواب احساس خفگی داشتم آروم آروم چشمامو باز کردم و کوک رو بالای سرم دیدم.
انگار متوجه شده بود که دچار تنگی نفس شدم همین طور که بهم خیره شده بودیم یاد اتفاق دیشب افتادم و دوباره بغض تو گلوم شکل گرفت.. ولی باید کنترلش میکردم.. نباید کوک فکر میکرد من دختر ضعیفیم.... نباید فکر میکرد با اون کارش نابودم کرده... ولی.... واقعا نابودم کرد:)
بدون اینکه بهش توجه کنم از تخت پایین اومدم و به سمت کمد لباسام رفتم از دیشب لباسای اون مهمونی نحس تنم بود... لباسامو عوض کردم و آویزونشون کردم و به سمت دستشویی رفتم تا روتین پوستیمو انجام بدم....
کوک
ا.ت بلند شد و برعکس همیشه نسبت به من بی اهمیت بود تا خواستم چیزی بگم... به سمت کمد لباساش و بعد به سمت دستشویی رفت... منم رفتم تا صبحانه اماده کنم..
پرش زمانی..
داشت میز صبحانه رو اماده میکرد... که صدای تق تق کفش های ا.ت رو شنید..
برگشت و به ا.ت نگاه کرد و محو زیباییش شد....
کوک: واو لیدی چه زیبا شدی
ا.ت: خواستم بی اهمیت باشم اما... وقتی به چشمای درخشانش نگاه نکردم نتونستم نادیدش بگیرم.....
و گفتم: به جذابیت شما که نمیرسم مستر جئون...
خنده ای کرد.. و منم متقابل لبخندی زدم
کوک: بیا صبحانه اماده کردم
ا.ت به سمت میز رفت و نشست..
در حالی که صبحانه میخورن گوشیه کوک زنگ خورد و کوک به سمت اتاق رفت...
بعد از ۲۵ مین کوک با حالتی عصبی و سرد از اتاق خارج شد و دوباره سر میز نشست...
ا.ت رو به کوک کرد و گفت: من با دوستام قرار دار.....
کوک: اجازه ندادم حرفش تموم بشه و گفتم نه حق نداری بری بیرون
ا.ت: ولی..
کوک: بلند شد و دستاشو به میز کوبوند و گفت: همین که گفتم!!..(با صدای بلند و لحنی سرد)
مایل به حمایت؟ 🦋🫀
بچه ها این پارتم ۵۵ لایک بگیره پارت بعدو براتون میزارم:) ❤️🩹🙂
و این پارت با همکاری این ایدی نوشته شده: @jeon_tana
دوستون میدارم:) 🍓🦋
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
از خواب بیدار شدم دستی به صورت ا.ت زدم که دیدم...
نفس هاش به سختی بیرون میان..
خیلی نگران شدم...
تا خواستم کاری کنم دیدم ا.ت داره چشماشو باز میکنه..
سعی کردم اهمیتی ندم و نگرانیمو بروز ندم..
ا.ت
توی خواب احساس خفگی داشتم آروم آروم چشمامو باز کردم و کوک رو بالای سرم دیدم.
انگار متوجه شده بود که دچار تنگی نفس شدم همین طور که بهم خیره شده بودیم یاد اتفاق دیشب افتادم و دوباره بغض تو گلوم شکل گرفت.. ولی باید کنترلش میکردم.. نباید کوک فکر میکرد من دختر ضعیفیم.... نباید فکر میکرد با اون کارش نابودم کرده... ولی.... واقعا نابودم کرد:)
بدون اینکه بهش توجه کنم از تخت پایین اومدم و به سمت کمد لباسام رفتم از دیشب لباسای اون مهمونی نحس تنم بود... لباسامو عوض کردم و آویزونشون کردم و به سمت دستشویی رفتم تا روتین پوستیمو انجام بدم....
کوک
ا.ت بلند شد و برعکس همیشه نسبت به من بی اهمیت بود تا خواستم چیزی بگم... به سمت کمد لباساش و بعد به سمت دستشویی رفت... منم رفتم تا صبحانه اماده کنم..
پرش زمانی..
داشت میز صبحانه رو اماده میکرد... که صدای تق تق کفش های ا.ت رو شنید..
برگشت و به ا.ت نگاه کرد و محو زیباییش شد....
کوک: واو لیدی چه زیبا شدی
ا.ت: خواستم بی اهمیت باشم اما... وقتی به چشمای درخشانش نگاه نکردم نتونستم نادیدش بگیرم.....
و گفتم: به جذابیت شما که نمیرسم مستر جئون...
خنده ای کرد.. و منم متقابل لبخندی زدم
کوک: بیا صبحانه اماده کردم
ا.ت به سمت میز رفت و نشست..
در حالی که صبحانه میخورن گوشیه کوک زنگ خورد و کوک به سمت اتاق رفت...
بعد از ۲۵ مین کوک با حالتی عصبی و سرد از اتاق خارج شد و دوباره سر میز نشست...
ا.ت رو به کوک کرد و گفت: من با دوستام قرار دار.....
کوک: اجازه ندادم حرفش تموم بشه و گفتم نه حق نداری بری بیرون
ا.ت: ولی..
کوک: بلند شد و دستاشو به میز کوبوند و گفت: همین که گفتم!!..(با صدای بلند و لحنی سرد)
مایل به حمایت؟ 🦋🫀
بچه ها این پارتم ۵۵ لایک بگیره پارت بعدو براتون میزارم:) ❤️🩹🙂
و این پارت با همکاری این ایدی نوشته شده: @jeon_tana
دوستون میدارم:) 🍓🦋
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
۲۷.۶k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.