کافه پروکوپ فصل اول/پارت ۴
ویو جونگکوک
بعد از یکم صحبت و شوخی کردن تهیونگ با ژانت ، جیمینم با سولینا رفتن برقصن منم نشسته بودم و بهشون نگاه میکردم که دوتا دختر که مشخص بود بدجور مست کردن اومدن پیشم و پیشم نشستن یکیشون دستشو گذاشت رو شونم و دست میکشید تو موهام و گفت: اوه اینجا رو ببین چه پسر خوشتیپی حیف نیست تنها نشستی؟
اون یکیم که بازومو چسبیده بود گفت: آره خوشتیپ ما هستیم نمیزاریم تنها باشی...
ویو جیمین:
داشتیم میرقصیدیم که از لای جمعیت چشمم خورد به جونگکوک که دوتا دختر چسبیدن بهش و دارن براش ناز میکنن خندم گرفت که سولینا گفت: به چی میخندی؟
جیمین: ببین تا حرف از تنهایی جونگکوک زدیم دو تا کیس براش پیدا شد
سولینا: گمون نکنم بتونن مخ کوک رو بزنن
جیمین با خنده: عمرا بتونن
یه نگاه به تهیونگ انداختم ببینم جونگکوک رو دیده یا نه اما اون و ژانت غرق همدیگه بودن اصلا هیچ جا رو نمیدیدن تهیونگ خیلی رمانتیکه فرانسویام که خیلی رمانتیکن دیگه نتیجش شده تهیونگ و ژانت... بعدش به رقصیدنم با سولینا ادامه دادم...
ویو جونگکوک:
هی دخترا من حوصله شماها رو ندارم برین پی کارتون... بلاخره تونستم دکشون کنم دس بردار نبودن که...
آخر شب ما سه تا برگشتیم خونه که تو راه جیمین باز کلی منو در مورد اون دخترا اذیت کرد و با آب و تاب واسه تهیونگ تعریفش کرد و اونم کلی خندید...
چند روز بعد...
یه چند روزی بود که همش از دانشکده میومدیم خونه و درس میخوندیم هیچ جا نرفتیم دیگه میخواستیم یه خستگی در کنیم برای همین تهیونگ و جیمین دوباره نقشه ریختن که با دوست دختراشون برن بیرون که من گفتم: عمرا این دفعه رو نمیام
جیمین:حالا اون یه شب اون دوتا اومدن پیشت تقصیر ما نبود که خودت زیادی خوشتیپی که دخترا رو جذب میکنی
تهیونگ: جونگکوکا قول میدم پیش ما بهت خوش بگذره
جونگکوک: خوش میگذره ولی واقعا این دفعه دوس دارم تنها برم بیرون چن وقته تنها نبودم
جیمین و تهیونگ: باشه...
اونا رفتن و من بازم دلم هوای خیابون گردی و قهوه های کافه پروکوپ رو کرده بود برای همین شب بود رفتم اونجا نشستم که یه دختر اومد سفارش بگیره تا حالا اونجا ندیده بودمش گفتم: شما اینجا تازه استخدام شدین؟
دختر با لبخند: بله چطور فهمیدین؟
جونگکوک: من همیشه میام اینجا ولی شما رو تا حالا اینجا ندیده بودم
دختر: درسته من از دو روز پیش کارمو شروع کردم ولی بنظرم شما فرانسوی نیستین
جونگکوک: بله من اهل کره جنوبی ام
دختر: امیدوارم اوقات خوبی رو توی کشور ما بگذرونین الان قهوتونو میارم موسیو...
خیلی دختر پر انرژی و زیبایی بود قهومو آورد و گذاشت سر میز که گفتم: چرا قیافه شما برای من آشناس؟ جایی دیدمتون؟
دختر کمی مکث کرد و گفت: نمیدونم من تا حالا شما رو ندیدم
جونگکوک: اکی شاید من اشتباه میکنم...
بعد از یکم صحبت و شوخی کردن تهیونگ با ژانت ، جیمینم با سولینا رفتن برقصن منم نشسته بودم و بهشون نگاه میکردم که دوتا دختر که مشخص بود بدجور مست کردن اومدن پیشم و پیشم نشستن یکیشون دستشو گذاشت رو شونم و دست میکشید تو موهام و گفت: اوه اینجا رو ببین چه پسر خوشتیپی حیف نیست تنها نشستی؟
اون یکیم که بازومو چسبیده بود گفت: آره خوشتیپ ما هستیم نمیزاریم تنها باشی...
ویو جیمین:
داشتیم میرقصیدیم که از لای جمعیت چشمم خورد به جونگکوک که دوتا دختر چسبیدن بهش و دارن براش ناز میکنن خندم گرفت که سولینا گفت: به چی میخندی؟
جیمین: ببین تا حرف از تنهایی جونگکوک زدیم دو تا کیس براش پیدا شد
سولینا: گمون نکنم بتونن مخ کوک رو بزنن
جیمین با خنده: عمرا بتونن
یه نگاه به تهیونگ انداختم ببینم جونگکوک رو دیده یا نه اما اون و ژانت غرق همدیگه بودن اصلا هیچ جا رو نمیدیدن تهیونگ خیلی رمانتیکه فرانسویام که خیلی رمانتیکن دیگه نتیجش شده تهیونگ و ژانت... بعدش به رقصیدنم با سولینا ادامه دادم...
ویو جونگکوک:
هی دخترا من حوصله شماها رو ندارم برین پی کارتون... بلاخره تونستم دکشون کنم دس بردار نبودن که...
آخر شب ما سه تا برگشتیم خونه که تو راه جیمین باز کلی منو در مورد اون دخترا اذیت کرد و با آب و تاب واسه تهیونگ تعریفش کرد و اونم کلی خندید...
چند روز بعد...
یه چند روزی بود که همش از دانشکده میومدیم خونه و درس میخوندیم هیچ جا نرفتیم دیگه میخواستیم یه خستگی در کنیم برای همین تهیونگ و جیمین دوباره نقشه ریختن که با دوست دختراشون برن بیرون که من گفتم: عمرا این دفعه رو نمیام
جیمین:حالا اون یه شب اون دوتا اومدن پیشت تقصیر ما نبود که خودت زیادی خوشتیپی که دخترا رو جذب میکنی
تهیونگ: جونگکوکا قول میدم پیش ما بهت خوش بگذره
جونگکوک: خوش میگذره ولی واقعا این دفعه دوس دارم تنها برم بیرون چن وقته تنها نبودم
جیمین و تهیونگ: باشه...
اونا رفتن و من بازم دلم هوای خیابون گردی و قهوه های کافه پروکوپ رو کرده بود برای همین شب بود رفتم اونجا نشستم که یه دختر اومد سفارش بگیره تا حالا اونجا ندیده بودمش گفتم: شما اینجا تازه استخدام شدین؟
دختر با لبخند: بله چطور فهمیدین؟
جونگکوک: من همیشه میام اینجا ولی شما رو تا حالا اینجا ندیده بودم
دختر: درسته من از دو روز پیش کارمو شروع کردم ولی بنظرم شما فرانسوی نیستین
جونگکوک: بله من اهل کره جنوبی ام
دختر: امیدوارم اوقات خوبی رو توی کشور ما بگذرونین الان قهوتونو میارم موسیو...
خیلی دختر پر انرژی و زیبایی بود قهومو آورد و گذاشت سر میز که گفتم: چرا قیافه شما برای من آشناس؟ جایی دیدمتون؟
دختر کمی مکث کرد و گفت: نمیدونم من تا حالا شما رو ندیدم
جونگکوک: اکی شاید من اشتباه میکنم...
۴.۱k
۱۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.