عشق و غرور p1
فصل اول
پیرهنمو تو دستم مشت کردم و برای چندمین بار گفتم:
_ بی بی تورو خدا من نمیخوام باهاش ازدواج کنم
اما گوش بی بی بدهکار نبود:
_ دست تو نیس...کیومرث خان گفته ..توعم ک همه کس و کارت عموته..بخوای نخوای باید قبول کنی
_ میترسم بی بی ازش میترسم مگه یادت رفت چه بلایی سر سوفیا آورد عمو چطور راضی شده بیان خواستگاری
انگشتشو روی بینیش گرفت:
_ هیس صداتو بیار پایین...سوفیا یه خبطی کرده بود ک اون بلا سرش اومد ...الانم حرف بسه برو به سر و وضعت برس چند تا ساعت دیگه میان
از حرص دندونامو رو هم فشردم
همه چیز خیلی زود آماده شد پیرهن قرمز آستین بلند محلی و دامن مشکی ای ک بی بی گفته بود رو پوشیدم
شونه ای به موهام زدم و روسری زرشکی رو سرم کردم
به عنوان یه دختر ۱۵ ساله زیبا بودم
تو آشپزخونه بودم
صدای سلام و علیک ک بلند شد استرس گرفتم
شاید چون قرار نبود عمو این خاستگار رو هم مثل قبلیا رد کنه
این دفعه پصر ارباب ده بالا اومده بود
عمو هم ک ارباب ده پایینه قطعا از این وصلت منفعت زیادی می بره
_ گیسیا جان چایی رو بیار دخترم
با اعلام بی بی سینی چایی رو برداشتم و رفتم تو پذیرایی
سنگینی نگاه ها رو حس میکردم
اول به ارباب ده بالا طارف کردم بعد هم زنش
جوری با اکراه چایی رو برداشت ک حس بدی بهم دست داد
رفتم سمت پصر ارباب...خانزاده
زیر زیرکی نگاهش کردم اولین بار بود ک میدیدمش
اخم غلیظی چهرشو پوشونده بود
_ من نمیخورم
انگار یه سطل آب یخ روم ریختن
به عمو و بی بی هم طارف کردم و نشستم
انتظار چنین خواستگاری ای رو نداشتم ..به هیچ وجه
پیرهنمو تو دستم مشت کردم و برای چندمین بار گفتم:
_ بی بی تورو خدا من نمیخوام باهاش ازدواج کنم
اما گوش بی بی بدهکار نبود:
_ دست تو نیس...کیومرث خان گفته ..توعم ک همه کس و کارت عموته..بخوای نخوای باید قبول کنی
_ میترسم بی بی ازش میترسم مگه یادت رفت چه بلایی سر سوفیا آورد عمو چطور راضی شده بیان خواستگاری
انگشتشو روی بینیش گرفت:
_ هیس صداتو بیار پایین...سوفیا یه خبطی کرده بود ک اون بلا سرش اومد ...الانم حرف بسه برو به سر و وضعت برس چند تا ساعت دیگه میان
از حرص دندونامو رو هم فشردم
همه چیز خیلی زود آماده شد پیرهن قرمز آستین بلند محلی و دامن مشکی ای ک بی بی گفته بود رو پوشیدم
شونه ای به موهام زدم و روسری زرشکی رو سرم کردم
به عنوان یه دختر ۱۵ ساله زیبا بودم
تو آشپزخونه بودم
صدای سلام و علیک ک بلند شد استرس گرفتم
شاید چون قرار نبود عمو این خاستگار رو هم مثل قبلیا رد کنه
این دفعه پصر ارباب ده بالا اومده بود
عمو هم ک ارباب ده پایینه قطعا از این وصلت منفعت زیادی می بره
_ گیسیا جان چایی رو بیار دخترم
با اعلام بی بی سینی چایی رو برداشتم و رفتم تو پذیرایی
سنگینی نگاه ها رو حس میکردم
اول به ارباب ده بالا طارف کردم بعد هم زنش
جوری با اکراه چایی رو برداشت ک حس بدی بهم دست داد
رفتم سمت پصر ارباب...خانزاده
زیر زیرکی نگاهش کردم اولین بار بود ک میدیدمش
اخم غلیظی چهرشو پوشونده بود
_ من نمیخورم
انگار یه سطل آب یخ روم ریختن
به عمو و بی بی هم طارف کردم و نشستم
انتظار چنین خواستگاری ای رو نداشتم ..به هیچ وجه
۲۲.۶k
۰۵ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.