my life is a disaster
my life is a disaster
زندگی فاجعه ی من
پارت شانزدهم:
ا.ت ویو:
که یهو دیدم چند تا آدم پشت سرمن دارن دنبالن میدو ان....سعی کردم سرعتم بیشتر کنم رسیدم به جاده دیدم یه چهار راه سره راهمه....یهویی یه ماشین مشکی اومد و اون افراد باهم دیگه زیر کرد
تهیونگ ویو:
به همه عمارت هایی که توی کره داشت ادم فرستادم و بهم گفتن توی اونا خبری از ا.ت نیست پس مطمئن شدم توی اون کلبه که نزدیک به بوستان زندانیش کرده....تصمیم گرفتم خودم برم اونجا.....با سرعت خیلی زیاد داشتم رانندگی میکردم دیدم یه دختری داره فراره میکنه و چند نفر دنبالشن وقتی دقت کردم دیدم ا.ته اره خودشه اخرین بار همین لباسا تنش بود.....همه ی افرادی که دنبالش بودن و یهویی با ماشین زیر گرفتم
ا.ت ویو:
یهو دیدم تهیونگ از ماشین پیاده شد....سریع رفتم و سفت بغلش کردم....همونطور که تو بغلش بودم بغضم ترکید شرو کردم به گریه کردن....حس کردم دستش رو موهامه و داره نوازشم میکنه
تهیونگ: هیشش....اروم باش
ا.ت: من....من خیلی...هق....ترسیدم
تهیونگ: اروم باش...دیگه تموم شد....دیگه هیچ وقت نمیزارم آسیب ببینی
ا.ت: قول میدی؟
تهیونگ: قول میدم....ا.ت...میخام برا همیشه پیشم بمونی.....دوستت دارم(اینجاست که یه اهنگ عاشقانه ی کره ای بخش میشه)
سرم و گرفتم بالا و با چشمای اشکی بهش نگاه کردم....عشق و توی چشماش میدیدم....بهم ثابت شد حسم دوطرفست.
ا.ت: م..منم دوستت دارم....خیلی زیاد
تهیونگ لباشو گذاشت رو لبام و خیلی اروم و ارامش بخش میبوسید...اولش دست و پامو گم کردم ولی بعدش همراهش کردم....بعد از ۲ مین کیس از هم جدا شدیم....هنوزم توی بغلش بودم....دوست داشتم زمان متوقف بشه و ساعت ها تو بغلش باشم.....الان واقعا حس امینت داشتم کنارش.... یهویی یه صدای تیر هوایی شنیدیم
الکس:(خنده های شیطانی)
الکس: اخییی فک کردین همه چی تموم شد ارههه...هه(پوزخند)
الکس: ببین کیم یا اون چیزی که میخام و بهم میدی یا همینجا جلو چشمت عشقت و میکشم....
ادامه دارد....
زندگی فاجعه ی من
پارت شانزدهم:
ا.ت ویو:
که یهو دیدم چند تا آدم پشت سرمن دارن دنبالن میدو ان....سعی کردم سرعتم بیشتر کنم رسیدم به جاده دیدم یه چهار راه سره راهمه....یهویی یه ماشین مشکی اومد و اون افراد باهم دیگه زیر کرد
تهیونگ ویو:
به همه عمارت هایی که توی کره داشت ادم فرستادم و بهم گفتن توی اونا خبری از ا.ت نیست پس مطمئن شدم توی اون کلبه که نزدیک به بوستان زندانیش کرده....تصمیم گرفتم خودم برم اونجا.....با سرعت خیلی زیاد داشتم رانندگی میکردم دیدم یه دختری داره فراره میکنه و چند نفر دنبالشن وقتی دقت کردم دیدم ا.ته اره خودشه اخرین بار همین لباسا تنش بود.....همه ی افرادی که دنبالش بودن و یهویی با ماشین زیر گرفتم
ا.ت ویو:
یهو دیدم تهیونگ از ماشین پیاده شد....سریع رفتم و سفت بغلش کردم....همونطور که تو بغلش بودم بغضم ترکید شرو کردم به گریه کردن....حس کردم دستش رو موهامه و داره نوازشم میکنه
تهیونگ: هیشش....اروم باش
ا.ت: من....من خیلی...هق....ترسیدم
تهیونگ: اروم باش...دیگه تموم شد....دیگه هیچ وقت نمیزارم آسیب ببینی
ا.ت: قول میدی؟
تهیونگ: قول میدم....ا.ت...میخام برا همیشه پیشم بمونی.....دوستت دارم(اینجاست که یه اهنگ عاشقانه ی کره ای بخش میشه)
سرم و گرفتم بالا و با چشمای اشکی بهش نگاه کردم....عشق و توی چشماش میدیدم....بهم ثابت شد حسم دوطرفست.
ا.ت: م..منم دوستت دارم....خیلی زیاد
تهیونگ لباشو گذاشت رو لبام و خیلی اروم و ارامش بخش میبوسید...اولش دست و پامو گم کردم ولی بعدش همراهش کردم....بعد از ۲ مین کیس از هم جدا شدیم....هنوزم توی بغلش بودم....دوست داشتم زمان متوقف بشه و ساعت ها تو بغلش باشم.....الان واقعا حس امینت داشتم کنارش.... یهویی یه صدای تیر هوایی شنیدیم
الکس:(خنده های شیطانی)
الکس: اخییی فک کردین همه چی تموم شد ارههه...هه(پوزخند)
الکس: ببین کیم یا اون چیزی که میخام و بهم میدی یا همینجا جلو چشمت عشقت و میکشم....
ادامه دارد....
۱۱.۵k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.