احساس گمشده «۱۵»
احساس گمشده «۱۵»
چند نفر به سمتش اومدن و کوک رو از پسر جدا کردن
_ مرتیکه دفه ی آخرت باشه دور و ور دوهی میبینمت وگرنه دیگه زنده نمیزارم .
+ کوک خواهش میکنم آروم باش بیا بریم
دوهی دست کوک رو گرفت و از رستوران خارج شدن
+ چرا اینجوری کردی ؟
_ داشت زیادی زر میزد
+ ولی تو نباید میزدیش
_ الان تو داری از اون دفاع میکنی ؟
+ نه ولی این کارت اشتباهه محض « درسته ؟ » بود
_ هوفففف داری روانیم میکنی
+ بیخیال برگردیم هتل
_ ی شامم نذاشت بخوریم پسره ی عوضی
+ میریم هتل خودم یک چیزی درست میکنم
تو راه برگشت حرفی بینشون رد و بدل نشد .
رسیدند هتل و رفتن اتاقشون
_ من میرم ی دوش بگیرم
+ باشه منم تا موقع شام درست میکنم
ویو دوهی
واقعا نمیدونم چرا یهو انقدر عصبی شد اصن فکرشو نمیکردم کار به این جاها بکشه ، وای خدایا نمیفهمم واقعا کارش اشتباه بود نباید اونجوری میزدش حتما الان کلی درد داره ، وای خدا کوک نمیدونم از دست تو باید چیکار کنم .
نودل ها آماده بود کمی مخلفات بهش اضافه کردم و غذا رو روی میز چیدم و بعد از چند دقیقه کوک هم اومد .
بدون زدن حرفی شاممون رو خوردیم ، دیگه طاقت نیاوردم و گفتم .
+ واقعا برات متاسفم ، چجوری تونستی یک همچین بلایی سر پسر مردم بیاری وقتی هیچ کاری نکرده ، مطمئنم الان تو بیمارستانه
_ وای خدایا دختر تو خیلی بامزه ای ، چطوری ازش بد میگی و دوسش نداری بعد اینجوری نگرانشی واقعا درکت نمیکنم ، به جای اینکه پشته شوهرت باشی نگرانه اکستی ؟
+ اینکه اکسمه دلیل نمیشه بزارم هر بلایی میخای سر یک آدم که هیچ کاری نکرده بیاری
_ بس کن تا عصبی نشدم
+ عصبی شی میخای چه غلطی بکنی هان ؟؟ میخای منم کتک بزنی ؟ « داد»
_ خودت خواستی
اجازه صحبت به دوهی نداد و شروع به بوسیدنش کرد ، دختر تقلا میکرد اما تنها چیزی که کوک بهش اهمیت نمیداد دست و پا زدنای دوهی بود .
خیلی عصبی بود ، اون شب طوری عمل کرد که دختر بفهمه که فقط و فقط برای کوکه و حق نداره کسی دیگه ای رو دوست داشته باشه .
بعد از انجام کارشون « خودتون میدونین دیگه »
جمله رو دم گوشه دختر زمزمه کرد :
_ تو هر کاریم بکنی آخرش ماله منی فرشته و دیوونه وار عاشقت میمونم
و هردو به این روزه دلنشین اما پر دردسر پایان دادند .
چند نفر به سمتش اومدن و کوک رو از پسر جدا کردن
_ مرتیکه دفه ی آخرت باشه دور و ور دوهی میبینمت وگرنه دیگه زنده نمیزارم .
+ کوک خواهش میکنم آروم باش بیا بریم
دوهی دست کوک رو گرفت و از رستوران خارج شدن
+ چرا اینجوری کردی ؟
_ داشت زیادی زر میزد
+ ولی تو نباید میزدیش
_ الان تو داری از اون دفاع میکنی ؟
+ نه ولی این کارت اشتباهه محض « درسته ؟ » بود
_ هوفففف داری روانیم میکنی
+ بیخیال برگردیم هتل
_ ی شامم نذاشت بخوریم پسره ی عوضی
+ میریم هتل خودم یک چیزی درست میکنم
تو راه برگشت حرفی بینشون رد و بدل نشد .
رسیدند هتل و رفتن اتاقشون
_ من میرم ی دوش بگیرم
+ باشه منم تا موقع شام درست میکنم
ویو دوهی
واقعا نمیدونم چرا یهو انقدر عصبی شد اصن فکرشو نمیکردم کار به این جاها بکشه ، وای خدایا نمیفهمم واقعا کارش اشتباه بود نباید اونجوری میزدش حتما الان کلی درد داره ، وای خدا کوک نمیدونم از دست تو باید چیکار کنم .
نودل ها آماده بود کمی مخلفات بهش اضافه کردم و غذا رو روی میز چیدم و بعد از چند دقیقه کوک هم اومد .
بدون زدن حرفی شاممون رو خوردیم ، دیگه طاقت نیاوردم و گفتم .
+ واقعا برات متاسفم ، چجوری تونستی یک همچین بلایی سر پسر مردم بیاری وقتی هیچ کاری نکرده ، مطمئنم الان تو بیمارستانه
_ وای خدایا دختر تو خیلی بامزه ای ، چطوری ازش بد میگی و دوسش نداری بعد اینجوری نگرانشی واقعا درکت نمیکنم ، به جای اینکه پشته شوهرت باشی نگرانه اکستی ؟
+ اینکه اکسمه دلیل نمیشه بزارم هر بلایی میخای سر یک آدم که هیچ کاری نکرده بیاری
_ بس کن تا عصبی نشدم
+ عصبی شی میخای چه غلطی بکنی هان ؟؟ میخای منم کتک بزنی ؟ « داد»
_ خودت خواستی
اجازه صحبت به دوهی نداد و شروع به بوسیدنش کرد ، دختر تقلا میکرد اما تنها چیزی که کوک بهش اهمیت نمیداد دست و پا زدنای دوهی بود .
خیلی عصبی بود ، اون شب طوری عمل کرد که دختر بفهمه که فقط و فقط برای کوکه و حق نداره کسی دیگه ای رو دوست داشته باشه .
بعد از انجام کارشون « خودتون میدونین دیگه »
جمله رو دم گوشه دختر زمزمه کرد :
_ تو هر کاریم بکنی آخرش ماله منی فرشته و دیوونه وار عاشقت میمونم
و هردو به این روزه دلنشین اما پر دردسر پایان دادند .
۸۴۰
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.