p2

P2
پ:جیمیننننننن
ج:قاصدک کوچولو اینجا چه کار میکنی
پ:چ‌چرا داشتی گ.ر.د.ن اون‌پسر رو‌گاز می.ز.دی؟
ج:خب چطوری میگن
نامجون:بچه ها زود باشین استاد میگه داریم‌میریم غذا بخوریم
ج:ههه درست میگه اومدم‌هیونگ
پ:
اونا رفتن و منم با فکر درگیر موندم‌همینطوری فکر میکردم که یه اس.پ.ن.ک.ی به مبار.کم خورد اهی گفتم و دستم گذاشتم‌روش و برگشتم دیدم جونگ کوک با لبخند خبیثی داره نگام میکنه
جونگ کوک:اه؟
پ:کوککک
جونگ کوک:چی گفتی ...اه؟
پ:ب بسش‌کن
پ:
بعد این حرفم‌کوک منو از کمرم‌گرفت سمت خودش کشید نگاهی به چشمام‌کرد و لپم رو بوس کرد
و با صدای بمش گفت
کوک:بیبی گرل به نظرم‌نباید اینجوری بیرون برا خودت بترکونی
پ:هرچی ولی بد زدی ها
کوک:دوباره میخوای؟
پ:ن نه
کوک:دلم خیلی میخواد ب.و.س.ت کنم
پ:همیشه میخوای
کوک:نمیصه امروز بزاری؟
پ:کوک تو برادرمی به خودت بیا
کوک:من برادرت نیستممممم پقدر بگمممممم
پ:
با دادش به خودم‌لرزیدم‌و ادامه ندادم همیشه وقتی بهشون داداش میگفتم قاطی میکردن مخصوصا جونگ کوک
چیزی نگفتم که کوک دستی تو موهاش فرو کرد و خواست چیزی بگه که من رفتم پیش بقیه

شرط:
کامنت:۲۰
لایک:۵۰
در امان‌خدا
راستی دوستون دارم اجکا😂💕