پارت ۵
ساعت ۵صبح بود که بیدار شدم. خابم نمی برد . ذهنم مشغول کاری بود که شوگا میخاست انجام بده. گشنم بود برای همین لباسامو عوض کردم (پست قبل گذاشتم عکسشو) و رفتم آشپزخونه طبقه پایین. در یخچالو باز کردم و یه جعبه شکلات کاکائویی برداشتم که پشتم شوگا رو دیدم و گفتم (چرا نخوابیدی )
گفت (شیرکاکائو دوس داری؟؟؟)
گفتم ( به تو ربطی داره؟)
گفت ( آره داره)
گفتم (باشه اگه دوس داری بدونی نظرم اینه؛ نه ازش متنفرم)
گفت (آره دارم میبینم)
گفت ( اگه دیگه کاری نداری برو کنار رد شم)
گفت ( خیلی پرو نشدی خانم کنیا؟)
گفتم (نه اصلا)
گفت (آره کاملا مشخصه)
گفتم ( چه جالب تو واقعیت ها رو میبینی )
گفت( نشونت میدم)
خاستم از در رد بشم که اومد طرفم و منو چسبوند به دیوار و نزدیکم شد و گفت ( خیلی حرف نزن )
که جیمین اومد و گفت (وااااااااو....... چیکار میکنین شیطونا؟؟؟)
گفتم ( فکرای بد نکن فقط حرف میزدیم)
جیمین گفت ( مگه هر کسایی که میخاد حرف بزنه انقدر به همیدیگه نزدیک میشن...)
فقط سکوت کردم ..... کم کم بقیه بیدار شدن و میز صبحونه رو خدمتکارا چیدن . یه دختری هم که به نظر میرسید مغرور باشه هم سر میز بود. به من گفت ( سلام من پارک جولیام. دوست نامجون)
گفتم (خوشبختن اسم منم کیم کنیاست )
سر میز چشمم به شیرکاکائو افتاد و تا خاستم بردارم شوگا گفت (مگه نگفتی بدت میاد؟)
و گفتم ( تو هم باور کردی.)
جولیا گفت (فک نمیکنی خیلی پرویی؟)
گفتم (نه . ولی بنظرم سرت تو لاک خودت باشه بهتره....)
اخمی کرد و به نامجون و بقیه نگاهی کرد و به خوردن ادامه دارد.....ادامه دهرد
گفت (شیرکاکائو دوس داری؟؟؟)
گفتم ( به تو ربطی داره؟)
گفت ( آره داره)
گفتم (باشه اگه دوس داری بدونی نظرم اینه؛ نه ازش متنفرم)
گفت (آره دارم میبینم)
گفت ( اگه دیگه کاری نداری برو کنار رد شم)
گفت ( خیلی پرو نشدی خانم کنیا؟)
گفتم (نه اصلا)
گفت (آره کاملا مشخصه)
گفتم ( چه جالب تو واقعیت ها رو میبینی )
گفت( نشونت میدم)
خاستم از در رد بشم که اومد طرفم و منو چسبوند به دیوار و نزدیکم شد و گفت ( خیلی حرف نزن )
که جیمین اومد و گفت (وااااااااو....... چیکار میکنین شیطونا؟؟؟)
گفتم ( فکرای بد نکن فقط حرف میزدیم)
جیمین گفت ( مگه هر کسایی که میخاد حرف بزنه انقدر به همیدیگه نزدیک میشن...)
فقط سکوت کردم ..... کم کم بقیه بیدار شدن و میز صبحونه رو خدمتکارا چیدن . یه دختری هم که به نظر میرسید مغرور باشه هم سر میز بود. به من گفت ( سلام من پارک جولیام. دوست نامجون)
گفتم (خوشبختن اسم منم کیم کنیاست )
سر میز چشمم به شیرکاکائو افتاد و تا خاستم بردارم شوگا گفت (مگه نگفتی بدت میاد؟)
و گفتم ( تو هم باور کردی.)
جولیا گفت (فک نمیکنی خیلی پرویی؟)
گفتم (نه . ولی بنظرم سرت تو لاک خودت باشه بهتره....)
اخمی کرد و به نامجون و بقیه نگاهی کرد و به خوردن ادامه دارد.....ادامه دهرد
۲۲.۳k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.