آلوده به درد
آلوده به درد
پارت اول
با حس آب یخی که روی صورتم پاشیده شد هییینی کشیدم و از خواب پریدم و نشستم و با آیدا رو به رو.
شدم
پوفی کشیدم و با فریاد گفتم :
چه مرگته تو ؟! الان سکته میکردم خوب بود؟!
این چه مدل بیدار کردنه؟!
در حالی که غش غش میخندید گفت : آخه خواهر من لنگ ظهره
بعد از حالت غرور به خودش گرفت و گفت : تازه یه خبر خوبم واست دارم
دراز کشیدم و گفتم : خبر خوبت بخوره تو سرت . برو بزار بخوابم هووووی آرش میخواد مارو ببره این از تعجب نیست؟!
بلند شدم و بالشت و بلند کردم که سمتش پرت کنم.
دوباره قلبم تیر کشید بالشت از دستم افتاد و دستمو روی قلبم گذاشتم آیدا که رفت پشت در مثل بچه ها قائم شد.
چهره اش حالت نگران گرفت و نزدیکم شد و گفت : آبجی چیشد؟ خوبی؟ دوباره درد گرفت؟! برو گمشو جلو چشمم نباش
در همین زمان آرش وارد اتاق شد و با دیدن ما دوتا
شصتش خبر دار شد و رو به آیدا گفت :
باز یه گندی زدی که حالش اینه نه؟!
قرصمو با یک لیوان آب واسم آورد و گفت :
بهتر شی
قرصمو خوردم و یکم بعد حالم جا اومد و گفتم : خوبم چیزی نگران نباشین آرش : آره کاملاً مشخصه خوبی تا قرص رو نخوری که مگه از درد بمیری
بعدم از اتاق خارج شد
به آیدا هم گفتم از اتاق خارج شه و تنهام بزاره
من جانا با ۲۲ سال سن
منو آرش هم سنیم و میگن دوقولوییم و آیدا ۲۰
آرش و آیدا شاد و شنگولن برعکس من که دوست دارم بیشتر تنها باشم ، تو خودم باشم پدرم جمشید که آوازه اش تو کل شهر پیچیده و همه میشناسنش و عذت و احترام خاصی داره پیش مردم اما هیچوقت واسه بچه هاش به نظر من پدری نکرده و همه فکر و ذکرش مردم هستن مادرم حنانه که فقط غصه ما رو میخوره بیشترم من که بیماری قلبی دارم ؛ بخوام بگم یک مادر نمونه است دروغ نگفتم برعکس پدرم خب مادرم خیلی واسمون زحمت کشیده
ادامه دارد....
#رمان_عاشقانه #الوده به درد
پارت اول
با حس آب یخی که روی صورتم پاشیده شد هییینی کشیدم و از خواب پریدم و نشستم و با آیدا رو به رو.
شدم
پوفی کشیدم و با فریاد گفتم :
چه مرگته تو ؟! الان سکته میکردم خوب بود؟!
این چه مدل بیدار کردنه؟!
در حالی که غش غش میخندید گفت : آخه خواهر من لنگ ظهره
بعد از حالت غرور به خودش گرفت و گفت : تازه یه خبر خوبم واست دارم
دراز کشیدم و گفتم : خبر خوبت بخوره تو سرت . برو بزار بخوابم هووووی آرش میخواد مارو ببره این از تعجب نیست؟!
بلند شدم و بالشت و بلند کردم که سمتش پرت کنم.
دوباره قلبم تیر کشید بالشت از دستم افتاد و دستمو روی قلبم گذاشتم آیدا که رفت پشت در مثل بچه ها قائم شد.
چهره اش حالت نگران گرفت و نزدیکم شد و گفت : آبجی چیشد؟ خوبی؟ دوباره درد گرفت؟! برو گمشو جلو چشمم نباش
در همین زمان آرش وارد اتاق شد و با دیدن ما دوتا
شصتش خبر دار شد و رو به آیدا گفت :
باز یه گندی زدی که حالش اینه نه؟!
قرصمو با یک لیوان آب واسم آورد و گفت :
بهتر شی
قرصمو خوردم و یکم بعد حالم جا اومد و گفتم : خوبم چیزی نگران نباشین آرش : آره کاملاً مشخصه خوبی تا قرص رو نخوری که مگه از درد بمیری
بعدم از اتاق خارج شد
به آیدا هم گفتم از اتاق خارج شه و تنهام بزاره
من جانا با ۲۲ سال سن
منو آرش هم سنیم و میگن دوقولوییم و آیدا ۲۰
آرش و آیدا شاد و شنگولن برعکس من که دوست دارم بیشتر تنها باشم ، تو خودم باشم پدرم جمشید که آوازه اش تو کل شهر پیچیده و همه میشناسنش و عذت و احترام خاصی داره پیش مردم اما هیچوقت واسه بچه هاش به نظر من پدری نکرده و همه فکر و ذکرش مردم هستن مادرم حنانه که فقط غصه ما رو میخوره بیشترم من که بیماری قلبی دارم ؛ بخوام بگم یک مادر نمونه است دروغ نگفتم برعکس پدرم خب مادرم خیلی واسمون زحمت کشیده
ادامه دارد....
#رمان_عاشقانه #الوده به درد
۹۲۱
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.